در حالی که در آستانه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در ایالات متحده تمامی توجهات معطوف به دو نامزد پر حاشیه این انتخابات است، باراک حسین اوباما بعد از 8 سال ریاست جمهوری گویا در سکوت در حال ترک کاخ سفید است. رئیس جمهوری که رویکردی متفاوت در سیاست خارجی را دنبال کرد و تا آخرین روز ریاست جمهوری خود نیز به این رویکرد متفاوت پایبند بود.
به گزارش «تابناک» دوره ریاست جمهوری باراک اوباما، تقریبا پایان یافته است و میراث وی در ایالات متحده قرار است به دست یکی از دو نامزد ریاست جمهوری بیفتد که گویا هیچ سنخیتی با طرز تفکر وی ندارند. نه هیلاری کلینتون که زمانی خود وزیر خارجه اوباما بود – و به دلیل تفاوت در نگرش و رویکرد های سیاست خارجی از سمت خود کناره گرفت – و نه دونالد ترامپ که اساسا با ریشه های جمهوری خواهانه خود – که چندان هم به مزاج چهره های برتر این حزب خوش نمی آید – گویا قرار نیست ادامه دهنده راه باراک اوباما در حوزه سیاست خارجی باشند.
اما واپسین روزهای باراک اوباما در کاخ سفید در حالی طی میشود که بر اساس نظر برخی سیاستمداران و تحلیل گران اکنون موضوع سیاست خارجی به جای موضوعات داخلی در آمریکا تبدیل به یک مسئله حساس و جدل آمیز شده است. بسیاری از منتقدان در حزب مخالف اوباما رهیافت وی در سیاست خارجی را به نقد کشیده و معتقدند که رئیس جمهور بعدی هر کسی و از هر حزبی که باشد باید رویکرد متفاوتی را برای سیاست خارجی آمریکا پی بگیرد.
اما با این همه اوباما همواره به نگاه خود در سیاست خارجی معتقد و مومن ماند و بر این باور بود که این نگاه جدید در سیاست خارجی باید به عنوان میراث سیاسی دولت وی در ایالات متحده پا برجا بماند.
میراثی که البته به نظر بعد از وی به کلی فراموش خواهد شد. هیلاری کلینتون که اکنون احتمال پیروزی وی بر اساس آمار در انتخابات بیشتر از دونالد ترامپ است، واگرایی شدیدی نسبت به نگاه اوباما به سیاست خارجی دارد (به احتمال بسیار زیاد در مسئله سوریه مداخله گر خواهد بود، با اسرائیل بیش از اوباما مماشات خواهد کرد و قطعا کمتر از اوباما به روسیه نزدیک است).
باراک حسین اوباما معتقد به سنت جفرسونی در سیاست خارجی آمریکا بوده و هست. این مکتب معتقد است که اصول انقلاب استقلال آمریکا زمانی بیش از همه و بهتر از همه پاسداری و صیانت میشود که سیاست خارجی این کشور کمتر فعال باشد. جفرسونیسم بر این باور است که سیاست خارجی که هدف آن صیانت از مانیفست استقلال آمریکا با استفاده از ابزارهای توسعه گرا و مداخله گر باشد، نتیجه ای جز به خطر انداختن آزادی شهروندان آمریکایی در داخل و گرفتار کردن آمریکا در دامن قدرت های ناپایداری که تضاد اساسی با آرمانها و ایدآل های آمریکایی دارند، نخواهد داشت. به عقیده این مکتب زمانی آمریکا میتواند به بهترین نحو دنیا را تغییر دهد که باغچه خودش را به بهترین نحو بیل بزند و الگویی از رونق و شکوفایی دموکراسی برای دیگران باشد.
رهیافت باراک اوباما در قبال ایران که نماینده سیاست خارجی وی در خصوص خاورمیانه است، نمونه ای کلاسیک از این روش و منش حکمرانی جفرسونی است که طی آن باراک اوباما امیدوار به ایجاد ثبات و ترویج دموکراسی در منطقه خاورمیانه بدون رد پایی از ایالات متحده بر روی زمین است – دقیقا بر خلاف رهیافت جرج بوش. با رسیدن به توافق هسته ای با ایران و باز کردن دروازه های اقتصاد ایران به بازار جهانی، اوباما به دنبال کاهش شانس بروز جنگ در خاورمیانه و در نتیجه آن کاهش نیاز آمریکا به نزدیک شدن با متحدان پر درد سری مانند عربستان و اسرائیل بود.
این در حالی است که «طرح بزرگ» استراتژی جهانی اوباما نیز الگو برداری از سیاست خارجی نیکسون / کسینجر بوده است: ترکیب و تلفیقی از بازدارندگی، کناره گیری و همکاری و تعهد به شکل همزمان. در حالی که نیکسون و کسینجر در برابر شوروی سابق سیاست بازدارندگی در پیش گرفته و از منطقه هند و چین کناره گیری کردند و با چین وارد همکاری شدند، باراک اوباما در سیاست خارجی خود سیاست بازدارندگی در برابر روسیه، ایران و افراط گرایی اسلامی را در پیش گرفت، از عراق به کلی کناره گیری کرد و تحرکات در آسیا را به عنوان رهیافتی جدید در استراتژی آسیایی آمریکا دنبال کرد.
