سرویس دفاع مقدس «تابناک» ـ
از آنجا که کشته شدگان راه دوست بر بلندای همه حسن ها و زیبایی ها تکیه
زده اند، در مکتبشان زانو می زنیم تا شاید بهره ای برده و توشه پر از
هیچمان را برای سفر آخرت کمی سنگین کنیم.
صدق گفتار، اخلاص در عمل،
دل های خالی از هوی، اطاعت بی چون و چرا از مولا، رعایت حق الله، صبر و
استقامت در راه تحقق ارزش ها و فضیلت ها، حفظ امانات الهی، احترام به
حقوق خلق الله، تحمل در برابر شدائد و مصائب و شجاعت از خود گذشتگی و
ایثار و... بخشی از آن چیزهایی است که شهدای راه حق دفتر زرین عمر خود را
از آن مشحون ساخته اند.
شهید بزرگوار میثمی، هم او که به سال 1334
ه.ش در خانواده ای مومن در شهر اصفهان متولد شد و پدرش برای نامگذاری او
قرآن تفأل نموده و بر مبنای آیه 32 از سوره مریم نام او را عبدالله گذاشت
از همین جنس انسان هایی است که راه خود را به درستی یافت و روح بلندش در
رضوان الهی آرام گرفت.
هم او که نماز جماعت هایش بین همه معروف بود.
هیچ وقت نماز را طولانی نمی کرد، مگر نماز فُرادایش را که سجده هایش
طولانی بود و گریه هایش زیاد! این اواخر می گفت: «از خودم بدم می آید. خسته
شدم از بس برای مجلس شهدا سخنرانی کرده ام. از وقتی آمده ام جبهه، ماه ها
را می شمرم که سر سی ماه جواب و مزد کارهایم را از خدا بگیرم.»
مطلب زیر روایتی است از فرمانده کل سپاه در دوران پرتلألو حماسه و دفاع درباره این شهید بزرگوار:
بسم اله الرحمن الرحیمدر
مورد شهید حجت الاسلام و المسلمین آقای میثمی وقتی نگاه میکنم که چگونه
با ایشان آشنا شدم احساس میکنم به عارفی میماند که از مه بیرون آمده و
انسان با او مواجه شده باشد.
شخصیت آدمهای عارف مسلک از دور پیدا
نیست. آدم باید به آنها نزدیک بشود تا منزلتشان را متوجه بشود. آقای میثمی
اینطوری بود. خیلی عاشق شهادت بود و بدون شک، شجاع ترین روحانی بود که بعد
از حضرت امام، و بعضی از بزرگان، در دورههای بعدی، در عمرم از نزدیک
میدیدم. از مرگ به هیچ وجه نمیترسید. در جبهه به استقبال مرگ میرفت. به
استقبال مرگ رفتن در هر شرایط خوب نیست اما در جبهه و در میدان رزم امری
پسندیده است. میتوانم بگویم چون به استقبال مرگ میرفت آرزوی شهادت
بالاترین آرزوی ایشان بود. شاید هیچ آرزویی بالاتر از شهادت نداشت. از بعد
زندگی دنیوی هم وقتی آدم ایشان را میدید به یاد قصههای مربوط به سلمان
فارسی میافتاد که با یک بقچه و یک مرکب ساده، استاندار مدائن شده بود.
حضرت سلمان با بقچهای به مدائن رفته بود و در خانه مختصری، منطقهای به آن
بزرگی را اداره میکرد. زهد آقای میثمی بیشتر آدم را به یاد زهد سلمان
فارسی میانداخت. خیلی بی توجه به دنیا بود.
