روی موهایش گرد سپیدی دههها فعالیت و حضور در مناصب مختلف نشسته و با دنیادیدگی در چهره جدیاش، بارها میگوید: «همه ما که در دورهای مسئول بودهایم، مقصریم. اشکال این است که در مقام نقد، همه اپوزیسیون میشوند و هیچ کس اشکالات خودش را قبول نمیکند.» محسن صفایی فراهانی، کارشناس اقتصادی که در دولت اصلاحات قائم مقام وزارت صنایع بود و طی سالهای 76 تا 81 نیز ریاست فدراسیون فوتبال را بر عهده داشت، اعتقاد دارد که ریشه تمام مشکلات ما به «نداشتن دانش مدیریت» برمیگردد. او میگوید:«من قبول ندارم که مردم تقصیر دارند. اشتباهات مسئولین، بیاعتمادی را در جامعه نهادینه کرده است.»
به گزارش «تابناک»؛ به باور صفایی فراهانی، ریشه گرههای اقتصادی و بالا رفتن آمار چکهای برگشتی را نیز باید در همینجا جست و جو کرد؛ در روزگاری که دردِ مدیریتهای ناصواب روی دل مردم تلنبار شده است.
در دورهای از نظام اداری و اقتصادی کشور هستیم که برای بررسی آن، از صحبتهای کارشناسی اشباع شدهایم. نارضایتیهای زیادی هم در میان مردم و هم در میان مسئولین وجود دارد اما کمتر به ریشه اوضاعی که داریم، پرداختهایم. به نظر شما چه شد به اینجا رسیدیم و گرههای اقتصادیمان درهم تنید؟
مشکلات جامعه ما فقط اقتصادی نیست. در تمام زمینههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و زیستمحیطی این مشکلات وجود دارد و تمامی زندگی مردم را در بر میگیرد. آنچه در کشور ما اتفاق افتاده، مشخص است؛ یک فروشگاه را بد مدیریت کنید ممکن است که یک ماه بعد آثار آن مشخص شود، یک کشور را بد مدیریت کنید چند سال بعد خود را نشان میدهد. آنچه امروز میبینیم، نتیجه تمام سوء مدیریتهایی است که در تمام دهههای اخیر اتفاق افتاده است. وقتی به عمق آنها نگاه میکنیم، به این میرسیم که مسائل ناشی از نادانی و ندانستن است، بیشتر آنها هم البته عمدی نیست. عدهای مسئولیت به عهده میگیرند که وقوفی بر مسئولیتشان ندارند و به همین دلیل هم اقدامشان نتیجه معکوس میدهد! کسی که اشتباه میکند، اگر دانش آن را داشته باشد، برمیگردد و آن را اصلاح میکند، ولی اگر مدام اشتباهات را تکرار کند، آنچه حاصل میشود، تخریب است. شما بارها در رسانههای مختلف شاهد بودهاید که با شوخی و خنده با قضیه برخورد شده است که فلان مدیر اتوبوسی آمده، آن یکی با قطار آمده و... اینها به ظاهر شاید هیچ واکنشی نداشته باشد که همان هم ناشی از ندانستن و نشناختن عمق موضوع است. در درجه اول نیروها و مدیرانی که در آن مجموعه کار میکنند، وقتی میبینند عدهای از بیرون میآیند و بر آنها مدیریت میکنند و در عین حال شناختشان از محیط به اندازه آنها نیست، سرخوردگی و مشکلات زیادی خواهند داشت. اکثر آدمهایی که میآیند چون پتانسیل مدیریت و شناخت مدیریتی ندارند، طبیعی است اقداماتی میکنند که عموماً تأثیرات منفی زیادی دارد.
