حادثه پلاسکو و شهید شدن 16 آتشنشان در این اتفاق از مهمترین اخباری بود که بیشتر از یک هفته کل کشور و رسانهها و افکار عمومی را تحت تأثیر خود قرار داد. مردم کشورمان در این مدت با ابراز همدردی با آتشنشانها نشان دادند تا چه اندازه قدردان ایثارگری این عزیزان و قهرمانان خود هستند. عمق این حادثه آنقدر زیاد است که از زوایای مختلف میتوان به آن پرداخت. افرادی که مأمور نجات جان و مال مردم بودند و درس بزرگی و فداکاری دادند. تعدادی هم غم از دست دادن همکاران و دوستان خود را به دوش خواهند کشید.
به گزارش ایران، در این میان نکته جالب اینکه چند ورزشکار هم در میان آتشنشانها و تیم امداد بودندکه از جمله آنها رضا بیات، آتشنشان ایستگاه 29 تهران است؛ کاپیتان تیم ملی راگبی ایران که در روز حادثه به ساختمان پلاسکو اعزام شده بود و از نزدیک شاهد ماجرا بوده است. خبرنگار «ایران» با این ورزشکار آتشنشان گفتوگویی انجام داده است.
آقای بیات! چطور شد که آتشنشان شدید؟
من توسط یکی از دوستانم به نام علی قربانی که خودش یک آتشنشان بود، وارد این حرفه شدم. در واقع حدود 5 سال پیش من به همراه تیم ملی راگبی در کشور امارات بودم که دوستم با من تماس گرفت و بدون اینکه چیزی در این ارتباط بگوید، از من کپی شناسنامه، کارت ملی و عکس خواست. من هم از شانس هر سه قلم را که در ایمیل خود ذخیره داشتم، برای او فرستادم. یک ماه پس از این ماجرا با من تماس گرفته شد و خواستند تا در تست سازمان آتشنشانی شرکت کنم و چون در اردوی تیم ملی راگبی بودم و در اوج آمادگی جسمانی قرار داشتم، در تست شرکت کردم و قبول شدم. در آن زمان آشنایی کاملی نسبت به این حرفه نداشتم اما با شرکت در کلاسهای تئوری و پشت سر گذاشتن کنکور و امتحانات، به عضویت رسمی سازمان آتشنشانی درآمدم. پس از آن 6 ماه در صالحآباد آموزش دیدم و بعد وارد ایستگاه شدم و کارم را شروع کردم.
آیا به این شغل علاقه داشتید یا صرفاً برای اینکه به کاری اشتغال داشته باشید، وارد این حرفه شدید؟
باید واقعیت را بگویم، من از سال 85 برای تیم ملی راگبی بازی میکنم و در این سالها هیچ حقوق و درآمدی از این رشته دریافت نکردهام و حتی از جیب خود هم خرج میکنم. به همین دلیل برای اینکه آینده و امنیت شغلی داشته باشم، حرفه آتشنشانی را انتخاب کردم، اینکه بتوانم درآمدی داشته باشم اما زمانی که وارد سازمان و کار حرفهای آتشنشانی شدم، روز به روز بیشتر و حسابی جذب آن شدم، البته من از زمان نوجوانی علاقهمند به کمک به مردم بودم و این حس در من وجود داشت.
آیا ورزش راگبی به تو در این زمینه کمک کرده است و چه رابطهای بین رشته ورزشی و کارت وجود دارد؟
یک آتشنشان در درجه اول باید از آمادگی جسمانی خوبی برخوردار باشد و ورزش به من در این زمینه خیلی کمک کرده است. اما یک تشابه برای من بین این دو وجود دارد. من همیشه به کسانی که تازه میخواهند وارد رشته راگبی شوند، میگویم که این رشته مانند مواد مخدر اعتیاد دارد و نمیتوان به سادگی این ورزش را رها کرد اما بعدها این حس برای من در شغل آتشنشانی نیز به وجود آمد و به نوعی آمیخته با خون من شد حسابی به آن علاقهمند شدم.
