از پشت بیکران نگاهت میکنم. آینهها مضطرب از سالهای رفته میگویند اما تو آراستهتر از هر فضیلت به ضیافت عشق میآیی... شنیده بودم بارها تا پای مرگ رفته و برگشته بود. سوزن زیر ناخنهایش فرو کرده بودند وچنان دستانش را به دیوار کوبیده بودند که درد تا مغز استخوانش پیچیده بود. درد را به جان خریده بود اما لب از لب نگشوده بود. شنیده بودم ناخن هایش را کشیده بودند، روی بدنش ته سیگار خاموش کرده بودند، جلوی چشمانش دختر کوچکش را آزار و شکنجه کرده بودند طوری که بارها و بارها مرگ او را طلب کرده بود اما باز هم لب از لب نگشوده بود. فحش شنیده بود، سیلی خورده بود اما زبان باز نکرده بود آنطور که ماموران ساواک را از این همه استقامت و تحمل حیران گذاشته بود.طوری شکنجه شده بود که بعد از آزادی بارها مورد عمل جراحی قرار گرفت. زخمها آنقدر عمیق بودند که هنوز هم بعد از سالها، هراز گاهی سر باز کرده و او را روانه بیمارستان میکنند؛ عفونت پاها، ریه و... . او اما هنوز هم صبور است و حرفی از شکنجه هایش نمیزند، از زخم تازیانههایی که خورده، از نالهها و فریادهایی که شاید تنها شاهد آن در و دیوارهای موزه عبرت هستند...«مرضیه حدید چی دباغ» را همه میشناسند. دیروز در جایگاه فرمانده سپاه غرب، نماینده مجلس شورای اسلامی در سه دوره، استاد دانشگاه علم و صنعت، مسئول بسیج خواهران و امروز در جایگاه قائم مقام جمعیت زنان انقلاب اسلامی و عضو هیئت امنای جمعیت دفاع از ملت فلسطین. او را همه میشناسند. اگر هم نشناسند کافی است تقویم انقلاب را ورق بزنند و برگردند به سالهای 42. وقتی انقلاب درخت نوپایی بود و باغبانش امام خمینی( ره) در حوزه علمیه قم در کنار اندیشمند بزرگ آیت الله بروجردی (ره) به تبلیغ و تبیین دین اسلام میپرداخت.«مرضیه حدید چی دباغ» با کارنامهای لبریز از حماسه و استقامت، قبل و بعد از انقلاب نمایی کامل از یک انسان جسور و البته عاشق وطن و نمونه کاملی از یک زن ایرانی است که زینب وار در تمام عرصهها حضور داشته و ثابت کرد حتی سخت ترین شکنجهها هم نمیتواند او را از راه رسیدن به آرمانی که در سر دارد باز دارد. زنی که دورههای چریکی میبیند، تیر بار دست میگیرد، بارها و بارها دستگیر میشود و زیر سخت ترین شکنجهها دم نمیزند. گذشته این زن را هر بار که مرور میکنی به نکته تازهای میرسی . این روزها این شیرزن قهرمان در بستر بیماری است. بیماری که تقریبا او را خانه نشین کرده است. با وجود کسالت شدید وقتی پیشنهاد مصاحبه دادیم دعوت ما را پذیرفت و میهمان ویژه خبرگزاری مهر شد.
سابقه آشنایی شما با امام خمینی به چه زمانی برمی گردد؟ مرضیه حدید چی دباغ: سابقه آشنایی من با امام رضوان الله بر میگردد به سال 42. بعد از رحلت آیت الله بروجردی رحمه الله طبیعی بود که همه باید یک مرجع انتخاب میکردند. به دنبال همین قضایا و با خیانتی که به حوزه علمیه شد توسط شاه و پس از آن قیام پانزده خرداد، برای همه مسلم شد که حضرت امام جانشین آیت الله بروجردی خواهند شد. علاوه بر این در جلساتی که در حوزه علمیه برگزار میشد، آیت الله بروجردی پاسخگوی سوالات مذهبی مردم بودند به محض این که کسی سوال سیاسی مطرح میکرد میفرمودند ببینید حاج آقا روح الله وقت دارند از ایشان بپرسید. این یعنی اعلام و معرفی یک شخصیت به عنوان جانشین و این که ایشان عالم هستند برعلوم مختلف.
