تهران امروز: دختر جواني كه با شكايت صاحب يك نمايندگي فروش موتور بازداشت شده بود، بهطور موقت و با قيد كفالت آزاد شد.
مرد مالباخته از او و پسري كه در ابتدا ميپنداشت همسرش است به خاطر سرقت يك موتور گرانقيمت بيست ميليون توماني شكايت كرده بود اما دختر كه دانشجوي رشته متالوژي است، به بازپرس پرونده گفت كه بيتقصير است و يك كلاهبرداري عاشقانه باعث شده تا پاي او از پشت صندليهاي دانشگاه به بازداشتگاه و دادسرا باز شود.
حالا فروشنده موتور به دنبال جبران ضرر و زيان بيست ميليوني خود است و به بازپرس ميگويد كه سرنخي جز دختر ندارد و دختر هم ميگويد كه تنها از چند هفته قبل و در ايستگاه مترو با پسر آشنا شده و با اينكه قصدش ازدواج بوده، از پسر جوان جز يك شماره تلفن همراه ايرانسل ندارد كه تازه آن هم بلافاصله بعد از سرقت موتور و بهطور ناگهاني خاموش شده است!
اين دختر در تحقيقات اظهار داشته كه هنگام برگشتن از دانشگاه و در ايستگاه مترو امامخميني بهطور اتفاقي با آن پسر آشنا شده است. پسر شيكپوش به او نزديك شده و بهطور ناگهاني به او ميگويد كه از او خوشش آمده است اما دختر او را از اشتباه درآورده و ميگويد كه او اهل اينگونه دوستيهاي خياباني و يا مترويي! نيست و پسر هم برايش توضيح ميدهد كه دچار سوءتفاهم شده و قصدش از اين حرفها ازدواج بوده است و به هر حال شماره تلفن دختر را ميگيرد تا در فرصت مناسب با او هماهنگي كرده، آدرس گرفته و براي خواستگاري با پدر و مادرش به خانه آنها بيايد.
دختر و پسر در مترو از هم جدا شده و هر كدام به راه خود ميروند اما بعد از يك هفته پيامكهاي پسر شروع ميشود. در اين رد و بدل شدن پيامكها پسر مدعي ميشود كه خيلي پولدار است و خانهاي مجلل و يك اتومبيل لوكس هم دارد و باز هم از عشق و عاشقي و ازدواج ميگويد بهطوري كه اعتماد دختر دانشجو را به خود جلب ميكند و براي ديدن همديگر و صحبت در خيابان با او قرار ميگذارد اما پسر پياده سر قرار ميآيد و در جواب دختر كه از او سراغ اتومبيل گرانقيمتش را ميگيرد، ميگويد كه از شلوغي خيابانها و ترافيك تهران و نبودن پاركينگ خسته شده و براي همين ماشينش را با خود نياورده است و همين طور از عشق خود به موتور ميگويد. دختر از او ميپرسد كه پس چرا موتور نميخرد و پسر هم ميگويد كه اتفاقا قصد اين كار را هم دارد و امروز ميخواهد سري به موتورفروشيها بزند و با سليقه او موتوري براي خودش بخرد.
دختر و پسر با هم به چند نمايندگي فروش موتور رفته و مدلهاي گوناگون موتور را ميبينند تا سرانجام پسر دست روي موتور گرانقيمتي ميگذارد و به صاحب فروشگاه ميگويد كه از اين موتور خوشش آمده و با اجازه او ميخواهد براي امتحان خوشركاب بودن موتور سوار آن شده و دور كوچكي با آن در خيابان بزند. فروشنده هم به تصور اينكه مشتري خوب و باكلاسي گيرش آمده و با اين فكر كه دختر همراه او، همسرش است، با او موافقت ميكند. پسر سوئيچ موتور را گرفته و آن را روشن ميكند و لبخندزنان و با ذوق به دختر ميگويد كه آنجا بماند تا او برگردد. دختر هم با خوشحالي و خندهاي ذوقآلود، شاهزاده روياهايش را سوار بر موتور 20 ميليوني آنقدر با نگاهش دنبال ميكند تا در پيچ خيابان گم ميشود.
دقايقي ميگذرد اما از پسر خبري نميشود، دختر نگران ميشود كه نكند خداي نكرده براي او اتفاقي افتاده و تصادف كرده است. دختر شماره موبايل پسر را ميگيرد اما موبايل پسر خاموش است. اين كار چند بار تكرار ميشود تا اينكه سرانجام فروشنده هم نگران ميشود. نگراني او وقتي شديدتر ميشود كه ميفهمد دختري كه روي صندلي فروشگاهش نشسته، زن پسري كه موتور گرانقيمتش را برده تا دوري بزند، نيست و دختر هم در حالي كه به جاي خالي موتور كه حالا بدجوري در فروشگاه توي ذوق ميزند نگاه ميكند، يك دفعه متوجه ميشود كه از پسر فقط چند پيامك عاشقانه و يك شماره موبايل دارد و فكر ميكند كه اگر او موتور را برنگرداند چهكار بايد بكند!
دختر بار ديگر به تلفن همراه پسر زنگ ميزند اما اين بار هم موبايل خاموش است. ماجرا كه به اينجا ميرسد، مرد فروشنده با رنگي پريده و دستاني لرزان گوشي تلفن همراه را برداشته و به پليس زنگ زده و ماجرا را ميگويد. دختر از ترس روي صندلي ميخكوب شده و مانده است چه بكند و بدين ترتيب پاي دختر و فروشنده به عنوان متهم و شاكي به كلانتري باز ميشود. دختر در بازپرسيها ماجرا را براي بازپرس تعريف ميكند، خانواده دختر نگران و از همهجا بيخبر به دادسرا ميآيند و به هر حال دختر با قيد كفالت آزاد ميشود، دختر قيافه پسر را چهرهنگاري ميكند و پسر تحت تعقيب قضايي قرار ميگيرد تا معلوم شود اصلا تلفن همراه ايرانسل او به نام خودش است يا نه. تحقيقات قضايي درباره اين پرونده همچنان ادامه دارد.