درباره حادثه پلاسکو میخواهم صحبت کنم؛ زمانی که ساختمان پلاسکو آتش گرفت، شما کجا بودی؟
روز پنجشنبه که این اتفاق افتاد، شیفت کاری من بود و در ایستگاه بودم. همان موقع یکی از دوستانم در تلگرام یک پیام صوتی برای من فرستاد و گفت رضا ساختمان پلاسکو آتش گرفته و به شوخی گفت نمیای خاموشش کنی. من هم به شوخی جواب دادم الان میام خاموشش میکنم. بعد از گذشت 10 دقیقه متوجه شدیم که جداً ساختمان پلاسکو دچار آتشسوزی شده است. ابتدا فکر کردیم یک آتشسوزی معمولی است و همکارانمان در منطقه 5 آتشنشانی خاموشش میکنند. پس از آن خبر رسید که آتشسوزی گستردهای اتفاق افتاده است. همان موقع بیسیم دستی ایستگاهمان را روی منطقه 5 بردیم که ببینیم واقعاً چه خبر است و اخبار دقیق را رصد کنیم. در این میان معاون منطقه ما پشت بیسیم اعلام کرد که 50 نیرو با دستگاه تنفسی و تجهیزات کامل برای حادثه پلاسکو اعزام شوند. من و دو نفر از همکارانم از ایستگاه ما آماده و با هماهنگی فرمانده شیفت و فرماندهی کل سازمان به پلاسکو اعزام شدیم. اما زمانی که در بین راه بودیم، متوجه شدیم ساختمان پلاسکو فرو ریخته است.
زمانی که به محل رسیدی و دیدی ساختمان پلاسکو فرو ریخته و تعدادی از همکارانتان زیر آوار هستند، چه حسی به شما دست داد؟
در آن زمان دنیا روی سرمان خراب شد و باورش برایمان خیلی سخت بود. احساس میکردم خودم زیر آوار ماندهام. برخی از آنها همدورهای من بودند و خاطراتشان هر لحظه در ذهنم مرور میشد. مدیر منطقه ما آقای امینی زیر آوار بود. همه آنها مانند برادران ما بودند و هیچ فرقی نمیکند. هنوز درک این موضوع برای ما سخت است. به قول فرماندهمان، ما چون داخل موضوع هستیم، در حالت شوک قرار داریم و گذشت زمان نشان میدهد که واقعاً چه مصیبتی گریبانگیر ما شده و چه عزیزانی را از دست دادهایم.
در روزهایی که همکارانتان مشغول آواربرداری بودند، آیا موضوعی پیش آمده که قابل تعریف باشد؟
خیلی موارد پیش آمده که همگی جانسوز بودهاند. من پس از این اتفاق به همراه برخی همکاران مأمور شدیم تا از طرف ایستگاه دسته گلی را سمت خانه یکی از شهدای آتشنشان ببریم. زمانی که به در خانه این شهید رسیدیم، مادرش این گل را قبول نمیکرد. البته نه اینکه بخواهد ممانعت کند بلکه باورش نمیشد که پسرش شهید شده است. دائماً با گریه میگفت بچه من زنده است و برمیگردد. این صحنه واقعاً دردناک بود و باعث شد همه حاضران در صحنه همراه با این مادر گریه کنند و من که خیلی سخت گریه میکنم، اشک از چشمانم سرازیر شده بود.
در شبکههای اجتماعی خیلی از مردم امکانات و تجهیزات آتشنشانی کشورهای پیشرفته را با کشورمان مقایسه میکردند و انتقاد میکردند که چرا امکانات ما پیشرفته نیست، نظر خودت به عنوان یک آتشنشان چیست؟
حقیقتاً اگر بخواهیم تجهیزات خودمان را با کشورهای پیشرفته دنیا مقایسه کنیم، خیلی از وسایل و تجهیزات ما قدیمی شده اما آنها هر سال تجهیزات خود را به روز میکنند. البته تهران در مقایسه با شهرهای دیگر وضعیت بهتری دارد. امیدوارم شهرداری نگاهی جدید به این موضوع داشته باشد.
در چند روزی که همکارانتان در تلاش بودند آواربرداری کنند و اجساد را از زیر خاک درآورند، چه جوی در ایستگاه شما حاکم بود؟
همه همکاران از نظر روحی و روانی آشفته بودند. همه خودمان را جای آن آتشنشانها و خانوادههای آنها میگذاشتیم و اینکه ممکن بود این اتفاق برای ما بیفتد. تمام روز حرف از این بود که چرا چنین اتفاقی افتاد.