از امام خمینی (ره) و از سیره و ابعاد وجودی ایشان برایمان بگویید؟همه ابعاد وجودی، حرکات و رفتار حضرت امام خاص و ویژه خودشان بود. دلیلش هم این بود که ایشان سعی کرده بودند از همان نوجوانی، روش زندگیشان را بر مبنای سیره ائمه و معصومین قرار دهند. این طور زندگی کردن سرمایه گذاری میخواهد. اطلاعات بسیار میخواهد، گذشت و فداکاری میخواهد. اگر کسی بخواهد امام را بشناسد، باید دقیق شود در روش تبلیغی، مبارزاتی و بینشهای ایشان. مثلا از روزی که بحث مرجعیت مطرح شد اصلا برایشان مهم نبود که کتابی داشته باشند یا عدهای مقلدشان باشند. خدا میداند که سری اول کتابهای ایشان با پول اشخاص چاپ شد. حتی راضی نبودند با پول سهم امام یا خمس و ... کتاب چاپ کنند. میگفتند اگر کسی لازم میداند و این کتاب را میخواهد دست در جیبش کند. ما از امام پیروی میکنیم اما واقعا ایشان را نشناختیم. ببینید شخصی با این همه عظمت و با این همه سرمایه معنوی بعد از سالها مبارزه وقتی بعد از 15 سال وارد ایران میشود بگردید ببینید یک جا از کلمه من استفاده میکند. مگر جایی که ملت را به یاری میخواند و میگوید: «من با کمک این ملت توی دهان دولت میزنم.»
در بحث اخلاق هم حضرت امام خصوصیات بی نظیر و منحصر به فردی داشتند. درس حوزه را تعطیل میکنند به خاطر طلبهای که هنگام خروج از کلاس پایش را روی کفش دیگران میگذارد. میگویند مگر میشود کسی به اموال مردم احترام نگذارد و از کلاس درس من خارج شود؟ یادم میآید در نوفل لوشاتو که خدمتگذار ایشان بودم روزی زیر کفش هایشان روزنامه باطلهای انداختم تا باران خیسشان نکند. وقتی خم شدند که کفششان را بپوشند بلافاصله روزنامه را برداشتند. گفتم: روزنامه تبلیغاتی است نوشته ندارد. فرمودند: شاید اسامی متبرکه ای، اسم سید اولاد پیغمبری داخل آن باشد. جای فکر کردن دارد. یک انسان با آن همه مشغله عظیم انقلاب، با آن همه جریانات سیاسی که هر روز در ایران اتفاق میافتاد در یک کشور غریب حواسش جمع روزنامهای است که زیر کفشش میاندازد.
* هسته مبارزاتی شما از چه زمانی شکل گرفت؟سال 46 بود با مبارزات سیاسی امام آشنا شدم. از همان سال بود که وارد عرصه مبارزه علیه رژیم پهلوی شدم و مبارزه مسلحانه را پذیرفتم. با نامهای مستعار زیادی جلسات سخنرانی راه میانداختم و با کمک خواهران و برادران دیگر اعلامیه پخش میکردم. سال 52 بود که دستگیر شدم و به زندان افتادم. مدتی که در زندان بودم شکنجههای سختی شدم. یادگاریهای سالهای سخت در بند بودن را هنوز با خودم دارم.آنقدر شکنجه شدم که برای مداوا از زندان روانه بیمارستان شدم. پس از عمل جراحی و مداوا از بیمارستان فرار کردم و به خارج از ایران رفتم. مدتی در انگلستان و فرانسه بودم و زمانی هم به سوریه و لبنان رفتم و در کنار همرزمان ایرانی ام به مبارزه پرداختم. بعد به عراق رفتم و خدمت امام شرفیاب شدم. از آنجا به فرانسه رفتم و در طول مدتی که ایشان در نوفل لوشاتو بودند بنده خدمتگذار بیتشان بودم و سپس در سال 57 همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی به ایران برگشتم.
