«اسکات پیترسون» از دبیران روزنامه آمریکایی «کریستین ساینس مانیتور» روز پنجشنبه 26تیرماه، در گزارشی از تهران، ضمن گفتوگو با همسر یکی از شهدای هستهای، از جنگ پنهان رژیم صهیونیستی و آمریکا و دیگر دولتهای غربی با برنامه صلحآمیز و همچنین دانشمندان هستهای ایران میگوید.
به گزارش تسنیم، او مینویسد: صبح روزی که ترور انجام شد، چیز غیرعادی وجود نداشت. مسعود علیمحمدی، دانشمند ایرانی و همسرش، سحرگاه برای نماز صبح بیدار شدند. سپس خانم علیمحمدی به آماده کردن صبحانه پرداخت و شوهرش فهرستی از کارهایی را که باید انجام میداد، تهیه کرد.
منصوره کرمی به یاد میآورد که شوهرش «آدم خیلی دقیقی بود و همیشه میخواست همه کارها درست پیش برود».
آن روز صبح آقای علیمحمدی- مردی با موی کمپشت که رو به طاسی میرفت، سبیلی پرپشت و چشمان نزدیک به هم که نویسنده دهها مقاله دانشگاهی بود- 3 بار با زنش خداحافظی کرد؛ وقتی همسرش بسته ناهارش را به او داد، وقتی بند کفشش را میبست و وقتی از ماشین بیرون آمد تا در خانه را پشت سرش ببندد.
همان وقت بود که انفجار رخ داد.
بمب دورکاری که بر موتوسیکلتی در آن نزدیکی نصب شده بود، فیزیکدان هستهای را با آتشفشان مرگباری از خردهفلز از پا درآورد، نخستین شهید هستهای را به ایران هدیه کرد و موجی از بهت و حیرت را به جامعه علمی و هستهای ایران فرستاد.
وقتی پنجمین دانشمند اتمی کشته شد، دیگر آن ناباوری و بهت از فضا رخت بربسته بود. دیگر سالها بود کسانی که در برنامه اتمی ایران کار میکردند، میدانستند باید مراقب خود باشند.
جنگ پنهان آمریکا و اسرائیل علیه برنامه اتمی ایران به قتل 5 دانشمند ایرانی، آلودگی کامپیوتری به ویروسهایی چون استاکسنت، جاسوسی و انفجارهایی که عاملانش نامعلوم مانده، منجر شد که ایران نیز در عوض به تلاشهایی دست زده است. سالهاست ایران با تکیه بر «شهیدان هستهای»، برنامه اتمی و «حق» غنی کردن اورانیوم را حتی به بهای گزاف تحریمها، توجیه و تحمل میکند.
مذاکراتی که این روزها در وین جریان دارد، برای جلوگیری از این برنامه و تضمین آن است که ایران به ساختن بمب دست نخواهد زد، امری که ایران نیز آن را انکار میکند.
رویارویی با ضاربی که عاجز بودمسعود علیمحمدی بیم داشت به خاطر فعالیت زیرزمینیاش مورد تعقیب باشد، هرچند که غیر از همسرش و عدهای اندک، کسی نمیدانست او یک استاد معمولی دانشگاه نیست یا اساسا تخصصی در زمینه اتمی دارد.
علیمحمدی دریافته بود در خارج از ایران نظرهایی به او جلب شده است، از همین رو کمتر سفر میکرد.
قاتل او مردی ایرانی بود که موساد او را استخدام کرده و آموزش داده بود. رسانههای اسرائیلی صحت اعترافهای تلویزیونی مجید جمالیفشی را که از تلویزیون دولتی ایران در اوایل سال ۲۰۱۱ پخش شد، تایید کردهاند.
این جوان که از زندان اوین سخن میگفت، توضیح داد چگونه در اسرائیل برای این کار آموزش دیده بود و چگونه با 2 موتوسیکلت نوی ایرانی و شبیهسازی دقیقی از خانه و خیابان محل زندگی علیمحمدی در مکانی متعلق به موساد که در کنار اتوبان تلآویو به اورشلیم و در شرق فرودگاه بنگوریون بازسازی شده بود، نقشه ترور را تمرین کرده بود.
دادگاه، مجید جمالیفشی را گناهکار دانست و او را به مرگ محکوم کرد. پیش از اعدام، خانم کرمی با او در زندان اوین روبهرو شد. او میگوید: «خیلی چیزها از ذهنم گذشت. در فکر انتقام بودم».
او آن روز کیف چرمی را که شوهرش در روزی که کشته شد به دست داشت، همراه برده بود. با چشمانی پراشک کیف را باز کرد تا نشان دهد برادههای فلز چگونه از تز دکترای یکی از دانشجویان شوهرش رد شده و سپس جاعینکی او را سوراخ کرده و شیشه عینک را شکسته بود.
خانم کرمی پیش از دیدار با مجید قسم خورده بود به اندازه آن برادههایی که وارد جمجمه شوهرش شده بود «توی کله این شخص میخ بکوبد» اما در برابر خود مردی درهم شکسته را یافته بود که از او طلب بخشش میکرد و چنان گریه میکرد که یک جعبه دستمال کاغذی را تمام کرد.
کرمی در حالی که به ابروهای مصمم و سیاهش گره میاندازد، میگوید: «وقتی دیدمش، وقتی دیدم چقدر عاجز و حقیر است، گفتم حیف دست من است که بخواهد چنین کاری بکند.» و ادامه میدهد: «همه مردم دنیا- هر عقیده و ایمانی که داشته باشند- به وطن خودشان احترام میگذارند اما او به وطن خودش خیانت کرده بود».
