محسن اسماعیلیسیزدهم رجب، روز تولد بزرگترین ترجمان عدالت، اخلاق و انسانیت است؛ امام علی ـ علیه السلام ـ که دوران طلایی حکومتش، سرشار از درسها و حکمتهایی است که اگر خلافت خود او نبود، شاید عملی شدن آن هیچ گاه در باور انسان نمیگنجید و یکی از آنها امکان جمع میان صداقت و سیاست است.
از گذشتههای دور تاکنون، این پرسش مهم فیلسوفان سیاست را به خود مشغول کرده است که آیا آشتی میان «صداقت و سیاست»، یک طنز باور نکردنی است یا میتوان سیاستمدار و در همان حال صادق بود؟!
بسیاری از سیاست ورزان در عمل به این پرسش پاسخ منفی دادهاند و برخی هم به صراحت اظهار کردهاند که این دو، دشمن قدیمی یکدیگرند و نباید انتظار همنشینی آنها را داشت. آنها اصولاً اخلاق را مغایر با سیاست ورزی میدانند و بر این باورند که سیاستمداران، تنها باید به «تدبیر مُدُن» بیندیشند؛ وظیفهای که اگر نگوییم همیشه، دست کم در بیشتر مواقع، با رعایت ارزشهای رفتاری جمع شدنی نیست.
مشهورترین نظریه پرداز غربی که پس از گذشت قرون وسطی و ظهور رنسانس در اروپا با صداقت (!) و صراحت تمام از این مکتب دفاع میکند، « نیکولوماکیاولی» است. انصاف آن است که باید این فیلسوف ایتالیایی را به دلیل بی پرده ترین تبیین از اعتقاداتش ستود؛ تا آنجا که آشکارا میگفت: بهترین شیوه و خط مشی زندگی، بی شرافتی است.
ماکیاولی در کتاب مشهورش، شهریار، با اشاره به اینکه «خود به چشم میبینیم که شهریارانی که ... رموز غلبه بر دیگران را به کمک حیله و نیرنگ خوب میدانستهاند، کارهای بزرگ انجام دادهاند و وضعشان در آخر کار، خیلی بهتر از آن کسانی بوده است که در معامله با دیگران صداقت و درستی به خرج دادهاند»، به صراحت اعلام میکند: «در میان این شهریاران هر کدام که بازی کردن نقش روباه را بهتر بلد بودهاند، از اقران و همگنان کامیابتر شدهاند».
او به همین جهت بر این باور است و توصیه میکند: «لازم است که شهریار این قسمت از طبیعت خود را که روبَه منشی است با کمال دقت و در رنگی دنیا پسند، از انظار مخفی سازد و در پوشاندن خوی و نیت حقیقی اش استاد باشد».
ماکیاولی ترحم، وفا، مهربانی، اعتقاد به مذهب و صداقت را پنج صفت خوب مینامد که البته با سیاست ورزی نمیسازد؛ «پس برای فرمانروا، داشتن تمام آن صفات خوب که در بالا گفته شد، چندان مهم نیست. مهم این است که او فن تظاهر به داشتن این صفات را خوب بلد باشد. حتی از این هم فراتر میروم و میگویم که اگر او حقیقتاً دارای صفات نیک باشد و به آنها عمل کند، به ضررش تمام خواهد شد، در حالی که تظاهر به داشتن این گونه صفات نیک برایش سودآور است. مثلاً خیلی خوب است که انسان دلسوز، وفادار، با عاطفه، معتقد به مذهب و درستکار جلوه کند و باطناً هم چنین باشد؛ اما فکر انسان همیشه باید به گونه ای معتدل و مخیر بماند که اگر روزی به کار بردن عکس این صفات لازم شد، به راحتی بتواند از خوی انسانی به خوی حیوانی برگردد و بیرحم و بیوفا و بیعاطفه و بیعقیده و نادرست باشد... پس شهریار باید خیلی مواظب باشد که حرفی مغایر با آن پنج صفتی که در بالا شمردیم، بر زبانش نگذرد، به گونه ای که انسان وقتی او را ببیند، یا گفتارش را بشنود، کوچکترین تردید برایش باقی نماند که این شهریارف مظهر دلسوزی و وفا و درستی و اعتقاد به مذهب است و به ویژه تظاهر به داشتن صفت اخیر، یعنی مذهبی جلوه کردن از هر ظاهرسازی دیگر برایش مهمتر است، زیرا که مردم دنیا به طور کلی با چشم قضاوت میکنند نه با دست؛ به این معنا که همگان میتوانند آنچه را در ظاهر هست، به چشم ببینند، ولی تنها عده معدودی می توانند باطن انسان را بدانسان که هست لمس کنند...و این عده معدود نیز وقتی که دیدند او از اخلاص و محبت بیریای این همه سادهدلان که مسحور شوکت سلطنت شدهاند، برخوردار است، هرگز جرأت نمیکنند با عقیده بسیاری که نسبت به وی حسن نظر دارند، مخالفت ورزند».