میدانیم که تمایلی به بازگو کردن روزهای سخت زندان و آنچه بر شما گذشته ندارید. ما هم با توجه به کسالت و شرایط سخت بیماری که در حال حاضر دارید، راضی به تکدر خاطرتان نیستیم؛ اما مایلیم هر چند کوتاه از سخت ترین لحظههایی که آن روزها بر شما گذشته برایمان بگویید؟نیمههای شب بود. تاریکی محض. صدای زنجیر بند را شنیدم. از لای دریچه سلول نگاه کردم. دو تا سرباز زیر بغل دخترم را گرفتند و انداختند وسط راهرو. هر چه با سطل آب روی سرش میریختند به هوش نمیآمد. من با مشت به در میکوبیدم. صدای فریادهایم توی راهرو میپیچید. در همان لحظه آیت الله ربانی که توی بند ما بودند شروع کردند با صوت زیبایی آیه "واستعینو بالصبر و الصلوه و انها لکبیره الا علی الخاشعین" را خواندند. قدری آرامش یافتم. طوری که احساس کردم با فریاد و گریه دارم کار خطایی انجام میدهم.استغفار کردم. به خودم آمدم. یک پتوی سربازی آوردند و بدن نیمه جان دخترم را گذاشتند توی آن و بردند. گفتم تمام کرده. خدا را شکر کردم که دیگر شکنجه نمیشود. شانزده روز بعد یک شب در سلول باز شد و یک نفر را انداختند داخل . دیدم دخترم رضوانه است. جای دستبندهای آهنی روی دستهای دختر بچه ام مانده بود. به سختی نفس میکشید. هنوز هم که سی و خوردهای از آن روزها گذشته گاهی اوقات نمیتواند حرف بزند. اصلا صوت ندارد.
چیزی که برای من جای سوال دارد و قطعا برای خوانندگان هم سوال برانگیز است این که شما این همه لحظات سخت را چطور تحمل میکردید؟اول اعتقادم به الطاف الهی، راه امام و سپس الگویی چون شهید بزرگوار آیت الله سعیدی که چند سالی در محضرشان کسب علم کردم. ایشان کسی بود که زیر بدترین شکنجهها فریاد زده بود: اگر تکه تکه ام کنید هر قطره از خونم فریاد میزند خمینی، خمینی!
از روزهای آخر در نوفل لوشاتو و لحظات ورود به ایران بگویید؟یک شب مانده بود به پرواز، امام به حاج احمد آقا فرمودند: بروید و همه برادرها را جمع کنید. آن شب امام به همه حاضرین گفتند: من بیعتم را از دوش شما برداشتم برگردید به کشوری که از آن جا آمده اید و به زندگیتان برسید. من با احمد به ایران میروم اگر اتفاقی نیفتاد شما هم بعدا بیایید.
حضار به یکباره گریستند. هر کس با زبان خود چیزی گفت. از گفتهها و حالاتشان پیدا بود که حاضر به بازگشت نیستند. میگفتند اگر هزاران جان داشته باشیم در راه شما و آرمان هایتان خواهیم داد. من هم همانطور که آن کنار ایستاده بودم یاد فرمایش حضرت ابا عبدالله در شب عاشورا افتادم که به یارانشان فرمودند:ای قوم هر که ندارد هوای ما سر گیرد و بیرون رود از کربلای ما. به یاد مظلومیت امام حسین علیه السلام افتادم که چطور یاران خالصش ماندند و آنها که برای دنیا آمده بو دند فرار را بر قرار ترجیح دادند؛ اما یاران امام در نوفل لوشاتو همه جز یک نفر خاص بودند و ماندند این در حالی بود که خطرات زیادی امام را برای بازگشت به ایران تهدید میکرد. از یک طرف ممکن بود آمریکاییها هواپیمای امام را منهدم کنند یا فرانسویها هواپیما را به عنوان این که دزدیده شده به اسرائیل ببرند یا در فرودگاه ایران تلهای کار گذاشته باشند و به محض ورود همه از بین بروند. اما با همه این اوصاف هیچ تغییر حالتی حاکی از نارضایتی در چهره افراد دیده نمیشد.