قطعا در این میان برخی از سیاست های اوباما نسبت به دیگر سیاست ها با چالش کمتری مواجه بوده است. برای مثال حرکت سیاست های اوباما به سمت همکاری بیشتر با دولت های آسیایی بخشی از نگرانی های کلی آمریکا در مورد خیزش بزرگ چین به عنوان یک ابر قدرت بالقوه را نشان میدهد و حتی بعد از اوباما نیز – صرف نظر از آن که چه کسی در کاخ سفید مستقر شود – ادامه خواهد یافت.
اما برخی دیگر از جنبه های سیاست خارجی اوباما به عقیده تحلیلگران برای وی یک شکست بوده است. از دید این تحلیلگران رئیس جمهور بعدی آمریکا باید موضعی سخت تر در قبال روسیه اتخاذ کرده و همچنین بازبینی وسیعی در سیاست های ضد تروریسم فعلی صورت دهد.
اما شاید یکی از مهمترین پرسش ها در مورد سیاست خارجی اوباما باز میگردد به مماشات و رهیافت وی به سمت ایران. توافق هسته ای مهمتین دستاوردی است که دولت باراک اوباما در سیاست خارجی خود داشته است و همچنان به عنوان موضوعی چالشی در دل ایالات متحده باقی مانده است. بخش اعظمی از این چالش بیش از آنکه مربوط به مفاد توافق هسته ای باشد، مربوط به این مسئله است که آیا بازدارنگی در برابر ایران به این روش منجر به کاهش تنش ها و آشوب در خاورمیانه میشود یا به طریقی دیگر این تنش ها را افزایش خواهد داد.
برای مثال منطق سیاست خارجی اوباما در برابر ایران و روسیه به شکلی صریح رضایت نهایی آمریکا برای تداوم حضور بشار اسد در قدرت به عنوان بخشی از راهکار سیاسی در سوریه را نتیجه میدهد. برای اوباما افزایش حوزه نفوذ ایران از عراق تا جنوب لبنان – هرچند ایران با روسیه نیز متحد و همپیمان باشد – بخش و گام مهمی از ایجاد ثبات در خاورمیانه بدون حضور آمریکا – یا نهایتا کاهش حضور آمریکا – است. اما به هیچ وجه مشخص نیست که این رویکرد و نگاه اوباما برای دیگر روسای جمهور نیز صادق باشد.
در نهایت آنچه مشخص است این است که آینده سیاست خارجی اوباما در قبال ایران به واسطه اتفاقاتی که بر روی صحنه می افتد، رقم خواهد خورد. متحدان سنتی آمریکا در منطقه یعنی عربستان سعودی، اسرائیل و مصر و اکنون به شکلی فزاینده ترکیه، تقریبا یا تحقیقا رضایتی از این وضعیت بین ایران و آمریکا ندارند.
اوباما تا آخرین روز به سیاست خود در قابل ایران پایبند ماند اما اکنون با پایان دوره وی هم در ایران و هم در خود آمریکا اوباما به عناون یک فاکتور در آینده روابط ایران و آمریکا دیگر مطرح نیست و در نتیجه این امر، حدس و گمان در این باره که آینده تحولات منطقه به چه شکل خواهد بود در حال حاضر تقریبا غیر ممکن است.
خشونت تروریستی و مسئله افراط گرایان موضوع دیگری در سیاست خارجی اوباما است که به عنوان یک چالش مطرح است. تراژدی هایی مانند حملات پاریس و موضوع «گرگ های تنها» و داعش عمیقا در بطن جامعه آمریکایی نگرانی آفریده و زنده کننده خاطرات یازده سپتامبر است. اوباما به این مسئله معتقد بود و ماند که واکنش افراطی به این موضوعات منجر به تصمیم سازی های سیاسی ناکارآمد خواهد شد. اعتقادی که هیچ گاه نتوانست حمایت عمومی در آمریکا را به دنبال داشته باشد.
اکنون موضوع افزایش خشونت های تروریستی در دنیا و در سال 2016 تبدیل به یکی از اساسی ترین فاکتورها در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شده است و این موضوع بیش از همه میراث سیاست خارجی اوباما را در این حوزه به خطر می اندازد.
بسیاری در داخل و خارج از آمریکا سیاست خارجی اوباما را به اشتباه درک کرده اند و وی را به عنوان رئیس جمهوری بدبین به ادعای نقش آفرینی یکتای آمریکا در دنیا تلقی کرده و حتی معتقدند که سیاست های وی در امور خارجی، آمریکا را از جایگاه همیشگی آن به عنوان قدرت برتر جهانی به زیر کشیده است.
اما واقعیت آن است که اوباما معتقد به مینیمالیسم جفرسونی در سیاست خارجی، قدرت جهانی آمریکا را در قدرت ایده آل ها و آرمان های آمریکایی میدید. در نظر وی ایران، با ورود به جامعه جهانی در نهایت راه آمریکا را در پیش میگیرد – هرچند دیگران نشانه هایی از اشتباه بودن این طرز تفکر را برای وی عیان کنند – آن هم به روشی که دیگر کشورهای کمتر توسعه یافته به لحاظ سیاسی در پیرامون خلیج فارس شانس چندانی برای تطابق با آن را ندارند.
سیاست خارجی اوباما ناشی از اعتقاد راسخ وی به این امر است که تاریخ در نهایت راه لیبرال دموکراسی را هموار کرده و پیش میگیرد. در نظر وی روسیه، ایران و تروریسم قادر به آن نیستند که راه تاریخ را تغییر دهند و نظام بین الملل را در بلند مدت به چالش کشیده و بی ثبات کنند. موضوعی که بدون شک رئیس جمهور آینده آمریکا توافقی بر سر آن با باراک حسین اوباما نخواهد داشت.