در فضای مجازی مردم خیلی پیگیر اخبار بودند و پیامهای تسلیت زیادی نیز از سوی مردم، هنرمندان و ورزشکاران ارسال شد، آیا شما این مسأله را در مواجهه با مردم احساس کردید؟
مردم ما واقعاً خوب هستند و در این مدت خیلی به ما محبت داشتند. اتفاقاً با همکاران پیرامون همین مسأله خیلی صحبت کردیم. پس از این اتفاق ما برای دو حادثه اعزام شدیم و متوجه شدیم که مردم چقدر قشنگ به ما راه میدهند و تا صدای آژیر را میشنیدند، کنار میکشیدند و راه را برای ما باز میکردند. کاری که قبلاً به سختی انجام میدادند، این بار با دل و جان و مشتاقانه انجام میدادند و این برای ما خیلی تعجب برانگیز شده بود. زمانی که به ایستگاه برگشتیم، به همکارانمان گفتم امیدوارم این کار مردم مقطعی و موقتی نباشد و همیشه همین طور باشد. امیدوارم این مسأله فرهنگسازی شود تا پایدار بماند. مردم باید بدانند ما زمانی که برای مأموریت اعزام میشویم حتماً حادثهای رخ داده و جان انسانی در خطر است یا مال کسی در آتش میسوزد.
در این مدت شاهد بودیم مردم با روشن کردن شمع در میادین بزرگ و مقابل ایستگاههای آتشنشانی ابراز همدردی میکردند. آیا این اتفاق مقابل ایستگاه شما هم افتاد؟
بله. واقعاً از مردم قدرشناس کشورمان تشکر میکنم. در این مدت آنقدر به ما محبت کردند که شرمنده آنها شدیم و این کار آنها باعث شد که انگیزهمان برای خدمت به هموطنانمان بیشتر از همیشه شود. خیلی از مردم هر شب جلوی همه ایستگاهها با روشن کردن شمع و اهدای دسته گل ابراز احساسات میکردند و این کار را در میادین بزرگ شهر نیز انجام دادند. حتی در شهرهای دیگر نیز شاهد این کار بودیم و کل ایران نگران جان آتشنشانها بود. کاسبهای منطقه و بچه محلهای ایستگاههای آتشنشانی و برخی هیأتهای مذهبی نیز با نصب بنر تسلیت ابراز همدردی کردند که واقعاً هر چقدر از محبت مردم در این مدت بگویم، کم گفتهام. حتی مراجعه کننده داشتیم که به ایستگاه میآمد تا تسلیت بگوید و هنگامی که به دیدن او میرفتیم تا سلام میکردیم، نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد و آنقدر گریه میکرد که گریه همه همکاران ما هم درمیآمد.
یکی از آتشنشانهایی که در زمان حادثه پلاسکو حضور داشت نیز از راگبیبازان تیم ملی بود، آیا شناختی از او داشتید؟
بله. سعید حسینی است که از دوستان خوب من و از بچههای تیم ملی راگبی بوده است. سعید از بچههای ایستگاه 40 است و جزو کسانی بود که از دقایق نخست به محل حادثه اعزام و در بطن ماجرا قرار داشتند. سعید دقیقاً در سبدی بود که در ارتفاع بالا از بیرون آب میزدند و از فاصله دو سه متری شاهد فرو ریختن ساختمان بود. من خیلی استرس داشتم و نگران حال سعید بودم تا اینکه فهمیدم از ناحیه کتف مصدوم شده و به بیمارستان فرستاده شده است. خدا را شکر سعید سالم بود اما با این حال دوستان دیگرمان بودند که شهید شدند و هیچ فرقی بین هیچ کدام نیست.
شما گفتید زمانی به ساختمان پلاسکو رسیدید که ساختمان دقایقی پیش از رسیدن شما فروریخته بود، در آن لحظه که این صحنه را دیدید، چه چیزی در ذهن شما نقش بست و پس از آن چکار کردید؟
وقتی آوار ساختمان را دیدم شوکه شدم و اولین چیزی که به ذهنم رسید، این بود که چند نفر داخل ساختمان بودهاند و نگران حال آنها شدم. همه آتشنشانها همین حالت را داشتند و زمانی که گریه خیلی از آتشنشانها را دیدم، متوجه شدم که چه مصیبتی اتفاق افتاده است. همه در تکاپو بودند زودتر آواربرداری شود تا شاید بتوانیم همکارانمان را زنده نجات دهیم. برخی همکاران با دست خالی آجرها را دانه دانه برمیداشتند به امید اینکه شاید کسی را نجات بدهند اما آنقدر حجم آوار زیاد بود که از دستهای خالی کاری برنمیآمد و احتیاج به دستگاههای مکانیکی بود. برخی از بچهها همین طور روی آوار میگشتند و به دنبال صدا بودند. برخیها نیز به دنبال این بودند تا ببینند آیا راهی برای رفتن به زیر آوار پیدا میشود.
