سرویس دفاع مقدس ـ در اوج شادی مردم مومن و مقاوم ایران که ناشی از حماسه بزرگ شکست حصر آبادان توسط رزمندگان دلیر اسلام در پنجم مهر ماه سال 60 بود، کمتر از 48 ساعت بعد، ناگهان خبری در کشور پیچید که اشکها را جاری ساخت؛ خبر سقوط هواپیمای سی 130 ارتش جمهوری اسلامی ایران، دلها را به غم نشاند، رخدادی که در آن، 49 تن از سرنشینان هواپیما از جمله شهدای بزرگوار «امیر سرلشکر ولیالله فلاحی»، «امیر سرلشکر سید موسی نامجو» وزیر دفاع؛ «امیر سرلشکر جواد فکوری»، جانشین رئیس ستاد مشترک ارتش؛ «سردار سرلشکر یوسف کلاهدوز» و «سردار شهید محمد علی جهان آرا»، فرمانده سرافراز سپاه در خرمشهر به شهادت رسیدند.
به گزارش «تابناک»، در پی این حادثه دلخراش، امام خمینی (ره) در پیامی ضمن تسلیت به بازماندگان این عزیزان فرمودند: «اینان خدمتگزاران رشید و متعهدی بودند که در انقلاب و پس از انقلاب با سرافرازی و شجاعت در راه هدف و در حال خدمت به میهن اسلامی به جوار رحمت حق تعالی شتافتند.»
به مناسبت هفتم مهر ماه که سالروز شهادت این عزیزان سرافراز است، با هم خاطراتی از زندگی سراسر افتخارشان را مرور میکنیم؛ به این امید که در روز حساب دستگیر ما باشند.
*****
میگفت: تا کامل نشویم، شهید نمیشویم در آبان ماه سال 1359 در سوسنگرد، عملیاتی علیه نیروهای عراقی انجام گرفت تا آن شهر از تعرض دشمنان رهایی یابد. شهید فلاحی در نقطهای میان خط آتش نیروهای خودی و سربازان دشمن برای نظارت بر این عملیات حضور داشت و تنها فرد همراه ایشان من بودم.
تبادل آتش میان دو طرف به شدت ادامه داشت. انفجار گلولههای توپ و خمپاره در پیرامون ما به طور پراكنده شنیده میشد. دكتر چمران در آن عملیات مجروح شد و شماری از رزمندگان ما هم به شهادت رسیدند. به شهید فلاحی پیشنهاد كردم كه برای محافظت از تركشها و گلولهها، از كلاه آهنی استفاده كند، ولی او اظهار داشت: «انسان شهید نمیشود، مگر آنكه قبل از شهادت، كامل شده باشد».
گر نگهدار من آن است كه من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد با وجود این، از ایشان كه آن زمان رئیس ستاد مشترك بود، خواهش كردم برای اطمینان خاطر استفاده از كلاه آهنی، هنگام انفجار گلولهها به روی زمین دراز بكشند.
شهید فلاحی با لبخندی گفت: تو از من خاطر جمع باش، چون انسان شهید نمیشود مگر آنكه قبل از شهادت، كامل شده باشد. ضمن آنكه من هنوز به آرزویم نرسیدهام.
من كه در پی راهی برای بازگشت و یا جان پناه امنی بودم, پرسیدم: تیمسار شما مگر چه آرزویی دارید؟
لحظهای تأمل كرد و سپس گفت: میدانی تنها آرزوی من چیست؟
گفتم: آرزوی هر فرد نظامی در مرحله اول، سربلندی میهن و اهتزاز پرچم كشور به نشانه عزت و عظمت آن ملت است و این نشان میدهد كه مردم آن كشور زنده، پویا و در دنیا قابل احترام هستند.
شهید ولیالله فلاحی ایشان گفتند: بله. همه اینها درست است، ولی میدانی كه من وجب به وجب خاك خوزستان را به علت محل خدمت اولیهام میشناسم، با توجه به پیشروی سریع عراق، آرزو داشتم كه ارتش عراق زمینگیر شود كه چنین شد. تنها یك آرزوی بزرگ دیگر دارم. تنها آرزویم این است كه ارتش متجاوز عراق را از اطراف آبادان تا مارد عقب بنشانیم.
كمتر از یك سال بعد، تیمسار فلاحی به آرزوی خود رسید، ولی چند ساعت پس از تحقق این آرزو به والاترین مقام انسانی یعنی شهادت در راه خدا نایل شد.
جعفر بریری (از محافظین شهید فلاحی)
یادآور میشود، این شهید بزرگوار پس از پيروزي انقلاب اسلامي به فرماندهي نيروي زميني ارتش منصوب و در تاريخ 29 خرداد 1359به رياست ستاد مشترك ارتش برگزيده شد و پس از عزل بنيصدر از رياست جمهوري، امام خميني(ره) طي حكمي، اختيارات فرماندهي كل قوا را به ايشان واگذاردند.
****
او واقعا عاشق شهادت بود شهادت آرزوي ايشان بود. در نيمههاي شب، وقتي به نماز ميايستاد، با خدا راز و نياز ميكرد و با اشك و نالههاي بلند از خدا آرزوي شهادت ميكرد. او درباره شهادتش با بچهها صحبت كرده و آنها را آماده شهادت خود کرده بود. البته اين آمادگي را از سالها پیش به من داده و از من خواسته بود و در صورت شهادت او، اصلا گريه نكنم.