امنیتی که برای علیمحمدی نبودعلیمحمدی تمام وقتش را صرف کارش میکرد. در دانشگاه تدریس میکرد و به عنوان نظریهپرداز در زمینه کوانتوم، مقالههایی درباره تراکم ماده تا سیاهچالهها منتشر میکرد اما خانم کرمی میگوید نشانههای زیادی وجود داشت که نشان میداد کار «فوقسری» علیمحمدی که حتی مادر و خواهرش از آن بیخبر بودند، در خارج از ایران با دقت زیر ذرهبین است. «او همیشه میگفت که هیچیک از ۵۵ مقالهای که نوشته بود به کار هستهایاش ربط ندارد و همیشه میگفت به همین دلیل درباره کاری که میکند نوعی تردید وجود دارد».
خانم کرمی نیز با مسؤولان ایرانی در این باره که جمهوری اسلامی در پی ساختن بمب نیست و تنها هدف تحقیقاتی دارد، همصداست.
علیمحمدی میدانست زیر نظر برخی کشورهای غربی و سازمان مجاهدین خلق-که نخستین بار وجود برنامه اتمی ایران را آشکار کرد- قرار دارد.
در سال ۲۰۰۶ یکی از همکاران علیمحمدی در کنفرانسی در انگلیس به مدت ۲۴ ساعت درباره فعالیتهای اتمی علیمحمدی تحت بازجویی قرار گرفته بود. در سال ۲۰۰۸ نیز همکار دیگری به مدت ۴۸ ساعت به همین منظور و این بار شاید در ایتالیا، مورد بازجویی قرار گرفته بود.
خانم کرمی میگوید: «در سال ۲۰۰۹ که علیمحمدی به سفر حج رفته بود، متوجه شد که از او فیلمبرداری و تعقیبش میکنند. بعد از آن بیشتر مراقب بود و خیلی کمتر بیرون میرفت».
یک ماه پیش از مرگش گفته بود میترسد در سفرش به اردن ربوده شود، پیش از این سفر از نظر جسمی احساس ناخوشی میکرد.
با این حال زن و شوهر پیادهرویهای خود را در محله سنتی قیطریه و کوهپیماییشان را در روزهای تعطیل متوقف نکرده بودند اما علیمحمدی جانب احتیاط را از دست نمیداد.
خانم کرمی میگوید: «پیش از مرگش شماره تلفنی به من داده بود و گفته بود «اگر به خانه نیامدم، اگر برایم اتفاقی افتاد، پیش از اینکه به پلیس خبر بدهی، به این شماره زنگ بزن.» وقتی واقعه روی داد، دستهایم چنان میلرزید که پسرم شماره را گرفت».
قهرمانان ملی و خائنان به ملتمجید جمالیفشی یکی از 10 مأموری بود که برای موساد کار میکردند و وزارت اطلاعات ایران در ژانویه ۲۰۱۱ از دستگیری آنان خبر داد.
این خبر به عنوان «پیروزی بزرگ»ی که نشانه «برتری دستگاه اطلاعاتی ایران بر سیستم جاسوسی رژیم صهیونیستی» بود منتشر شد.
جمالیفشی در اعترافهای تلویزیونیاش گفت پس از آنکه در یکی از کنسولگریهای اسرائیل در خارج از ایران استخدام شده، به اسرائیل رفته است. در آنجا به او کروکی خانه علیمحمدی را با همه جزئیات، از درخت و آسفالت و لبه جوی خیابان، نشان میدهند. مجله تایم، در اوایل سال ۲۰۱۲ در گزارشی از اسرائیل، از قول یک منبع اطلاعاتی، «حضور جمالی در یک واحد موساد را که به گفته این منبع توسط یک کشور ثالث بر مقامهای ایران آشکار شد، تایید کرد».
مجید جمالی اعتراف کرد: «به من گفتند هدف عملیات، فردی است که در ساختن بمب اتم همکاری میکند و بشریت در خطر است و تو نجاتدهندهای. بعد از انجام حمله از اینکه برای مردم جهان کار مهمی کرده بودم احساس غرور میکردم تا اینکه فهمیدم همه اینها دروغی بیش نبوده است».
پس از علیمحمدی، 4 دانشمند دیگر نیز که در برنامه هستهای ایران دست داشتند، کشته شدند. 3 تن از آنان از طریق بمبهای مغناطیسی که حین حرکت در خیابان و در تراکم ترافیک توسط موتورسواران به اتومبیلشان وصل شده بود، از پا درآمدند.
خانم کرمی میگوید: «این قتلها کمک کرد مساله هستهای ایران به یک «حیثیت ملی» تبدیل شود».
تصاویر دانشمندان از دست رفته غالبا در روزهای ملی چون سالگرد انقلاب نشان داده میشود. آنان در ایران به مقام قهرمان نائل آمده و احترامی همشأن شهیدان جنگ ایران و عراق یافتهاند.
خانم کرمی میگوید: «در محله ما ضدانقلاب زیاد است اما همانها هم الان [بعد از ترورها] وقتی پای مساله هستهای پیش میآید، طرف حکومت ایران را میگیرند».
او میافزاید: «مطمئنم که مسؤولان ما شهیدان ما را فراموش نمیکنند».