جواد قرباني آتاني در مردم سالاری نوشت:
در ميان حجم انبوه تبليغات ايدئولوژيها، مکاتب، دولتها و رژيمهاي گوناگون، آنچه در باور مردم از قرن بيستم شکل گرفت، خروج بشر از ورطه تيره روزي و نکبت اعصار پيشين و ورود به عصر طلايي خود بود.
عصري که نويد قرن آتي را غرق در ناز و تنعم و پايان خونريزي و سبوعيت انساني ميداد و با اين خيال انسان پاي در قرن بيست و يکم گذارد، مگر بشر در سايه تساهل و پذيرش ديگري بتواند چند روز عمر را به آسودگي بگذراند.
اما هرچه از آغاز اين قرن گذشت، تصويري دگرگونه از آن در نظرها مجسم شد. تصويري که در آن انسان همچنان شيء بي ارزش تاريخ است.
هر روز در گوشه اي، از زمين خون فواره ميزند؛ چه در بستري سازمان يافته در فلسطين، چچن، سين کيانگ، ميانمار و... و چه از سوي گروههاي تروريستي چون القاعده، النصره، الشباب، بوکوحرام، طالبان و ... . و در منتهاي توحش، گونه ديگرش را ميتوان در جنايات تروريستهاي داعشي ديد.
بسياري تلاش دارند اين گروه و اعمالش را تنها در چارچوب تنگ عدهاي نابهنجار که ملعبه دست ديگران هستند، خلاصه کنند. اما داعش تنها يک گروه نيست. داعش يک پديده است. داعش اعلام سقوط اخلاقي يک قرن است. همان قرني که عصر طلايي بشر نام گرفت، اما اخلاق انساني در سايه باورهاي ايدئولوژيک به ژرفاي حماقت و کوتهبيني بشري سقوط کرد. آنجايي که هر چيزي خارج از من، منافعم و باورهايم محل انتفاع يا بي ارزش تعريف شد. روايتهاي کلي ساتع شده از جانب هر ايدئولوژي و آن را به مثابه حقيقت مطلق دانستن، سبب شد تا هر آنکه به آن باور نداشت يا هنوز آمادگي پذيرشش را نداشت به حاشيه رانده شود.
در غرب خط پر رنگي ميان سنت و مدرنيته کشيده و هر سنتي مردود و متعلق به گذشته تعريف شد.
در شرق ايدئولوژي خط مميز بين شهروند درجه يک و دو تعريف شد و در تمام جهان، مرزهاي پر رنگ ناسيوناليستي، بذر نفرت را ميان انسانها چه در داخل مرز و چه بيرون از آن پاشيد.
آنچه که در عصر طلايي بشر، ناديده گرفته شد يا سطحي از آن عبور کردند، انسان به ما هو انسان بود. زماني که مرزهاي اخلاقي را ايدئولوگها بر اساس پذيرههاي شناور خود تعريف کردند، مرزهاي انساني به گونهاي اسفناک در هم شکست.
انساني که امروز در عراق و سوريه سر بريده ميشود، همان است که در کولاگ استاليني کشته شد و در ويتنام آتش گرفت. در عصري که انسانها ميتوانستند به واسطه پيشرفتهاي شگرف تکنولوژيک، افزايش امکانات زندگي و افزايش رفاه و ارتباطات، به مدد ديگر انسانها بشتابند و آنها را مهياي ورود به عصر جديد کنند، عمده تلاش صاحبان قدرت، صرف حفظ و افزايش قدرت و ثروت شد. آنچه را که ميشد براي افزايش و بهبود سطح زندگي بشر هزينه کرد، به ساخت سلاح اختصاص دادند و جهان را پر کردند از ابزار کشتار.
هر حکومتي اگر در راستاي تامين منافع باشد چندان مهم نيست که با مردمش چه ميکند و اعمالش در دايره مسائل داخلي تعريف ميشود که ديگران مسئوليتي در قبال آن ندارند و اگر در اين راستا نباشد، تنها بايد ساقط شود و همچنان مهم نيست که حکومت پس از آن با مردمش چه ميکند. و آن انسانهاي به حاشيه رانده شده در نظم نوين جهاني که يا به حال خود رها شدند يا زير چکمهها له و زير پوستهها فرو شدند، امروز به شکل دملهاي داعشي از پيکر آذين بسته بشريت بيرون ميزنند. دملهايي که در چرکشان همچنان قدرتطلبان و اقتدارگرايان استحمام ميکنند. قرن بيستم بزرگترين فرصتي بود که بشريت از کف داد و تا ابد حسرتش را خواهد خورد و داعش اعلام آغاز قرني است که در آن حرف اول و آخر خون و عدم است.