معمولا در بین
نمایندگیهای حضرت امام، افراد پرکاری بودند که مرتب از فرماندهی تجهیزات
میخواستند، خودرو میخواستند، وسیله میخواستند. آنها قاعدتا این امکانات
را نه برای راحتی خود، بلکه برای تبلیغ دین و پیشبرد امور تبلیغی و فرهنگی
در جبههها میخواستند، اما ایشان جزء نمایندگیهایی بود که از ما هیچ چیزی
نمیخواست. حتی یک بار ندیدم ایشان از من، تقاضای خودروئی یا امکاناتی
بکند. یک بار ندیدم تقاضای بودجهای در جهت انجام بهتر امور حوزه ماموریتش
بکند، چه رسد به مسائل زندگی مادی و دنیایی شخصی اش. شهید میثمی واقعا یک
زاهد به تمام معنی بود. یعنی زهد از سر تا پای او میبارید. در ماههای آخر
عمر مبارکش عملا همه مسئولیت امور نمایندگی حضرت امام در قرارگاه خاتم
النبیاء(ص) با او بود. در این اواخر شهید محلاتی ـ نماینده امام در سپاه ـ
بار مسئولیت دفتر نمایندگی امام در جنگ را بر دوش ایشان گذاشته بود که بعد
از شهید محلاتی این مسئولیت را تا لحظه شهادتش به خوبی ایفا کرد.
اداره
و هدایت و نظارت مسائل عقیدتی، سیاسی و معنوی جبههها و مسئولیت توجیه و
اعزام برادران روحانی که به جبههها میآمدند هم بر دوش ایشان بود. شهید
میثمی با این جایگاه برجستهای که داشت اصلا به دنیا توجهی نداشت. میشود
گفت از دنیا فراری بود و اصلا حاضر نبود آلوده به آن بشود و در فکر این که
با توجه به مسئولیتی که دارد جایگاهی برای خود قائل باشد یا قیافه ریاستی
به خود بگیرد یا در رفتار با زیردستانش حالت رئیسی و مرئوسی داشته باشد
اصلا نبود.
آدمی بود که با همه افرادی که در جبهه بودند از رزمنده
گرفته تا فرمانده، میجوشید. خیلی زود با کسانی که با آنها مواجه میشد گرم
میگرفت. به راحتی با افراد انس میگرفت. لبخندی که در چهره اش دیده میشد
به انسان امید میبخشید. لبخند و تبسمی که در چهره آقای میثمی بود ایشان
را به دیگران معرفی میکرد، شکست، هیچ تاثیری بر روحیه او نمیگذاشت و در
ناملایماتی که پیش میآمد اصلا خم به ابرو نمیآورد. بعضی اوقات در بعضی
خطوط، که فشار سنگینی بر روی رزمندگان و فرماندهان ما وارد میشد، چهره
آقای میثمی خندان تر از قبل دیده میشد. تلاش او همیشه این بود که به
فرماندهان روحیه بدهد، به چهره آنان لبخند میزد، در کمال عطوفت و مهربانی و
صداقت صورت آنها را میبوسید در مواقعی که فشار دشمن به ما زیاد میشد
نشاط بیشتری در چهره او پیدا میشد. شهید میثمی در قرارگاه مرکزی کمک کار
ما بود. خیلی به ما کمک میکرد. هیچ وقت دیده نشد در جمع فرماندهان از کسی و
چیزی گلهای و شکایتی داشته باشد.
نه تنها گله، انتقاد و اعتراضی
از ایشان در جلسهای ندیدم و نشنیدم بلکه بر عکس اگر کسی گاهی به تصمیم
فرماندهی اعتراضی میکرد، سعی میکرد او را توجیه نماید. میرفت و با
حرفهایی که به او میزد او را آرامش میداد و روحیه اش را تقویت میکرد.
روش او هم به این صورت بود که معمولا در خلوت به اینگونه افراد معترض تذکر
میداد، آنها را به کناری میکشید و با آنها حرف میزد. وقتی جلسه ما تمام
میشد بلند میشد و پشت سر یکی دو تا از فرماندههایی که به برنامههای ما
اعتراض و ایرادی داشتند، میرفت آنها را به گوشهای میبرد، با آنها صحبت
مینمود و به آنها روحیه میداد در مشکلاتی که بود با آنها احساس همدردی
مینمود و آنها را دلداری میداد.