حدود 6 روز آواربرداری ساختمان پلاسکو به طول انجامید و در این مدت بسیاری از خانوادههای این عزیزان در نزدیکی ساختمان حضور داشتند و ضمن گریه و زاری منتظر بودند تا خبری از عزیزان خود داشته باشند. آیا شما با این صحنهها روبهرو شدید؟
من در یک شیفت که برای آواربرداری رفتم، در یک صحنه همسر یکی از بچهها آمده بود و جالب اینکه کاپشن قرمز همسرش را نیز به تن کرده بود که عکس آن در فضای مجازی پخش شده بود. او یک قرآن کوچک به همراه داشت و مدام دعا و گریه میکرد. این صحنه و مشابه این صحنهها آنقدر دردناک بود که واقعاً از تحمل یک انسان خارج است. ما واقعاً آدمهای جان سختی هستیم که با دیدن این صحنهها دیوانه نشدهایم. واقعاً زبان از بیان این مصیبت ناتوان است و باید از نزدیک میدیدید تا درک کنید چه میگویم.
خود شما فکر میکردید که چنین حادثهای به وجود بیاید و آیا شرایطی مشابه با این حادثه البته منظور در ابعاد خیلی کوچکتر برای شما اتفاق افتاده است؟
من فکر میکنم این یک حادثه بی سابقه در تاریخ کشورمان است. لحظه فروریختن ساختمان پلاسکو خیلیها را به یاد برجهای دوقلو و 11 سپتامپر انداخت. باور اینکه چنین ساختمانی با آتش گرفتن فرو بریزد، خیلی سخت بود. من تا به حال به هر مأموریتی که رفتهام، خیلی معمولی بوده که خوشبختانه اتفاق خیلی بدی نیفتاده است. حادثه پلاسکو درس بزرگی برای ما بود. ما در تهران و خیلی از شهرهای کشور ساختمانها و پاساژهایی داریم که خیلی قدیمی هستند و در صورت بروز آتشسوزی و خدای ناکرده زلزله میتواند دچار حوادثی مانند پلاسکو شوند. مسئولان باید هر چه سریعتر فکری به حال این ساختمانها کنند تا از وقوع حوادث تلخ اینچنینی جلوگیری شود.
در میان آتشنشانان کشورمان خیلیها هستند که به طور حرفهای ورزش میکنند و در تیمهای ملی هم حضور داشتهاند، خود شما کاپیتان تیم ملی راگبی هستید، آیا شناختی از بقیه دارید؟
بله بجز من و آقای سعید حسینی که قبلاً گفتم، افشین سراجی هم هست که 3 سال است عضو تیم ملی راگبی است. به غیر از راگبی در رشتههای دیگر نیز همکارانی داریم که به صورت حرفهای فعالیت میکنند. مثل آقای مهدی سرشار از بچههای تیم ملی کبدی و خیلیهای دیگر.
زمانی که حادثه پلاسکو اتفاق افتاد آیا خانواده نگران نشده بودند و واکنش اطرافیان چطور بود؟
دقیقاً همین طور بود. زمانی که این اتفاق افتاد و ما اعزام شدیم، صبح بود. در این مواقع ما با خودمان گوشی موبایل نمیبریم. بعد از آن فهمیدم که مادرم با شنیدن این اتفاق نگران شده و به ایستگاهمان زنگ زده بود و همکاران هم گفته بودند که به مأموریت اعزام شدهام. همین باعث شده بود نگرانیاش بیشتر شود و همه دوستان و فامیل نیز در جریان قرار گرفته بودند. باور کنید وقتی گوشیام را دیدم، از تعداد پیامها و میسکالهایی که داشتم، تعجب کردم. البته در این میان وقتی همکارانم از نگرانی مادرم باخبر شده بودند، با یکی از همکارانم در محل حادثه تماس گرفته بودند و به او گفته بودند که به رضا بگو حتماً یک زنگ به خانهشان بزند، مادرش خیلی نگران است.
