در آستانه سيزدهم آبان، سالروز تسخير «لانه جاسوسي» به سراغ خواننده سرود جاودانه و خاطرانگيز «آمريکا، آمريکا، مرگ به نيرنگ تو» رفتيم، قرهباغي با گذشت قريب به سي سال از اجراي سرود «نيرنگ آمريکا» هنوز هم با همان بيزاري و تنفري که در نت به نت آن نهفته است، در مورد «آمريکا» سخن ميگويد.
سالها در غرب بوده اما بر حفظ ارزشها و باورهاي سرزمينياش تاکيد دارد، هرچند که مانند بسياري از هنرمندان صاحب نام، از برخي بيمهريها نيز گله دارد.
استاد قرهباغي با وجود مشغله زياد و سرماخوردگي شديد، حوصله به خرج داد و مصاحبه با ايسنا منطقه آذربايجان شرقي را پذيرفت.
سئوال: استاد معمولا غالب هنرمندان جوان شهرستاني پس از کسب يک موفقيت مقطعي راهي تهران ميشوند و ادامه راه پيشرفت خود را در پايتخت ميجويند. برايم بسيار جالب است که شما با اين شهرت و اعتبار، به شهر خودتان بازگشتيد. آن هم نه با گوشه نشيني و تنهايي بلکه با تاسيس يک آموزشگاه کاملا حرفهاي در مرکز شهر؟!قرهباغي:«تهران» که سهل است ما به موقعاش اروپا را رها کرديم و به مملکتمان آمديم. بعدها جنگ شد احساس کرديم بايد به نوعي در صحنه حضور داشته باشيم. حالا سن و سال شماها قد نميدهد، اما در آن زمان حدود 840 سرود و ترانه براي رزمندگان و جبههها کار کرديم که در آن مقطع به طور مرتب از راديو تلويزيون پخش
ميشد. همين حس دِين را در سالهاي بعد نسبت به شهر خودم داشتم. احساس کردم بايد به شهر خودم برگردم و هنرم را در اختيار جوانان شهرم بگذارم. دريغ که در تبريز کسي قدر اين جور کارها را نميداند.
نکته جالب ديگري که از حضور در آموزشگاهتان به نظرم ميرسد، اين است که برخلاف ساير آموزشگاههاي موسيقي، هيچ سازي در آن ديده نميشود، در اينجا دقيقا چه چيزي آموزش داده ميشود؟قرهباغي: بله... حق با شماست. اين آموزشگاه، «آموزشگاه تخصصي آواز» است و تنها آموزشگاهي است که هيچ سازي در آن آموزش داده نميشود. نه اينکه نميتوانم. نه! بلکه خودم خواستهام با تاسيس اين آموزشگاه، به آموزش آواز با يک نگاه تخصصي و علمي بپردازم. اين جا به صورت تک قطبي اداره ميشود. جز خودم هم معلم ديگري در اينجا فعاليت ندارد. هرچند که تعداد شاگردانم نسبت به ساير آموزشگاههاي موسيقي کمتر است، اما چون هيچگاه ديد انتفاعي و اقتصادي به موسيقي نداشتهام، فقط و فقط روي کيفيت آموزش و تعليم معطوف بودهام.
استاد! علي رغم حضور پررنگ و ارتباط خوبي که با بسياري از نامداران موسيقي کشورمان داريد، به نظرم در ارائه اثر کم کار بوديد. منظورم انتشار آلبوم موسيقي در قالب سي و دي و کاست است. علت اين کم کاري چه بوده است؟دكتر قرهباغي:علتش اين است که اعتقادي به انتشار سي و دي و کاست و اين قبيل فعاليتهاي انتفاعي ندارم. همانطور که گفتم هيچ وقت به موسيقي به عنوان محل درآمد نگاه نکردم. فقط يکبار 12،13 سال پيش بود که آلبومي به نام «حرفهاي تازه» منتشر کردم. کاري بود که با هزينه شخصي خودم منتشر شد و همه عوايد چند ميليونياش- که در آن زمان مبلغ کمي هم نبود- صرف بيمارستان سرطاني شهداي تجريش شد.