این نکته مهم را لازم به یادآوری
میدانم که روابط ما با دوستانمان در جنگ فقط بر سلسله مراتب نظامی نبود.
رابطه ما با فرماندهان بر اساس سلسله مراتبی خشک و اداری نبود، بیشتر در
بین ما رابطه عقلانی ـ عاطفی ـ اعتقادی حاکم بود. پیوند بین ما بیشتر یک
پیوند ایدئولوژیک و اعتقادی بود. در بعضی از اوقات دوستان ما نسبت به
تصمیماتی که گرفته میشد قانع نمیشدند و لذا اجرای دستوراتی که به حسب
حساسیت شرایط به آنها میدادم سخت بود و این دستورات را با تحلیلها و
چارچوبهای عقلانی خود مطابق نمیدیدند. گاهی میشد که آنها در برابر نظرات
و تصمیمات من میایستادند، مخالفت میکردند و مقدمات ماموریتی را که به
آنها داده بودم، شروع نمیکردند.
چند بار که این اتفاق افتاد،
شنیدم آقای میثمی بدون هماهنگی با من رفته و با این دوستان از جمله احمد
کاظمی یا حسین خرازی صحبت کرده و آنها را پای کار آورده و برای عملیات قانع
کرده است. البته این را هم بگویم که این اختلاف نظر آنها با من یک واقعیت
بود. آنها گاهی در مورد میزان موفقیت طرحهای عملیاتی ابهاماتی داشتند، چون
مسئولیت داشتند و میبایست هزاران نفر را پای کار ببرند و بر آنها
فرماندهی بکنند. لذا برای آنها مهم بود ابهاماتشان برطرف بشود، اگر این
ابهامها برطرف نمیشد، اجرای ماموریت بعضی یگانها متوقف میشد، آقای
میثمی در این گونه مواقع حساس میرفت و آن فرماندهان را قانع مینمود و
مسئله تبعیت از فرماندهی را در ذهن آنها تقویت میکرد.
چون آقای
میثمی مسئله اطاعت از فرماندهی را در امتداد اطاعت از امام میدانست و
اطاعت از امام را در امتداد اطاعت از رسول اله(ص) میدانست، لذا خیلی بر
موضوع تبعیت از فرماندهی تاکید میکرد و به آن معتقد بود. اگر در مواردی
احساس میکرد در این زمینه مشکلاتی در بعضی یگانهای عمل کننده وجود دارد،
میرفت و صحبت میکرد و به آنها میگفت: خوب، اگر شما حرفی دارید بروید با
فرمانده تان بزنید ولی در نهایت وقتی او به شما دستور میدهد شما نباید
نگران پیامدها و نتایج دستورات او باشید، مطمئن باشید شما با این تبعیت از
فرماندهها به بهشت میروید و اگر در جهت اطاعت از دستور فرمانده مافوق خود
حتی شکست بخورید یا شهید بشوید باز هم به بهشت میروید. این گونه سخنان
آقای میثمی به فرماندهان که محکم هم بیان میشد، نگرانی آنها را از نظر
اعتقادی برطرف میکرد و دل و جرات بیشتری در انجام ماموریتی که در قبول آن
داشتند در آنها بوجود میآورد.
این کار آقای میثمی خیلی به ما کمک
میکرد. چون جنگ شرایط بسیار سختی داشت و روحیه دادن و امید دادن به
فرماندهان، مخصوصا فرماندهانی که در انجام ماموریتی که به آنها واگذار شده
بود با کمبودها و نارسایی هایی، اعم از تجهیزات و سایر مسائل در عقبه یگان
هایشان مواجه بودند، نقش تعیین کنندهای در انجام ماموریت هایشان داشت.