یکی از مسئولین رده بالای کشور در گذشته، از من مشورت خواست و گفت میخواهد رئیس مجموعهای را تغییر دهد. گفتم اگر شما فردی با پتانسیل بهتر از فرد موجود پیدا میکنید و نگاهتان برای اداره مجموعه تغییر کرده، خیلی خوب است. ایشان اسم دو نفر را مطرح کردند. گفتم که هر دو اینها، از مدیر کنونی به مراتب ضعیفتر هستند و شناخت بسیار کمتری دارند. ضمن اینکه شما هم رویکرد جدیدی را برای اداره آنجا ندارید. بهتر نیست دست به آن تشکیلات نزنید و اجازه دهید که همانطور اداره شود؟ بعد از مدتی دیدم که ایشان همان کار خودش را کرد و آن مدیر را تغییر داد. بعداً که برای خودم ارزیابی کردم، آثار و تبعات منفی آن تصمیم را کاملاً منفی دیدم!
سال 96 اصلاً سال آرامی نبود. ابتدا اعتراضات صنفی پراکنده بود، کارگران هپکو و...را داشتیم. بعد هم اعتراضات نه به گرانی اول از مشهد شکل گرفت و بعد به ناآرامیهای عمومی انجامید. ریشه این اعتراضات مردم را چه میدانید؟
نزدیک 25 سال است که بحث حکمرانی خوب را سازمان ملل در دنیا مطرح کرده، بیش از 110 مؤلفه هم برای حکمرانی خوب تعیین کرده است. وقتی به این اصول توجه میکنید، میبینید که عمده آن به دانش و تخصص مدیران برمیگردد. به قانونگرایی آنها برمیگردد. همین آقایی که نامه نوشتهاند، خودشان در دورهای که مسئول بودند، حاضر نشدند که قانون برنامه چهارم را اجرا کنند و با صراحت اعلام کردند که قانون را قبول ندارند. درحالیکه از اصول اولیه حکمرانی خوب قانونگرایی است! فرافکنی آسان است. همه ما در دورهای مسئول بودیم، باید پاسخگو باشیم. هر که مسئولیت بزرگتر و طولانیتری برعهده گرفته، پاسخگوییاش بیشتر است.
اشکال این است که الان همه به شکل اپوزیسیون عمل میکنند. هیچکس نمیگوید اشتباهات خودش در دوره مدیریتی که داشته چه بوده است! ما که وزیر، معاون وزیر، وکیل مجلس، قاضی، فرمانده نظامی، امام جمعه و... بودیم باید قبول کنیم که تصمیمات و عملکرد همه ما باعث شده است که این شرایط به وجود آید. چرا نمیخواهیم قبول کنیم اتفاقاتی که در ژاپن، مالزی، کرهجنوبی و... در همین قاره آسیا افتاده است، ناشی از توان مسئولین و شناخت آنها و توجه به پایگاه و نقش مردم بوده است؟ یک سال از اینکه کره جنوبی رئیسجمهوریاش را برکنار کرد، نمیگذرد. مردم در خیابانها اعتراض کردند و گفتند رئیسجمهوری را که فساد کرده نمیخواهیم. نه تیراندازی شد، نه پلیس توهین کرد و نه بگیر و ببندی اتفاق افتاد. بلکه با رئیسجمهوری خاطی برخورد کردند. ما اینجا چه میکنیم؟ حتی اگر آدمی بحق یا به ناحق فکر میکند که حقوقش از بین رفته است، با آنها چه برخوردی میکنیم؟ دختر جوان زیر سی سالی که فکر میکند حقوقش را گرفتهاند، اعتراض میکند. پلیس با چه حقی هم قاضی میشود و هم مجری قانون که با او برخورد خشن انجام دهد؟ جرم کرده؟ دادگاه صالح باید به جرمش رسیدگی کند، کسی حق ندارد او را کتک بزند. تمام اینها در دل مردم تلنباری است از فساد، تبعیض و خشونت!
