شرایط پیش روی برخی حوزههای کشور به سمتی میرود که عملاً کوچکترین انگیزهای برای فعالیت فرهنگی و دانش پژوهی نمیماند. مصداق بارز این رویداد، قرارداد سنگینی است که مدیرعامل تیم «دولتی» پرسپولیس با خلعتبری بست؛ قراردادی که عین ظلم به مردم ایران و به ویژه اشخاصی است که حداقلهایشان به رغم شایستگی در این مملکت از محل همین بیتالمال تأمین میشود و اوج یک سلسله رخدادهای تلخ در کشورمان است که دورنمای چندان خوشی پیش چشم نمیآورد.
به گزارش «تابناک»، اگر مدیرعامل و دیگر اعضای هیأت مدیره یک شرکت تولیدیِ بزرگِ سودده دولتی نظیر یکی از همین هولدینگها، درآمدی کلان داشته باشد و بنا بر قوانین موجود، یک درصد از سود سالیانه شرکت در حکم پاداش میان اعضای هیأت مدیره تقسیم شود و به هریک از این اعضا ـ که در سوددهی و بازده بالای این شرکت نقش داشتهاند ـ رقمی چندصدمیلیونی تعلق گیرد و این اتفاق رسانهای شود، با مدیرعامل و اعضای هیأت مدیره چه معاملهای خواهد شد؟
پاسخ خیلی دور از ذهن نیست. کافی است اندکی در همین فضای سایبر جستوجو کنید و نتیجه بگیرید که این اعضا برای استفاده از این امکان که کاملاً قانونی نیز بوده، چه فشاری را متحمل خواهند شد و چه بسا تا پای استعفا پیش میروند. علت این مواجهه افکار عمومی ـ درست یا نادرست ـ نه غیرقانونی بودن چنین برداشتی از سود مورد اشاره، بلکه دولتی بودن چنین مجموعهای است. این اتفاق البته درباره یک مدیر مجموعه بزرگ صنعتی دارای سوددهی بالاست و نه یک چهره فاقد اندک سودآوری.
با این حال، اتفاقی شبیه همین ماجرا، بارها و بارها در لیگ فوتبال ایران رخ میدهد و صدای هیچ یک از مسئولان کشور در اعتراض به این وضعیت شنیده نمیشود و هیچ ندای معترضی نیز از سوی به اصطلاح عدالت خواهان شنیده نمیشود. بازیکنان دیگر به قراردادهای نیم میلیاردی رضایت نمیدهد و قراردادهای میلیاردی میبندند تا تورم و افزایش دستمزدها متناسب با تورم، دستکم شامل یک گروه اقلیت بسیار محدود از شهروندان این مملکت شود و یک گروه بتوانند حقشان را به خوبی از پول نفت برداشت کنند.
اشتباه نکنید؛ نقد تنها این نیست که بیشتر این بازیکنان به میزانی که برایشان قیمت گذاشته میشود، ارزش ندارند و به جز حاشیه خلیجفارس نشینها، هیچ کشوری حاضر نیست حتی نصف این دستمزد را به آنها بدهد، چرا که بر فرض ارزشمندی این بازیکنان، پرداخت این ارقام در همه جای دنیا مرسوم است و گرانترین آدمها روی زمین، فعلاً ورزشکاران حرفهای هستند و بیش از آنچه برایشان پرداخت میشود، دستاورد مالی برای بنگاههای مالی ـ ورزشیشان دارند.
نقد مهمتر از پرداختهای کاذب، انجام چنین پرداختهایی از محل بیتالمال است. در واقع هیچ شخصی با جذب چهرهای همچون خلعتبری مشکلی ندارد؛ اما اینکه به جز پرداخت رقم بالای رضایتنامهاش، قراردادی با او بسته شود که علاوه بر مبلغ اصلی، بابت هر گل ده میلیون تومان و بابت هر پاس گل چهار میلیون تومان به این بازیکن پرداخت شود، محل بحث است. یادمان نرود که هنوز قریب به اتفاق باشگاههای فوتبال، دولتی هستند و اسماً و صوری، خصوصی شدهاند و اگر شیر نفت روی این فوتبال به اصطلاح «حرفهای» بسته شود، فوتبال ایران به مرگ طبیعی درخواهد گذشت.
با این حال چنین پرداختهایی هنوز باعث نشده مدیرعامل و هیأت مدیرهای برکنار شود یا اتفاق خاصی بیفتد. انگار این تفاوت برخوردها کاملاً عادی است و باید در سالهای پیش رو منتظر پرداختهای ده میلیاردی در پی رقابت مدیرعامل این باشگاههای دولتی از یکدیگر باشیم و در پایان نیز این مدیران با افتخار بگویند این پولها از محل بخش خصوصی (بدون بیان شفاف این بخش خصوصی تأمین کننده) است و تیم قوی با قیمتی باورنکردنی جذب کردهاند؛ تیمی که در آسیا به جمع چهار تیم نهایی (وضعیت مشابه همه تیمهای ایران) نیز راه نمییابد!
بنابراین، این قواعد باید عوض شود، در غیر این صورت، باید چشم انتظار آن بود که صف طولانی ورود به دانشگاه، جای خود را به صف طولانی مقابل زمینهای فوتبال بدهد. وقتی پرداختی به یک استاد راهنما با درجه پروفسوری بابت تربیت دکتر این مملکت، یک میلیون و پانصدهزار تومان، معادل بیش از یک سوم پاداش یک پاس گل خلعتبری باشد، آیا عاقلانه است که شخصی برای تأمین آیندهاش و همچنین کسب اندک شهرت و اعتبار علمی، دوازده تا پانزده سال عمر خود را در دانشگاه بگذراند و سپس درآمد ماهیانهاش به قدر یک گل بازیکن فوتبال و حقوقش یک عمرش به اندازه یک فصل بازی بازیکنان متوسط نباشد؟
یادمان نرود، بازیکن «فوتبال دولتی» ایران را نه با یک کارمند و یا کارگر که شرایط وخیمتری دارد، بلکه با یک چهره فرهیخته فرهنگی و علمی و یک پروفسور مقایسه کردیم؛ اشخاصی که قریب به اتفاقشان را نمیشناسیم و اگر سری به قطعه نام آوران بهشت زهرا بزنیم، به جز ورزشکاران، با قبر گروهی از بزرگترین این فرهیختگان نیز روبهرو میشویم که حتی یک بار نامشان را نشنیدهایم و یک بار تصویرشان را ندیدهایم و یک بار برای آن که نسلی از دانشمندان را از خود به یادگار گذاشتهاند و دستاوردی بزرگتر از شادی پس از گل دربی برایمان به ارمغان آوردهاند، به روح بزرگشان درود نفرستادهایم.
با این حال نباید نگران بود، چون با این راهی که در پیش گرفتهایم، مملکت دیگر چنین چهرههایی به خود نبیند و به جای آن، شاید فوتبال دولتیمان با هزینه سالیانه چهارصد میلیارد تومان، نیم قرن به نیم قرن قهرمان آسیا شود! همچو دیدهبانی که به فرسخها آنسوتر مینگرد، به دوردستها خیره شویم و دریابیم که اگر این وضعیت ادامه داشته باشد و این عدم تعادل بیشتر و بیشتر شود، در آیندهای شاید نه چندان دور، آدمسازان این مملکت همچون اساتید برجسته دانشگاه پس از آن که به این سطح رسیدند، لحظهای برای رفتن درنگ نخواهند کرد و عدم گریز یک «مغز» از این مملکت، اتفاقی عجیب و غیرعقلایی تلقی خواهد شد.