موسی مرادی: چهارشنبه آخر سال. در مترو ایستاده بودیم و منتظر رسیدن به مقصد بودیم. مترو نه چندان شلوغ و نه چندان خلوت بود. صندلیها پر بودند و عدهای هم ایستاده بودند. باتریفروش، آدامفروش و کفشفروش میآمدند و میگذشتند. فروش چندانی نداشتند، در حدود یک دقیقهای که گذر هر کدامشان از حوزه دید و شنید ما طول میکشید، غیر از یک آدامس چیزی فروخته نشد. یک آدامس هزار تومانی. آدامسی که معلوم نیست چند خریداری شده است و چند درصدش برای فروشنده سود دارد؛ ۲۰ درصد، ۳۰ درصد، ۵۰ درصد؟ نمیدانیم.
اندکی بعد صدای جدیدی از دور کمکم به گوش رسید، فردی که مثل فروشندهها حرفی را تکرار میکرد ولی با صدایی آرامتر و مظلومتر. این دفعه چیزی نمیفروخت: «برادرها، خواهرها، به من نیازمند کمک کنید... شب عیده دل بچه من رو شاد کنید... به خدا مجبورم، به خاطر فرزند یتیمم مجبورم...»
خانمی با سر و وضع تمیز و معمول. با بچهای در آغوش با لباسهای عادی. اگر حرف نمیزد، معلوم نبود که متکدی است. احتمالاً وقتی کارش را تمام کرد، بدون زحمتی از شخصیت متکدی به شخصیت عادی تبدیل شده و راهش را میرود.
این بار بر خلاف آن فروشندهها، درصد سودش کاملاً معلوم بود: ۱۰۰ درصد! بدون هیچ سرمایهگذاری، بدون زحمت حمل باری (بجز زحمت حمل پول).
هنوز نزدیک نشده بود که آقایی کنار من، دست در جیب کرد و پولش را آماده کرد. دو هزار تومان. وقتی آمد پول را داد و متکدی هم بدون کوچکترین تشکری و اصلاً توجهی پول را گرفت و کلمات خودش را تکرار کرد: «برادرها، خواهرها، به من فقیر کمک کنید... خدا عوضش رو بهتون بده... به خاطر بچهم بهم کمک کنید...»
تصمیم گرفتم یک محاسبه کوچک همینجا بکنم. ببینم در این زمان حدود یک دقیقهای که گذرش از جلوی ما طول میکشد، چقدر پول دریافت میکند؟ تا اینجا دو هزار تومان.
آقای دیگری که ظاهراً اندکی شک داشت، بالاخره دست در جیب کرد و یک هزار تومنی درآورد و به او داد. جلوتر نرفته بود که فردی دیگر پانصد تومان داد.
دو هزار...
پانصد...
یک هزار...
یک هزار...
پانصد...
که دیگر از دید خارج شد.
خب یک دقیقه و ۸۵۰۰ تومان پول. با درصد سود ۱۰۰، میشود ۸۵۰۰ تومان درآمد خالص.
حالا اندکی محاسبه کنیم. در یک دقیقه ۸۵۰۰ تومان، پس در یک ساعت حدود ۵۰۰ هزار تومان. و اگر روزی فقط ۸ ساعت مثل بقیه ما کار کند، میشود ۴۰۰۰۰۰۰ یا چهار میلیون تومن. و اگر مثل ما ماهی حدود ۲۰ روز کار کند، میشود ۸۰۰۰۰۰۰۰ یا هشتاد میلیون تومان!
همینجاست که دود از سر بلند میشود. درآمد یک گدای تصادفی که دیدیم و تخمینی محاسبه کردیم، حدود یکصد برابر یک حقوق عادی است!
آقای محترمی که بدون هیچ شکلی، سریع ۲۰۰۰ تومان در جیب یک متکدی گذاشتی، میدانم نیتت خالص است، اما آیا لازم است به فردی با درآمد هشتاد میلیون تومان، کمک کنی؟
آقایی که با خودت شک داشتی، ولی بالاخره دست در جیب کردی و ۱۰۰۰ تومان به این متکدی دادی، میدانم نیتت خالص است، ولی آیا لازم است به فردی که نزدیک صد برابر من و تو حقوق دارد، کمک کنی؟ آیا نیازمندترین فرد جامعه ما چنین فردی است؟
به خدا فهمیدن اینکه چنین افرادی نیازمند هستند یا شیاد، زحمت چندانی ندارد، کافی است دانش ریاضی در حد یک بچه ابتدایی داشته باشیم و یه لحظه فقط مشاهده و محاسبه کنیم.
اکثر ما در چنین مواقعی (روبرو شدن با فردی که ابراز نیازمندی میکند و کمک میخواهد) با وجدان خودمان روبرو میشویم و نمیدانیم چکار کنیم. ار طرفی نمیخواهیم یک بنده خدای احتمالاً نیازمند را ناامید کنیم و دست خالی برگردانیم و از طرفی دیگر هم بارها صحبت از کشف گدایان میلیونی شنیدیم و شنیدیم که گفتهاند به اینها کمک نکنیم. پس چاره چیست؟ نکند با کمک کردن، به فردی شیاد و دروغگو پول بدهیم؟ یا نکند با کمک نکردن، ریشه کمک و مهربانی و توجه به وضع مردم را در خودمان بخشکانیم و تبدیل به فردی بیتوجه و نامهربان شویم؟
این دغدغهها کاملاً درست هستند. هم کمک کردن به گدا باعث رشد تکدیگری میشود و هم کمک نکردن ممکن است در روح انسان تأثیر منفی بگذارد. راه حلی که من پیشنهاد میکنم، کمک کردن به انجمنهای خیریه معتبر و تأیید شده است. بیایید به جای اینکه به این گداها پول بدهیم، ماهانه اندکی از درآمد خود را (در همان حدی که به گدا میدادیم) به این خیریهها بدهیم. اینگونه هم به افرادی واقعاً نیازمند کمک کردهایم، هم روح و وجدانمان را سالم نگه داشتهایم و هم به پدیده زشت تکدیگری کمک نکردهایم.
یا به عنوان پیشنهادی دیگر، بیایید به جای پول دادن به متکدی، دست نگه داریم و همان پولی را که قرار بود به او بدهیم، دقایقی بعد در یک صندوق صدقه مطمئن بیندازیم. مطمئن باشید که اگر آن فرد نیازمند بوده باشد، همین کمکتان از طریق خیریهها به او یا فردی دیگر مشابه او خواهد رسید.
هموطنان عزیزم، لطفاً این را به یاد داشته باشید:
کمک کردن به متکدی، باعث رشد تکدیگری میشود، نه کاهش آن.