آمارهای رسمی نشان میدهد، بیش از 33 درصد فارغالتحصیلان دانشگاهها بیکار هستند. آیا ما فکر کردهایم که این 33درصد یعنی چه؟ سالانه 900 هزار تن از دانشگاههای کشور با درجه لیسانس یا فوق لیسانس وارد محیط کار میشوند. دانشجویی که 17، 18 سال دست در جیب پدر و مادر کرده و تحصیل کرده است حالا میخواهد کار کند، حتی به رانندگی تاکسی و آژانس هم رضایت میدهد ولی شرایط آن وجود ندارد، باید چه کار کند؟ باید مسئولین را تکریم کند یا حق اعتراض دارد؟
منابع کشور تأسف برانگیز بد مدیریت شده است؛ در سالهای 83 تا 93 سالانه بیش از 70 میلیارد دلار درآمد نفت وارد کشور شد، حتی اگر 50درصد آن صرف سرمایهگذاری میشد، اصلاً مشکل اشتغال حل شده بود. بنا بر گزارش مرکز آمار ایران طی سالهای 84 تا 92 سالانه به طور متوسط برای فقط 60 هزار تن شغل ایجاد شد! مردم به این مدیران ارشد کشور چه باید بگویند؟ آیا این مدیران فکر نکردهاند که اگر قرار بود سالی یک میلیون شغل ایجاد شود و نشده، سیل بیکاران در جامعه چه خواهند کرد؟ باد هوا که نمیخورند! آن آدمها میخواهند زندگی کنند. میگویند چرا ناهنجاریها در جامعه روزافزون شده است، چرا سن فحشا پایین آمده، چرا جوانها ازدواج نمیکنند؟ بعد هم خطبا میخواهند با نطقهای معمول مسائل را حل کنند! یک جوان باید ببیند که میتواند شغل پیدا کند یا نه؟ اگر شغل ندارد، چطور ازدواج کند؟ اگر تمامی زوایای این مسائل را بررسی نمایید مشاهده میکنید که تلنباری از مشکلات روزافزون است که فکر مردم را به خود مشغول کرده است.
وقتی مرکز آمار ایران و بانک مرکزی تأیید میکنند از سال 86 تاکنون با قیمتهای ثابت بیش از 20 درصد درآمد خانوار کاهش پیدا کرده است، از طرفی خانوادهها دو سه جوان بیکار در خانه روی دستشان مانده، توقع چیست؟ توقع این است که مردم هیچ چیز نگویند و عاصی نشوند؟ این ندانمکاریها و تکرار اشتباهات باعث نشود که صدایشان دربیاید؟ طبیعی است. همه؛ من، ما و تمام کسانی که روزی مثل بنده مدیر بودند، همه باید پاسخ دهند. هر یک از ارکان حاکمیت به میزان مسئولیتی که داشتند باید پاسخ مردم را بدهند.
به نظر شما مدیری تربیت نشده یا در انتصابها بدسلیقگی صورت گرفته است؟
اصلاً در کشور از مدیریت فقط یک اسم باقی مانده است! قبل از انقلاب به خاطر اینکه احساس میشد توان آموزشی محدود است، تعدادی از فارغ التحصیلان را بانک مرکزی، وزارت اقتصاد و حتی نیروهای مسلح برای دورههای تخصصی به خارج از کشور میفرستادند. همین بانک مرکزی آخرین اعزامیهایش آقای دکتر شیبانی و مرحوم دکتر نوربخش بودند که هر دو بورسیههای بانک مرکزی بودند که به خارج از کشور رفته، دکتری گرفته و برگشته بودند. به این صورت سعی میکردند که تربیت نیرو کنند. اوایل انقلاب نزدیک 30 بانک را ادغام، به 7 بانک تبدیل و همه را هم دولتی کردند. بدون استثنا مدیران آنها را پاکسازی کردند. تصور کنید 8 بانک را در یک بانکی مثل بانک ملت ادغام کردهاند و به جای اینکه مدیر توانا بگذارند که بتواند چنین سازمان پیچیدهای را مدیریت کند؛ همه را اخراج کردند، و رئیس یک شعبه شد مدیرعامل! چه توقعی از این مدیریت میتوان داشت؟ نتیجهاش این شد که در سال 84 گزارشی از بانک جهانی برای ارزیابی بانکهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا آمده بود و ایران فقط قبل از یمن بانکداری قابل قبولی داشت! نتیجه آن مدیریت، این بانکداری شد. در بقیه سازمانها هم کم و بیش همینطور عمل شد!