شهید سید موسی نامجو اين موضوع را بارها صريح به دخترمان گفته بود و دخترم نيز روي اين مسأله حساسيت پيدا كرده بود. اما چون همه ما او را دوست داشتيم، گفتهها و سفارشهاي او هم براي ما دوستداشتني بود. هرچند از دست دادن عزيزان بسيار سنگين است، ولي انساني كه يك بعدي نباشد، ميداند كه در دنياي ديگر، زندگي ديگري هست و بهتر است انسان راضي باشد به رضاي خدا.
پس از بازگشت از سفر به منزل جديد در بیرون از شهر نقل مكان كرديم. براي او كه وزير دفاع بود، اين محل اصلا منطقه امني نبود، ولي او بدون توجه به اين مسائل با همان فولكس كهنه رفت و آمد ميكرد و به تهديدات گروهكها و تروريستهاي ستون پنجم اعتنا نميكرد.
همسر شهید نامجو
*****
پس از شهادتش همه میگفتند ما او را نشناختیم پیروی او از امام در حد تعبد بود، زیرا او خود را از صمیم قلب پیرو اوامر امام میدانست و میکوشید حرکات و سکناتش با خواستههای حضرت امام مطابقت کامل داشته باشد.
بسیاری از دوستان و همرزمان وی بر این باورند که او عصاره و خلاصه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است و مجموع ویژگیهایی که انقلاب برای یک سپاهی و یک پاسدار اسلام قائل است، در او گرد آمده بود.
شهید یوسف کلاهدوز او از تظاهر و خودنمایی پرهیز داشت و در انجام وظایف اجتماعی، اعتقادی و مذهبی میکوشید، کارها را بدون ریا و تنها به برای رضای خدا انجام دهد و همین صفت حسنه او بود که باعث شد، همسایگانش متوجه نشوند، کسی که در همسایگی آنها زندگی میکند، قائممقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.
و همین باعث شده بود که همه اهل محل و همسایگان انگشت حسرت به دهان گیرند که چرا او را بهتر و بیشتر نشناختهاند.
همسر شهید کلاهدوز
*****
من که همسرش بودم هم نمیدانستم بسیار زيردست نواز بود. پس از شهادتش فهميديم كه سرپرستي پنج، شش خانواده را بر عهده داشت. در پايگاه شيراز، معماري به نام قبادي بود كه موقع نجات يك مقني از چاه، خفه شد. جواد از آشپز رستوران خواسته بود، از همان غذايي كه تيمسار و افسران ميخورند، به خانواده قبادي هم بدهند و خودش پول آن را حساب ميكرد.
شهید جواد فکوری البته هيچ گاه به من نگفت. يك روز خانم قبادي به منزل ما آمد و موضوع را به من گفت و تأكيد كرد: مي خواهم شما هم راضي باشيد. گفتم: آنچه سرهنگ فكوري ميكند، مورد پذیرش و رضايت من است.
همسر شهید فکوری
*****
جهانآرا میگفت: مردم خرمشهر مظلوم واقع شدهاندپیوند جهانآرا و خرمشهر به نظر من به علت علاقه زیادی بود که محمد به خرمشهر داشت. جهانآرا میگفت: مردم خرمشهر مظلوم واقع شدهاند. به آنها کمکی نشد. تجهیزاتی نیامد. آنان از دل و جان نیرو گذاشتند.
جهانآرا میگفت: من بعضی از شبها جسد بچههای خرمشهر را میبینم که توسط سگها تکهپاره میشود، ولی ما نمیتوانیم از سنگرها و پناهگاهها خارج شویم و این جنازهها را نجات دهیم. شب و روز جهانآرا خرمشهر بود. از روزی که عراق به خرمشهر هجوم آورد، محمد همّ خود را وقف جنگ کرد. یک بار که با «حمزه» پسرم به خرمشهر رفته بودیم و حمزه هم چهار ماهه بود، محمد برای این که بچههای خرمشهر را دلداری بدهد و به همه آنانی که از راه دور و نزدیک برای دفاع از خرمشهر آمده بودند، بگوید من با شما هستم، حمزه را به خط اول برد. بعدا به من گفت: وجود حمزه چه امیدی در دل بچههای خط به وجود آورده بود!
شهید محمد جهان آرا یک بار محمد میگفت: شبی را برای خودم کشیک گذاشته بودم. یکی از بچههای سپاه هم که از شهر دیگری آمده بود، با من نگهبانی میداد. ما هر دو کنار هم بودیم. این سپاهی مرا نمیشناخت. سر حرف را باز کرد و گفت که فرمانده سپاه الآن توی خانهاش خوابیده است و ما را در این موقعیت خطرناک به حال خودمان رها کرده. پس از چند روز اتفاقا همدیگر را دیدیم. آن موقع بود که مرا شناخت و چقدر شرمنده شد که آن شب آن طور قضاوت کرده بود.
همسر شهید جهانآرا
روحشان شاد، یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.