سرویس دفاع مقدس «تابناک» ـ به یاد شهید بزرگوار بهمن درولی
نخست:هر سال صبح عاشورا که هیأت سپاه به نزدیکی امامزاده رودبند میرسید، بلندگوی هیأت خاموش میشد و بهمن که تا آن لحظه بر سینه میزد و اشک میریخت، به اصرار بچهها به روی دوش یکی از آنها میرفت و شعار میداد؛ پرحرارت و با فریادهایی از دل:
واویلا در کربلا / روز عاشوراست امروز نوحهگر زهراست امروز....
اشک میریخت و ضجه میزد و هیأتیهای پیرامون او سینه میزدند و پاسخش میگفتند.
عرق از سر و روی بهمن میبارید. مست مست میشد. صدایش میگرفت؛ ولی دستبردار نبود.
جمعیت هروله کنان سینه میزد و کمکم به مقابل امامزاده که میرسید، فریاد بهمن بلندتر میشد. لب های خشکش به هم می خورد و جیغ میزد.
مردم تماشاگر مات و مبهوت این عشق میشدند. اشک میریختند. به جوانانی نگاه میکردند که دور پاسداری لاغر اندام و سیاه سوخته در حال عزاداریاند. احساس میکردند الان است که قلب بهمن از سینه بیرون بپرد.
در وسط میدان مقابل امامزاده ناگهان با دست جمعیت را به سکوت دعوت میکرد. پس از لحظاتی، سکوتی سنگین بر هیات حاکم میشد... و باز بهمن بود که سکوت را میشکست. بهمن با همه توانی که از او باقی بود، فریاد میزد: یا حسین ـ کشیده و بغضآلود
جمعیت هم به سینه میزد و فریاد «حسین حسین» آنها بغضهایی را که تا آن لحظه در گلو بود، منفجر میکرد و جیغ زن ها به آسمان میرفت... .
... اما دیگر بهمن نبود. او با همان «یاحسین» نقش زمین شده بود. اطرافیان او را بلند میکردند و تن بی رمق او را به زیر درخت کناری که در مقابل امامزاده بود میبردند. زن ها دلشان کباب میشد و نوجوانان و کودکان میترسیدند و تصور میکردند که جان سپرده است.
آب که به چهره بهمن میزدند او به هوش میآمد و فقط زمزمه میکرد: یاحسین
دوم:این اتفاق همه ساله تکرار میشد و برای دوستان هیأتی بهمن، امری عادی و معمولی شده بود. گویی نذر داشت که این گونه «یا حسین» بگوید و بی هوش شود.
اما این حکایت در عاشورای سال 1365 به گونهای دیگر رقم خورد. قاب عکس بهمن، هیأت را همراهی میکرد. او چند ماه پیش از آن در فاو با وساطت نماز شب هایش و به وسیله ترکشی به مولایش حسین پیوسته بود. جای خالی بهمن در هیأت حس میشد و همه به یاد نذر هر سالهاش افتادند. یکی دیگر از بچهها هیأت را شور میداد و فریاد «واویلا در کربلا»یش خاطره فریادهای بهمن را زنده کرد.
قاب بهمن در دست یکی از دوستانش در پیشاپیش هیأت بالا و پایین میرفت. هیات که به مقابل امامزاده رسید ـ یعنی همانجا که هر سال بهمن باید بیهوش میشد ـ باز هم همه به یاد بهمن افتادند....
که ناگهان قاب عکس از دست حامل آن رها شد. در هوا چرخی زد و به زمین افتاد. شیشه اش شکست و چهره بهمن خاک آلود شد. گویا بهمن طاقت نداشت، امسال هم که در مهمان سیدالشهد است نذرش را ادا نکند.
قاب عکس درست در نقطهای به زمین افتاد که هر سال بهمن بیهوش میشد.
زنان و مردانی که هر سال در آنجا بهمن را بیهوش میدیدند، چشمهایشان به اشک نشست. حال کودکان تماشاچی را نمیدانم.
سوم:کنار مزار بهمن که مینشینم، باز هم به یاد صبح عاشورای او میافتم و نذری که او به آن پایبند بود؛ حتی پس از شهادت!
مزاری که بنا بر وصیتنامه بهمن درولی روی سیمان آن نوشتهاند:
پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهیبه نقل از
وبلاگ سید حبیب حبیب پور