استاد! در بين خوانندگان، دو خواننده است که همواره صدايشان طنين مشترکي در گوش من داشتهاند. شما و مرحوم استاد «محمد نوري». تم اپرايي که در صداي هر دوي شما بزرگواران هست، تنها صداهايي است که در موسيقي ما، موسيقي کلاسيک غرب را با شعر فاخر فارسي در بر گرفته است. ميخواهم به اين بهانه کمي به گذشتهها بپردازيم و يادي از مرحوم استاد نوري بکنيم.قرهباغي:با نوري سابقه رفاقت پنجاه ساله داشتم. نوري فارغ التحصيل ادبيات انگليسي بود. رشتهاش موسيقي نبود ولي تا 81 سالگي خوب خواند.در تهران سر کنسرتي بودم که دوستي تماس گرفت و خبر درگذشت نوري را داد. به هر حال اينها آدمهايي بودند که از بين بسياري از فعاليتهاي اقتصاديي که هر فرد ميتواند در زندگي داشته باشد، فرهنگ و هنر را انتخاب کردهاند و در اين راه به فکر خدمت به جامعه خود بودهاند. خدايش بيامرزد.
استاد مسئلهاي که در سالهاي اخير از طرف برخي خوانندگان بسيار مورد توجه واقع شده است. ارتباط «هنر»- و به صورت اخص موسيقي- با «سياست» است. به نظر شما اين دو مقوله ارتباطي با هم دارند؟اسفنديار قرهباغي: نميتوان به صرف اينکه دو مقوله در برخي اوقات در کنار هم بوده باشند، سازگاري آنها را نتيجه گرفت. تجربه نشان داده است، هر جا که از هنر به نفع يک تشکيلات و سازمان خاص استفاده شده است، ارزش و اعتبار آن مرده است.
به عنوان کسي که در مقطعي سابقه مسئوليت در موسيقي صدا و سيما داشتهايد، وضعيت کنوني موسيقي را در رسانه ملي چطور ارزيابي ميکنيد و چرا از مسئوليتتان كنار كشيد؟قرهباغي: ببينيد... صدا و سيما نهادي است که به دلايلي هيچ گاه از موسيقي دفاع نکرده است. به طوريکه برخيها براي حفظ ميز و مسئوليتشان هم که شده، از زدن هيچ لطمهاي به موسيقي دريغ نکردهاند. موسيقي پخش ميکنند ولي ساز را نشان نميدهند. آواز پخش ميکنند ولي چهره خواننده را نشان نميدهند. البته بجز عده انگشت شماري از خوانندگان که در يک شرايط خاص به اين نهاد راه پيدا مي کنند و البته پس از مدتي آنها هم از چشم ميافتند و حذف ميشوند.
به همين دليل از سازمان جدا شديد؟قرهباغي: بله ديگر! وقتي به کار آدم ارزش قائل نباشند، ديگر انگيزهاي براي فعاليت باقي نميماند. ما کنار ميکشيم و نتيجهاش مي شود اينکه يکي بلند ميشود و ميگويد «مشکي رنگ عشقه» و ميشود سمبل و نماد موسيقي! نتيجهاش اين است که رسانههاي خارجي نهايت سوء استفاده را از اين اوضاع بلبشو و مافياي موسيقي ايجاد شده ميکنند و مزخرفات و حشويات خودشان را به نام موسيقي به جوانان ما غالب ميکنند. اين، يعني تاثير فرهنگ و هنر بر بخشهاي مختلف جامعه. نتيجهاش اين است که ميبينيد يارو ده هزار تومان ندارد براي خودش کفش بخرد ولي چهل هزار تومان هزينه ميکند و موي سرش را دم اسب ميکند و ابرو بر ميدارد! اين کارها در شان جوان ايراني است؟ اين، براي ايراني ننگ نيست؟ شرم آور نيست؟ واقعا ما چنين پيشينهاي داريم؟
خب ديگر! استاد به قسمتهاي خوب مصاحبه برسيم و برخي از آثارتان را مرور کنيم!به نظرم دو اثر شاخص هست که جايگاه فوق العادهاي در فعاليت سال هاي اخير شما دارند. «سمفوني خليج فارس» و «سمفوني ارس». در اين بين، به نظرم سمفوني ارس باتوجه به خواستگاه بومي و اجراي دو زبانه آن جايگاه ويژه اي دارد. از ارس برايمان بگوييد. منطقهاي که که موج موج بستر رودش، براي ما آذري زبانها پر از خاطره است و افسانه.
