سید حبیب حبیب پور در وبلاگ
تا ماه راهی نیست نوشت:
بگو باران ببارد که سخت آلوده ایم .
بگو باران ببارد که تشنه است کویر دلهایی که به دوری ات مبتلا شده است .
بگو باران ببارد شاید کمی " تر" شویم .
خیس از آب حیاتبخش وحی .
سرزنده از جریان نور .شاداب از طراوت سبزی . و رویش را دوباره تجربه کنیم.
بگو باران ببارد این ماهی ها به برکه ها عادت کرده اند عادتشان را بشکن .
به گل و لای خو گرفته اند آبی شان کن .
به مرداب دچار شده اند رهایشان ساز .
غنچه ها را پژمرده ببین و بگو باران ببارد.
گلها را زرد ببین و پروانه ها را خسته .
گنجشکها را منتظر ببین و قناری ها را ساکت .
دریاها را بی خروش ببین و رودها را سر به زیر .
سروها را پریشان ببین و کاج ها را به دعا .
پس ...
بگو باران ببارد.
مرغابی ها چشم به راهند .قایقها کلافه اند . حلقها تشنه اند .دلها سوخته اند .سینه ها شعله ورند.
دستها به آسمانند .پاها خسته اند .چشم ها و چشمه ها خشکیده اند.
پس ...
بگو باران ببارد.