روحیه دادن به فرماندهان و توجیه آنها توسط آقای میثمی در روابط ما و
فرماندهان بسیار موثر بود.
کمک دیگری که ایشان به فرماندهان میکرد
این بود که معمولا پیگیری میکرد در کدام یک از خطوط بیشترین فشار از سوی
دشمن به رزمندگان وارد میشود. بعضی وقتها من این مناطق را به او میگفتم
که بلافاصله بلند میشد و خود را به آنجا میرساند، بعضی وقتها هم، خودش
بدون اینکه من به او بگویم از مکالمات بی سیم قرارگاه متوجه میشد و به
منطقه مورد نظر میرفت و از آنجا تماس میگرفت و بی سیم میزد و میگفت من
در اینجا هستم. یعنی وقتی در قرارگاه پیش من بود از مکالمات بی سیمها و
فشارها میفهمید که در چه نقطهای فشار دشمن بالاست لذا فوری بلند میشد و
به منطقه فشار میرفت. پس از ساعاتی وقتی داشتم با فرمانده لشکرها صحبت
میکردم، یکدفعه میدیدم آقای میثمی هم در آن منطقه، پشت بی سیم است و در
کنار فرمانده یگان نشسته است که غیر مستقیم میخواهد بگوید، شما نگران
نباشید من در اینجا هستم. ایشان واقعا در جاهائی که کار سخت بود و فشارهای
سنگینی به فرماندهها وارد میآمد مثل یک فرشته امید ظاهر میشد.
در
عملیات خیبر، در منطقه طلاییه که فشار خیلی سنگینی به یگانهای فرماندهانی
مثل آقایان شهید خرازی و شهید همت و آقای اسدی میآمد، به آقای میثمی گفتم
شما زحمت بکشید و بروید پیش فرماندهها باشید و این هم کمک دوم آقای میثمی
به جبههها و در حقیقت به فرماندهان بود. این نقش ایشان، نقشی فراتر از
وظایف نمایندگی امام در قرارگاه بود. بعضی وقتها هم، خود من با ایشان خلوت
میکردم. در سفرهایی که گاه از اهواز به کرمانشاه یا از کرمانشاه به
تهران داشتم ساعتها مینشستیم و با هم صحبت میکردیم و مسائل معنوی و گاه
قرآنی را با همدیگر مرور میکردیم. صحبتهای ایشان برای من آرامش بخش بود.
اصلا نفس آقای میثمی به انسان آرامش میداد پس از اینکه مشکلاتی را با
ایشان مطرح میکردم انگار آن مشکلات در دل و روح ایشان تخلیه میشد، با
مشورت با آقای میثمی خودمان را از مشکلات تخلیه میکردیم و آرامش پیدا
میکردیم. در حقیقت وجود ایشان عنصر اطمینان بخشی برای ما بود و من از وجود
ایشان در جهت کاهش فشارهای روحی که همواره بر من وارد میشد بهره میبردم.
تلاش
دیگر ایشان این بود که در تلطیف رابطه سپاه و ارتش خیلی موثر بود. در بعضی
اوقات که اختلافاتی بین برادرمان شهید صیاد شیرازی و بعضی از فرماندهان
پیش میآمد، ایشان میرفت و با برادرمان صیاد یا با فرماندهان دیگر صحبت
میکرد. من هم در جریان رفتن و صحبتهای او با آنها نبودم، اما یک هفته، ده
روز بعد و یا پس از مدتی از جاهای دیگری میفهمیدم، یا بعضا از صحبتهای
برادرمان صیاد میفهمیدم که آقای میثمی رفته و با آنها صحبت کرده و مشکل
فیمابین شان را برطرف نموده است. بعضی وقتها که آقای صیاد شیرازی میآمد و
من حالات او را با 48 ساعت قبل از آن که خیلی عصبانی و ناراحت دیده بودم،
مقایسه میکردم میدیدم آرامش خاصی پیدا کرده است، وقتی آقای صیاد در صحبت
هایش از آقای میثمی نقل و قولهایی میکرد معلوم بود ایشان رفته و با او
صحبت کرده است، آقای میثمی در انسجام و تحکیم روابط بین برادران سپاه و
ارتش خیلی موثر بود.