قرهباغي: بله... سمفوني ارس، اثري بود که به سفارش مسئولان منطقه آزاد ارس ساختم. کار موسيقي آن با خودم بود. همان طور که گفتيد اين سمفوني از معدود سمفونيهاي دوزبانه است که نيم اول آن فارسي است و شعرش را هم آقاي «کريم فرشاد» سروده است. در قسمت کرال از هنرجويان خودم استفاده کردهام. نيمه اول ادامه پيدا
ميکند تا اين که با وارد شدن يک کمانچه آذري به گروه، نيمه دوم آن آغاز ميشود و سمفوني به صورت آذري و با صداي آقاي «امير سپهر» اجرا ميشود. قسمتهايي از شعر « حکيم نباتي» هم در نيمه دوم اين سمفوني آمده است. سعي شده در اين سمفوني بيشتر باورهايي که گفتيد، بيايد ولي در نهايت سمفوني، با ايجاد يک افق روشن و اميدوارکننده از آينده اقتصادي و اجتماعي اين منطقه به پايان مي رسد.
ترانه «برف» هم خاطرهاي دارد براي خودش. اين ترانه در همان سالهاي دهه شصت کار شده است. سالهاي جنگ بود و مسئوليتي هم در راديو داشتم. يک روز سرد زمستاني، جلسه اي با اعضا داشتيم. در آن جلسه به انبوه کارهايي که در مورد جنگ ميشد اشاره کردم و گفتم که از برخي از سمبلها و نمادهاي زندگي غافل شدهايم. خواه ناخواه زندگي ادامه دارد. کوه، آفتاب، جنگل، گندم، باران، برف... برف... همه اين ها هستند. اين شد که دو اثر پيشنهاد شد. يکي با نام «باران» که کار آقاي «يوسف زماني» بود...
کدام يوسف زماني؟ حسن يا حسين؟قرهباغي:دقيق به خاطر ندارم. حسن برادر بزرگتر بود که قبل از فوتش، دوسال پيش در کانادا ديدمش...نه! به خاطر ندارم کدام بود!
بله... ديگري هم «برف» بود. با ملوديي که «آقاي رضا رضوي» - که اتفاقا ديروز از تهران آمده بودند و همين پيش پاي شما رفتند- از قبل داشت و شعري که از بين شعرهاي موجود انتخاب کرديم، کار ضبط را بدون ارکستر خاصي، شبانه در خانه شروع کرديم. برف مي باريد و هوا خيلي سرد بود. به طوري که پس از چند دقيقه رضوي گفت هواي ايجا خيلي سرد است و نمي شود کار کرد. اين طور شد که مجبور شدم خودم بروم داخل اتاق فرمان و با همان شال و کلاه مشغول خواندن شدم و همان شب هم کار را روي آنتن فرستاديم.
ويژگي بارزي که اين کار دارد اين است که گويي تنها ساز اثر - گيتار- مطابق با ريتم ملايم بارش برف نواخته شده است. فضاي تنهايي و اندوه خاصي هم کاملا در اثر محسوس است.قرهباغي:درست است. اما شما هم اشتباهي را مرتکب شديد که حتي ماهرترين نوازنده هاي گيتار هم باشنيدن اين اثر مرتکبش شده اند. ساز برف، گيتار نيست، سينتي سايزر است. منتها رضوي با چنان مهارتي نواخته است که به سختي مي توان صداي آن را از گيتار تشخيص داد.