اینگونه نگاه به سیاست، چنانکه گفته شد، مولود عصر جدید نیست و پیشینهای طولانی دارد. علی ـ علیه السلام ـ در دورانی زندگی و حکومت میکرد و با کسانی روبه رو بود که ماکیاولی و امثال او باید نزد آنها شاگردی کنند. معاویه که خود را جانشین رسول خدا مینامید و در مکاتباتش، امام را به تقوا و اخلاق دعوت میکرد!، در باطن و خفا، بلکه در ظاهر و آشکار، هیچ پایبندی به اصول اولیه دینی و انسانی نداشت. او در عین حال چنان عوام فریب و مکّار بود، که بسیاری از مردم را به اشتباه میانداخت و دردناک تر اینکه وی را زیرک، زرنگ و سیاستمداری کارکشته هم میدانستند. فاجعه تا آنجا پیش رفته بود که اصولاً سیاست را همین تلقی میکردند و امام متقیان را دعوت به هشیاری و تمرین سیاست ورزی می کردند!
در پاسخ به این نیرنگ بزرگ بود که امام فرمود: «به خدا سوگند، معاویه از من زیرکتر نیست. او پیمان شکنى مى کند و گنهکارى. اگر پیمان شکنى را ناخوش نمى داشتم، من زیرکترین مردم مى بودم، ولى پیمان شکنان، گنهکارند و گنهکاران، نافرمان. هر پیمان شکنى را در روز قیامت پرچمى است که بدان شناخته شود. به خدا سوگند، مکر و خدعه مرا غافلگیر نکند و در سختی ها ناتوان نشوم».
ابن ابی الحدید، شرح مفصلی بر این خطبه کوتاه دارد. او با اشاره به نظر کسانی که علی ـ علیه السلام ـ را متهم به ضعف در سیاست ورزی میکنند و رقیبان او را سیاستمدارتر! می دانند، به دفاعی جانانه از آن بزرگوار میپردازد و با اشاره به تک تک انتقاداتی که به ایشان کردهاند، به همه آنها پاسخ داده و اثبات میکند که آنچه امام انجام داده است، پایبندی کامل به شریعت و اخلاق و پیروی صادقانه از سنت رسول خدا (ص) است؛ و همین است راز دلدادگی مردم به علی (ع) و جان دادنشان در راه عشق به او.
او سپس به مقایسه رفتار آن حضرت و روش معاویه میپردازد و بحث طولانی خود را با این جمله به پایان میبرد: «با آنچه گفته شد، نادرستی سخن کسانی آشکار شد که تدبیر و سیاست علی (ع) را کافی نمیدانند و معلوم شد که او درست ترین تدبیر و بهترین سیاستها را داشته است؛ اما چه میتوان کرد که تعصب و هواپرستی را چارهای نیست»!
آن بزرگوار به صراحت اعتقاد راسخ خود به پیوستگی اخلاق و سیاست را چنین ابراز میکرد: «وفا همزاد راستى است. هیچ سپرى نمى شناسم که بهتر از وفا آدمى را از گزند در امان دارد و آنکه بداند، که پس از مرگ به کجا بازمى گردد، هرگز راه بی وفایى نپوید. ما در زمانى زندگى مىکنیم که بیشتر مردمش بی وفایى و غدر را گونه اى کیاست مىشمرند و نادانان نیز، چنین مردمى را زیرک و کارگشا مىخوانند. اینان چه سودى مىبرند؟ خدایشان نابود کناد مردم کار افتاده و زیرکى هستند که مىدانند در هر کارى چه حیلت سازند، ولى امر و نهى خداوندى سدّ راه آنهاست. اینان با آنکه راه و رسم حیلهگرى را مىدانند و بر انجام آن توانایند، گِرد آن نمىگَردند. تنها کسانى که از هیچ گناهى پروایشان نیست، همواره منتظر فرصتند تا در کار مردم حیلتى به کار برند».
