پیر زن چه گفت با ماشین؟

گویی همه چیز را حس می‌کند؛ هنگام عملیات، با چهره‌ای خشن و چشمانی خون گرفته، تدارکات جبهه را تأمین می‌کند و در هنگام پس آوردن لاله‌های گلگون، سرافکنده و دلگیر، آهسته می‌آید تا گل پرپرش را اذیتی و آسیبی نرسد. پیش از شکسته شدن خط، آنچنان بی‌تاب پشت خط ایستاده که گویی مرغی در قفس به انتظار گشایش درب قفس است!
کد خبر: ۲۰۹۲۸۱
|
۱۹ آذر ۱۳۹۰ - ۱۷:۵۳ 10 December 2011
|
10349 بازدید
|
سرویس دفاع مقدس ـ هنرمند شهید غلامرضا عارفیان، از نویسندگان جوانی بود که در کنار حضور مستمر در جبهه‌های دفاع مقدس، گوشه‌هایی از معنویت جاری در سنگرها و خاکریزهای رزمندگان هشت جنگ تحمیلی را ثبت می‌کرد و در قالب برنامه‌های رادیویی و یا مقالات منتشره در مجلات و روزنامه‌های گوناگون آن دوران به خوانندگان علاقه‌مند تقدیم کرده است.

یکی از متن‌های مشهور و دلنشین  شهید غلامرضا عارفیان نوشته ای است با نام «چفیه» که بارها منتشر شد و گاهی بدون آوردن نام او و گاهی حتی با نام نویسنده‌ای دیگر!

او در عملیات  خیبر در سال 1362 در آسمان غربت گم شد و سال‌ها مفقودالاثر بود تا آنکه پس از سال‌ها به وطن بازگشت؛ با استخوانی و پلاکی و در کنار یاران شهیدش به خاک سپرده شد و از آن روز، مزارش میعادگاه دوستان بسیجی‌اش شده است.
متن زیر نگاه زیبای شهید عارفیان است به خودروهای جبهه؛ تویوتاهایی که رزمندگان اسلام  را به خط مقدم جبهه می‌رساند.
غلامرضا این متن را به عاشورا گره زده است؛ بنابراین، به مناسبت ماه محرم، همراه شدن با این متن، شیرینی ویژه ای دارد.  

حتماً شما هم تویوتاهای سفید یا کِرِمی سپاه را دیده‌اید که همچون توسن تندپا، مغرور و سرکش، سر و ته جبهه را به هم دوخته،‌ از این سوی بدان سوی روانند و پرچمی سبز یا سرخ بر دوش می‌کشند. حالتشان رخشی را ماند که گاه صبور و سرافکنده و گاه سربلند و سرکش بر دشت‌ها خطی از غبار می‌کشند و عزیزان این مردم عزیز را به بزم خدا می‌رسانند.
شهید غلامرضا عارفیان در حال اعزام به جبهه

شنیده‌اید شیهه‌شان را در گاهِ بالا کشیدن از تپه‌ای، کوهی یا کوهساری. گویی، نعل پولادینشان، سنگلاخ جبهه را پنبه می‌انگارد و هر صعب‌العبوری را عبور می‌کند.
گاه مصمم و استوار، سینه بر سینه آب می‌نهد، چون نهنگ آب را می‌شکافد و یاران را از این سوی رود، به آن سوی راه می‌برد.
پرچمش را بر دوش کشیده، با آن چون شمشیری برّان، آسمان را می‌شکافد و به پیش گام می‌نهد.

گویی همه چیز را حس می‌کند؛ هنگام عملیات، با چهره‌ای خشن و چشمانی خون گرفته، تدارکات جبهه را تأمین می‌کند و در هنگام پس آوردن لاله‌های گلگون، سرافکنده و دلگیر، آهسته می‌آید تا گل پرپرش را اذیتی و آسیبی نرسد. پیش از شکسته شدن خط، آنچنان بی‌تاب پشت خط ایستاده که گویی مرغی در قفس به انتظار گشایش درب قفس است!
شب عملیات، یال و کوپال سفیدش با آن پرچم خون‌رنگش، در کنار دلاورانی که پیشانی چهره نورانی‌شان را با نوار پارچه‌ای «یا مهدی ادرکنی» بسته‌اند، شبیه‌ترین منظره را به منظره‌ شب عاشورا تجدید خاطره می‌کند؛ یاران، حسینند و تویوتای پرچم به دوش، ذوالجناح.