عجب! ... و شعر!... شعر برف از کيست؟قرهباغي:آقاي شهرام ِ...صادقي... صداقتي يا... متاسفانه آن را هم به خاطر ندارم!
... و بالاخره «آمريکا، آمريکا، مرگ به نيرنگ تو» که بهانه اصلي اين مصاحبه است. سرودي که به نظرم نسبت به ساير سرودهاي انقلابي آن مقطع چند ويژگي بارز دارد. اول، حس تنفر و انزجار از يک دشمن خاص به نام «آمريکا» است و ديگر اين که خواننده سرودهاي انقلابي آن زمان، به هيچ وجه خواننده حرفهاي نبودند و به صورت حسي و عاطفي سرودي را اجرا کرده بودند. براي اولين بار يک خواننده حرفه اي دست به چنين کاري زد.قرهباغي:بله. همان طور که گفتيد اين سرود، سرودي است که خشم يک ملت را از دست درازيها، غارتگريها و دخالت هاي آمريکا در خود نهفته دارند. آمريکا لايق اين بد و بيراه ها – حتي بدتر از آنها- است.«آمريکا، آمريکا... » دو سه سال پس از 13 آبان 58 ساخته شد. موسيقي کار از آقاي «احمد علي راغب» بود و شعر خوبش را هم آقاي«حميد سبزواري» سرود.
استاد از برنامه هاي آتي تان بگوييد.قرهباغي:برنامههاي عادي که عبارت است آموزشهايي که در اين آموزشگاه تدريس ميکنم. برنامه ديگر هم کنسرتي است که به مناسبت سالگرد سيزدهم آبان ماه، جمعه اين هفته با همکاري گروه کر بندرعباس، در اين شهر اجرا مي کنيم. سمفوني خليج فارس، آمريکا، بازخواني «وطن» مرحوم «محمدنوري» از جمله قطعات اين کنسرت خواهد بود.
استاد بسيار ممنونم از فرصتي که براي مصاحبه فراهم کرديد. به عنوان حرف آخر اگر سخني داريد، بفرمائيد.
من هم از شما ممنونم. حرف خاصي نيست جر اينکه بايد بگويم با شرايطي که امروز در موسيقي شاهديم، از نظر ما موسيقي ديگر مرده است. در خيابان تشييعش کردند. جنازهاش را با چشم خودمان روي دوش مردم ديديم. فاتخه اش را هم خوانديم... والسلام!
به گزارش ايسنا،«دکتر اسفنديار قره باغي» متولد اول بهمن ماه 1320 در محله قرهباغيهاي تبريز است. قرهباغي دکتراي موسيقي کلاسيک خود را از ايتاليا اخذ کرده است. ترومپت، ساز تخصصي اين هنرمند است. ولي با پيانو و ويلن نيز آشنايي کامل دارد. به طوريکه در کنار آموزش آواز، سالها به تدريس اين سازها نيز پرداخته است. قره باغي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در سازمان صدا و سيما به همکاري با واحد موسيقي سازمان درآمد و در زمينه سرودهاي دفاع مقدّس فعال شد. در مدت هشت سال جنگ تحميلي بيش از هشتصد سرود ساخته و در ايفاي سلو و گروه کُر آنها نقش مهمي داشته است.
رهبري گروه کُر تالار وحدت، رهبري گروه کُر صدا و سيما، رئيس مركز سرود و آهنگهاي انقلابي، رياست كميته آواز كلاسيك خانه موسيقي، مسئول موسيقي راديو، نايب رئيس كانون هنرمندان ايران از جمله سوابق مسئوليتي دکتر قره باغي محسوب ميشود.