مدير مسئول روزنامه اطلاعات گفت: حاج آقا مصطفي خمینی، يكي از پيشكسوتان امر مبارزه بودند؛ در عين حال، يكي از اصليترين مشاوران و ياران امام بودند و به عنوان يك سپر از امام محافظت ميكردند.
حجتالاسلام والمسلمین سيد محمود دعايي در گفتوگو با «تابناك» درباره زمان آشنايي خود با آيتالله مصطفي خميني گفت: زماني كه امام خميني (ره) در تبعيد بودند، سالهاي 1343 بنده به عنوان يكي از علاقهمندان ايشان در قم خدمت فرزندشان رسيدم.
وي جايگاه حاج آقا مصطفي خميني در ميان چهرههاي انقلابي خارج از كشور به ویژه در نجف را منحصر به فرد خوانده و افزود: ايشان در مدت حضورش در نجف، با كانونهـا و گـروههـاي مبارز داخلي و خارجي ارتباط داشت و رابط آنان بـا امام بود و در اين راستا، وظيفه خود را به شکل احسن انجام داد.
حجتالاسلام دعايي، رابطه امام خميني(ره) و فرزند برومندشان را وراي استاد و شاگردي دانست و خاطرنشان كرد: حاج آقا مصطفي در آغاز، يكي از شاگردان امام بودند و تا پايان عمر شاگردي ايشان را ادامه دادند و همواره از چهرههاي برجسته درس امام به شمار ميآمدند، ولی در دورهاي هم مباحثه امام بودند.
وي رابطه خود با حاج آقا مصطفي را مريد و مرادي خواند و ادامه داد: ايشان با اينكه ميتوانستند از امكانات مالي فراواني بهره گیرند و خود مجتهد بودند كه ميتوانستند در وجوهات مالي در قسمت هاي شرعي آن تصرف كنند، با وجود اين، همچون يك طلبه عادي در حوزهها حضور داشتند.
نماینده ولی فقیه در روزنامه اطلاعات در ادامه افزود: در همه مدتي كه ايشان در عراق يا ايران بودند، حتي خانه هم نداشتند، يا در اتاقي اجارهاي زندگي ميكردند يا در كنار پدر خود زندگي را ميگذراندند. وضع زندگي ايشان، بسیار ساده بود و به اين دليل، دشمن به هيچ طريق نميتوانست خداي نكرده در زمينههاي مادي و زر و زيور دنيا او را فريب دهد.
حجتالاسلام دعایی ادامه داد: او اهل گذشت بود و فروتني خاص و تواضع ايشان، باعث ميشد در مواقعي كه عناصري عجولانه درباره ايشان قضاوت يا برخورد خشن كرده بودند و يا احيانا رنجشي به ايشان وارد ميآمد، با بزرگواري خاصي از اين مسايل به راحتي بگذرند. ديگر از خاطرات من از ايشان، همانا ميزان تعهد و پايداري ايشان درباره مسايل گوناگون اسلام بود. مثلا در پانزده سالي كه ايشان در نجف بودند، حتي يك روز نيز زيارت عاشوراي ايشان ترك نشد.
وی درباره نخستين كساني كه از شهادت حاج آقا مصطفي آگاه شدند، گفت: آن روز صبح، من براي تهيه نان بيرون رفته بـودم. هـنـوز آفـتاب نزده بود، ديدم، ننه صغري كه بسيار مورد احـتـرام ما بود؛ فرياد ميكشد و پاي برهنه ميدود و به سرش ميزنـد. من از ديدن اين صحنه بسيار متأثر شدم.
پيرزن ميگفت: خاك بر سرم شد، آقا بدو. من فوقالعاده وحشت زده شدم و به ذهنم چيز ديگري آمد. گفتم: چي شده؟ گفت: آقا مصطفي مريض است. سراسيمه رفتم ديدم كه ایشان پشت سجادهشان دراز كشيدهاند.
حجتالاسلام دعایی افزود: نخست بسيار تلاش كردم با پزشكان بيمارستان نجف تماس بگيرم، ولي ايـن توفيق را نداشتم، بلافاصله خود را به بيمارستان رساندم، آنهـا آن قـدر آمـادگي نداشتند كه يك آمبولانس بفرستند. اين لحظات بـراي مـن بـسـيـار سخت ميگذشت. آن جا تصميم گرفتم اين خبر را بـدون ايـن كـه ايجاد وحشت و نگراني كند، به منزل امام برسانم.
وی ادامه داد: طلبهاي آن جا بود، به او گفتم: به منزل امام مـيروي و فـقـط احمدآقا را خبر ميكني و ميگويي، خيلي فوري به مـنزل اخوي سر بزند.
آن طلبه هم رفت و احمد آقا را صدا زد و ما مـوفـق شـديم با يك تاكسي كه به زحمت ميتوانست به كوچه بيايد، ايـشـان را بـه بـيمارستاني ببريم. متأسفانه در بيمارستان پـزشـك كشيك پس از معاينات اوليه، تشخيص داد ايشان از دنيا رفتهاند.
حجتالاسلام دعایی در پایان گفت: بـا نشانههایي كه روي پوست بدن دیده میشد، مشخص بود كه مرگ طبيعي نـبـوده و ناشي از مسموميت است. در بیرون از بيمارستاني كه حاج آقا مصطفي(ره) را به آن جا انتقال داديم، يك ماشين نمره تـهـران بـود كـه پس از شنيدن خبر مرگ ايشان، به طرف بغداد حركت كرد.