امروز برای حفظ مبانی انقلاب اسلامی چه باید کرد؟برای حفظ و حراست از ارزشهای انقلاب باید از اسلام نابی که مد نظر امام بود شناخت کامل و کافی داشته باشیم و از خودمان مایه بگذاریم. بهاندیشه و فکرمان توجه کنیم. دشمنان اسلام و انقلاب را بشناسیم. امام همیشه به دشمن شناسی تاکید داشتند. اگر دشمنت را بشناسی آن وقت دنبال پاد زهر میگردی. اگر بخواهیم در این دنیا به وظیفه خود عمل کرده باشیم و در دادگاه عدل الهی در حضور امام، حضرت محمد (ص) و امام حسین (ع) سرافراز باشیم باید شناخت کافی پیدا کنیم. امام آنقدر بینششان وسیع بود که بسیاری از گفتهها و فرمایشاتشان امروز با پیدایش تحولات در دنیا دارد بر همگان آشکار میشود.
حالا که بحث به این جا کشیده شد اشارهای هم به تحولات اخیر در مصر و تونس و بیانات امام در این خصوص داشته باشید؟در این خصوص عین جملات حضرت امام در خاطرم نیست اما به یاد دارم که در مورد از هم پاشیدن حکومت انور سادات، حسنی مبارک و صدام نویدهایی را به همه داده بودند. ببینید حکمرانان تونس 24 سال بود بر مردم حکومت میکردند و مردم اجازه هیچ حرکتی نداشتند یا در مصر که همه گوشهایشان را تا بیخ گذاشتهاند زیر کلاهشان. امام قصه از هم پاشیدن اینها را سالها پیش پیش بینی کرده بودند و یا نامه حضرت امام به گورباچف که در آن مقطع زمانی بسیار حساس که دنیا روی آن حساب باز کرده بود چقدر تاثیر گذار بود. وقتی بعد از گذشت 18 سال از گورباچف پرسیدند که آیا این نامه میتوانست نقشی در تحولات روسیه داشته باشد؟ میگوید: ای کاش من مفهوم آن نامه را آن روز فهمیده بودم و نمیگذاشتم شوروی تکه تکه شود! نامه امام هدایتگر اذهان بود. منتهی جواب به این نامه هم لیاقت میخواست.
به عنوان آخرین سوال نقطه نظرات شما در مورد مشارکت زنان در امور اجتماعی و سیاسی چیست و اینکه این مشارکت به تحکیم بنیاد خانواده خواهد افزود یا بالعکس؟اگر معتقد بهاندیشههای امام هستیم بله منتهی به تحکیم خانواده میشود. تحقیق در زندگی حضرت زهرا نیز بیانگر همین موضوع است. ایشان کارهای خانه را تقسیم میکردند. یک روز کنیزشان، یک روز خودشان.هم خودشان وقت عبادت داشتند هم کنیزشان. در کنار همه اینها برای تحکیم اسلام از هیچ تلاشی فرو گذار نمیکردند. بحث زندگی حضرت از وقتی مطرح میشود، مقوله مبارزه با دشمن هم مطرح میشود.مبارزه با کسانی که حق خود و خانواده اش را تضییع کردند و زهرای اطهر هیچ جا شکایت ندارند؛ از کار خانه و...ان چیزی که برایشان گران آمده، مسئله ضایع شدن حقشان است.
با وجود چنین الگوهایی زن ایرانی هم باید در مسائل حکومت و ایجاد عدالت نقش اساسی داشته باشد. باید در صحنه حاضر باشد. امام آنقدر روی این مسئله مشارکت زنان حساس بودند که فرمودند برای شرکت در تظاهرات حتی اذن پدر و همسر لازم نیست. چون حکم ولی فقیه این است. امام وقتی زنان را فرا میخواند برای شرکت در صحنههای سیاسی هدف این نیست که یک تعداد زن راه بیفتند توی خیابان، مقصود این است که حضور زینب گونه خود را به اثبات برسانند.
............................... گفتگو از سیده افسانه مهربانیان