علاوه بر برادران فرمانده سپاه، برادران
فرمانده ارتش هم به او علاقه زیادی داشتند، برادرمان صیاد به او علاقه
زیادی داشت و با او رفت و آمد میکرد و هم صحبت میشد. این خیلی مهم بود که
افرادی مثل ایشان، بین ارتش و سپاه واسطه بشوند و مواضع و نظرات این دو را
به هم نزدیک کنند. آقای میثمی این نوع مسائل را مربوط به خودش میدانست که
باید آنها را حل و فصل بکند. او از این که گاهی بین ارتش و سپاه اختلافاتی
پیش میآمد، خوشحال نبود و بی تفاوت از کنار این مسائل نمیگذشت. این
مسائل را بعنوان مشکلات خودش میدانست و در اولین فرصت ممکن و بدون
کوچکترین چشم داشت یا بهره برداری تبلیغاتی میرفت و آنها را برطرف میکرد.
تقریبا
من و آقای میثمی در ماندنهای طولانی در جبهه با هم مسابقه داشتیم. ایشان
گاه بیشتر از من در جبهه بود. بعضی وقتها من 6 یا 7 ماه پشت سر هم در جبهه
بودم ولی بعضی وقتها آقای میثمی 9 ماه و 10 ماه هم در جبهه میماند و
فرصت نداشت به خانواده اش سری بزند. وقت زیادی در جبههها میگذاشت و به
همه جا هم سرکشی میکرد. به بیمارستانها میرفت، به آشپزخانهها سر میزد،
به مراکز لجستیکی میرفت، به مقرهای توپخانه سر میزد، با بچههای اطلاعات
و عملیات نشست و برخاست داشت. گاهی به کمپ نگهداری اسرای عراقی در اهواز
که آقای علی افشاری مسئول نگهداری آنها بود میرفت و با آنها صحبت میکرد.
هیچ گوشهای از جبهه نبود و هیچ یگانی نبود که آقای میثمی به آنجا سری نزده
باشد و یا با رزمندگان دیداری نداشته باشد.
آقای میثمی هرگز به
دنبال نمایش کارهای خود در نظر مسئولان و دیگران نبود. ایشان، در
ملاقاتهایی که ما و فرماندهان با حضرت امام داشتیم، بعضا حاضر بودند. با
اینکه خیلی به امام علاقه داشتند ولی عقب تر از همه مینشستند هیچ وقت
خودشان را نشان نمیدادند و تظاهر به دیده شدن نمیکردند.
شهید عالی
مقام، آقای میثمی، گمنامی را دوست داشت که این، ثمره اخلاص او و مجاهدت
فراوان او در مبارزه با نفس بود. به نظر من، شهید میثمی نمونه کامل یک
انسان وارسته و متخلق به اخلاق الهی بود. از شمار انسانهایی که نمونه آنها
بسیار کم است. این اعتقاد من است که خدای تبارک و تعالی وجود با برکت او
را در ایامی خاص به عنوان یک نعمت و موهبت به رزمندگان و جبههها عنایت
فرموده بود. او نباید سرانجامی جز فوز عظیم شهادت می داشت.
بیوگرافی سردار شهید میثمی:سردار شهید حجت الاسلام و المسلمین حاج عبدالله میثمی
نام پدر: اصغر
تاریخ تولد: 09/03/1334
محل تولد: اصفهان
تاریخ شهادت :12/11/1365
محل شهادت: شلمچه
عملیات شهادت: کربلای 5
محل دفن: گلستان شهدای اصفهان
آخرین مسئولیت: نماینده حضرت امام (ره) در قرارگاه خاتم الانبیا (ص) ستادکل