امام نخست ما شیعیان بیست و پنج سال خانه نشین شد و بیش از نیمی از این مدت، یعنی سیزده سال (دوره خلافت عثمان) تنها به این دلیل بود که حاضر نشد یک وعده دهد که انجام آن را درست نمیداند. در همان زمان و هم اکنون نیز بسیاری میپرسند آیا بهتر نبود در آن دوران حساس حضرت امیر (ع) به یک پرسش ساده پاسخ مثبت میداد و به این ترتیب، سرنوشت تاریخ را تغییر میداد و جامعه بشری را بیش از این از برکات و آثار حکومت خویش محروم نمیساخت؟!
برای درک چرایی این پرسش و اهمیت و بزرگی کاری که پیشوای پرهیزکاران کرد، باید نگاهی کوتاه به آن قطعه استثنائی از تاریخ داشته باشیم. خلیفه دوم در آستانه مرگ دستور داد تا شش نفر که پیامبر در هنگام مرگ از آنان راضى بوده است، حاضر کنند تا گزینش خلیفه مسلمانان را بر دوش آنان بگذارد. این شش نفر عبارت بودند از: على ـ علیه السلام ـ عثمان، طلحه، زبیر، سعد وقّاص و عبد الرحمان بن عوف...
چون مردم از مراسم دفن عمر بازگشتند، محمّد بن مسلمه، با پنجاه تن شمشیر به دست، اعضاى شورا را در خانه اى گِرد آورد و آنان را از دستور عمر آگاه ساخت. در آن شورا، نخستین کارى که انجام گرفت، این بود که طلحه به نفع عثمان کنار رفت و زبیر به نفع امام ـ علیه السلام ـ و سعد وقّاص هم به نفع عبد الرحمان. سرانجام از اعضاى شورا سه تن باقى ماندند که هر کدام داراى دو رأى بودند و پیروزى از آنِ کسى بود که یکى از این سه نفر به او تمایل کند.
در این هنگام، عبد الرحمان رو به على ـ علیه السلام ـ و عثمان کرد و گفت: من خود را از صحنه خلافت بیرون مى برم تا یکى از شما را برگزینم. پس رو به حضرت کرد و گفت: با تو بیعت مى کنم که بر کتاب خدا و سنّت پیامبر عمل کنى و از روش شیخَین پیروى نمایى.
على ـ علیه السلام ـ آخرین شرط او را نپذیرفت و گفت: من بیعت تو را مى پذیرم، مشروط بر اینکه به کتاب خدا و سنّت پیامبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ و طبق اجتهاد و آگاهى خود عمل کنم.
عبد الرحمان هم بلافاصله خطاب به عثمان، همان سخن را تکرار کرد. عثمان فوراً گفت: آرى !یعنى پذیرفتم. آن گاه عبد الرحمان دست بر دست عثمان زد و به او به عنوان «امیر مؤمنان» سلام گفت و نتیجه جلسه به مسلمانان که در بیرون خانه منتظر رأى شورا بودند گزارش شد.
اکنون به پرسش آغازین برگردیم. میپرسند: آیا مصلحت ایجاب نمیکرد علی ـ علیه السلام ـ با پذیرش صوری این خواسته، از چرخش قدرت به سوی خلیفه سوم جلوگیری میکرد؟! چه اشکالی داشت با یک تعهد صوری، که حتی میتوانست از نوع توریه و خالی از دروغ باشد، مسیر تاریخ را عوض میکرد؟!
پاسخ این است که خیر! اتفاقاً به دلیل همین حساسیت تاریخی است که آن حضرت باید بر موازین اخلاقی میایستاد و نشان میداد که مروّت و شرافت انسانی معامله شدنی نیست.
علی ـ علیه السلام ـ علی است چون چنین نکرد و حاضر نشد، ننگ مبادله اخلاق با قدرت را بر پیشانی شیعه بچسباند. او مقتدای همیشه انسانها (و نه تنها مسلمان ها) است، چون تا این اندازه به موازین اخلاقی و انسانی پایبند بود؛ سَلامُ الله علیه یَومَ وُلِدَ و یومَ استُشهِدَ و یَومَ یُبعَثُ حَیّاً.
منبع: خبر آنلاین