درباره کار آتشنشانها میخواهم صحبت کنید. از این که کارتان سختیها و خطرهای خاص خود را دارد شکی نیست در عین حال این شغل جزو مشاغل سخت و زیانآور محسوب نمیشود که کمی تعجببرانگیز است، آیا این سؤال برای خود شما هم پیش آمده که چرا این چنین است؟
بله ما هم نمیدانیم چرا این طور است. نمی دانم تعریف شغل سخت و زیانآور چیست و چه فاکتورهایی باعث میشود که یک شغل سخت و زیانآور شود اما این را میدانم که تا دلتان بخواهد در شغل ما خطر و استرس وجود دارد. در سادهترین حالت آن بیدار شدن ما است که معمولی نیست. شما اگر از یک پزشک سؤال کنید، میگوید که بیدار شدن ناگهانی میتواند خیلی به بدن آسیب برساند که ما بارها این مورد را تجربه میکنیم و با صدای آژیر خطر از خواب بیدار میشویم و ظرف مدت کوتاهی باید آماده انجام مأموریت شویم. در کنار این حالت ساده، خطرات کار ما که یک آتشنشان در طول فعالیت کاری خود بارها با آن روبهرو میشود و بارها هم دیدهایم که جان خود را هم در این راه از دست داده است. بنابراین نمیتوان این موارد را نادیده گرفت و امیدوارم مسئولان مربوطه یک بازنگری در این زمینه داشته باشند.
در یکی از مصاحبههای همکارانتان دیدم که گلایه کرده بود برخیها تصور میکنند که ما آتشنشانها دائم در حال بازی و سرگرمی هستیم، شما چه جوابی به این تفکر دارید؟
برخی افراد ناآگاه که سررشتهای از شغل آتشنشانی ندارند، این تفکر را دارند و میگویند آتشنشانی جایی است که چند نفر نشستهاند و فوتبال و والیبال بازی میکنند و نهایتاً هر چند وقت یکبار حادثهای پیش میآید و آتش را خاموش میکنند. اما در حقیقت این طور نیست. ما زمانی که به ایستگاه میرویم باید وسایل را تحویل بگیریم و صحت و سلامت آن را چک کنیم. پس از آن آموزشهای مختلفی از جمله شهرشناسی داریم و باید منطقه خودمان را مانند کف دستمان بشناسیم تا در کمترین زمان ممکن به منطقه حادثه دیده برسیم. بازدید از مدارس و مساجد و مکانهای عمومی برای پیشگیری داریم. هر چند وقت یکبار برای حفظ آمادگی مانور برگزار میکنیم. ضمن اینکه تنها کار ما آتش خاموش کردن نیست نجات جان انسانها در هر حادثهای، در تصادفات، افتادن در چاه، حوادث خانگی مانند گیرکردن دست در چرخ گوشت، نجات حیوانات و خیلی موارد دیگر جزو وظایف ما است. ضمن اینکه ورزش کردن یک نیاز برای آتشنشان است و برای اینکه بتوانیم در عملیات سرعت عمل داشته باشیم، باید از آمادگی جسمانی مناسب برخوردار باشیم.
حرف پایانی خاصی اگر دارید بفرمایید؟
من واقعاً به این مسأله ایمان دارم که این شغل مقدسی است. من شغلهای مختلفی را تجربه کرده اما پول آتشنشانی واقعاً برکت دارد. کسی که وارد این حرفه میشود، باید دل بزرگی داشته و از خود گذشته باشد. اغراق نکرده باشم مانند جبهه جنگ است و در جاهایی برای نجات دادن جان یک انسان و امنیت دیگران باید جان خود را به خطر بیندازی و ایثار کنی. به همین دلیل است که به این آتشنشانها شهید گفته شد. اسلحه یک آتشنشان کپسول و لوله آب اوست. امیدوارم مسئولان ما تنها به دادن لقب شهید به این عزیزان بسنده نکنند و واقعاً مانند یک شهید به خانواده و بازماندگان آنها اهمیت داده و رسیدگی کنند.