این تشبیه را مادری پیر یادم داد:
بر مزار شهدا، در کناری ایستاده بودم و محو دیدن سیل اشک و خون، که توسن جبهه‌ها، پرچمی بر دوش آمد و معصومانه در گوشه‌ای ایستاد. از گُرده‌اش، زرمندگان عاشق، با چهره‌ای غبار گرفته و مصمم، پایین پریدند تا به دیدار یاران شهیدشان بشتابند و بر مزار یاران بنشینند تا آیه «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر» را مصداق باشند.


مادری پیر با حجابی کامل که لباس رزم اوست، آرام و باوقار به کنار ماشینشان آمد؛ دست بر خاک‌های روی آن می‌کشید و آن خاک را به عنوان تیمّن و تبرّک به صورت می‌مالید و آهسته آهسته سخن می‌گفت: «ذوالجناج، ذوالجناح، مواظب حسین باش! چشم فاطمه رو گریون نکنی! مواظب حسینش باش! نکنه زینب تنها بمونه و حسینش نباشه! ذوالجناح، هیچ‌وقت بی حسین نیایی!...»

دستش را بر یال ذوالجناح حسینیان زمان می‌کشید و می‌گفت: «... ذوالجناح، وفای تو خیلیه! حسین رو بی‌وفایی نکنی! سکینه رو گریان نکنی! نمی‌خوام بی‌حسین ببینمت! خدا عنایتی کن، ذوالجناح ما بی حسین بر نگرده».       

اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۵۵
مرتضی مشهدی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۰۳ - ۱۳۹۰/۰۹/۱۹
عالی بود عالی بود خدا بشما جزای خیر دهد.اشکهام روان شد.
اشکان نواب صفوی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۰۶ - ۱۳۹۰/۰۹/۱۹
یادباد آن که زما وقت سفر یاد نکرد
http://akhvanolsafavahdat.blogfa.com/
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۵۳ - ۱۳۹۰/۰۹/۱۹
سلام
تشکر زیبا بود.
احسان عارفیان
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۲۲ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
سلام برشما شهدا .مظلومان تاریخ .شهدای مظلوم وغریب در کشور ما زیاد است همچون غلامرضاکه در شهر خودش دزفول هم کسی اورا نمی شناسدخدا روح همه ی شهدارا باتشنه لبان کربلا محشور نماید.از اینکه از شهدا هم یاد می کنید متشکرم
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۳۸ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
شما خائن در حق شهدا هستین.انقدر به مردم از این مصیبتها گفتین که مردم از اسلام و شهدا متنفر شدن. بابا جان اونا رفتن که مردم تو آسایش زندگی کنن
پاسخ ها
عمو
| Iran, Islamic Republic of |
۱۵:۰۵ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۱
تو خائن هستی که فکر میکنی وظیفت تو آسایش زندگی کردنه و اونام وظیفه داشتن برن که تو توی آسایش زندگی کنی
ناشناس
|
Canada
|
۰۲:۰۶ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
مادری پیر با حجابی کامل که لباس رزم اوست
مسعود
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۷:۵۰ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
او روح و روان بسیاری از بجه های جلسات مساجد دزفول بود و هنوز هم هست!
نیما از دزفول
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۵۹ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
یاد صدای دلنشین این شهید عزیز در رادیو دزفول در سالهای ابتدائی جنگ بیاد ماندنی است.
lمیزان
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۰۹ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
فقط میتونم بگم عالی بود. عالی
افشار
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۲۲ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
اگر اه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت باز باز است
برچسب منتخب
# مهاجران افغان # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سوریه # الجولانی # فیلترینگ
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
سرمربی بعدی تیم پرسپولیس چه کسی باشد؟