ما نیاز به سرمایهگذاری به خصوص جذب سرمایهگذاری خارجی داریم. فکر میکنید با این شرایط میتواند محقق شود؟
بله کشور سالانه نیاز به بیش از 50 میلیارد دلار سرمایهگذاری خارجی دارد و علت اینکه اتفاق نمیافتد، به سیاستگذاریهای خارجی و داخلی برمیگردد. سیاستها مبتنی بر روش با ثباتی نیست و نگاه مدیران ارشد بیش از آنکه توسعه اقتصادی باشد، توسعه سیاسی است. هند در دهه 90 میلادی دچار بحران اقتصادی بود. تورم در سال 1991 به 17درصد رسید، ذخایر ارزی به کمتر از یک میلیارد دلار! با نخستوزیری رائو و با فروپاشی شوروی سابق و اصلاحات اقتصادی دنگ شیائو پنگ در چین، توسعه اقتصادی سیاسی به سیاست هند بدل شد. صنعت نرمافزار هند که گردش مالی 150 میلیون دلاری در دهه نود داشت به 148 میلیارد دلار در 2015 رسید! امروز هند بالاتر از ایتالیا و هفتمین اقتصاد جهان است!
چگونه آنها با تغییر سیاست بر ناکارآمدی دولت و فساد دولتی و قضایی پیروز شدند؟ چگونه توانستند از آن سیستمهای تولید عقبافتاده به دوران مدرن کوچ کنند و اقتصاد ورشکسته را به یک اقتصاد پویا و یک دولت توانمند در منطقه تبدیل کنند؟!
شما به بحث بیکارهای دانشگاهی اشاره داشتید، همین سیستم دانشجو تربیت کرده و آنها در این سیستم تربیت میشوند. آیا افرادی که در دانشگاهها تربیت شدهاند، اصلاً آدمهایی هستند که بتوانند مدیر شوند و پستهای سنگینی به عهده بگیرند؟
هیچ جای دنیا سیستم ارتقایش این طور نیست که یک روزه یکی مدیر شود. نیروهای یک مجموعهای آموزش ببینند، توانمندیهایشان را رشد داده و ارائه میدهند، ارزیابی میشوند و ارتقا پیدا میکنند. هیچ وقت یک نیرو از پایین نردبان دفعتی بالا نمیپرد. اگر امروز شما لیسانس حقوق را برایش دوره بگذارید، کنار قاضی کارآموزی کند، بعد به دادگاه بخش و بعد دادگاه شهرستان برود، 15 سال بعد میتواند مدیر یک مجموعه قضایی باشد چون با مسائل مختلف قضایی آشنا شده است. ولی اگر او را یکراست از دانشکده وارد پستهای مدیریتی نمایند، نتیجه همین میشود! سیستم ارتقا در دنیا تعریف شده است. باید تجربه افراد به سطحی برسد که بتوانند از تواناییهای خود استفاده کنند. اگر دانش ندارند، نمیتوانند مدیریت کنند. به همین دلیل هم در اروپا وقتی یک مدیر را میخواهند تغییر دهند از چند ماه قبل میداند ولی تا آخرین لحظه به مدیریتش ادامه میدهد. من هیچ وقت یادم نمیرود که فرمانده نیروهای مسلح امریکا مذاکرات سالت 2 را انجام میداد و در حین همان مذاکرات در خبرها دیدم که آخر سپتامبر همان سال بازنشسته میشود. آن شخص بزرگترین تصمیمات بین شرق و غرب را میگرفت و از آن طرف هم خبر داشت که سه ماه بعد بازنشسته خواهد شد. آن آدم غیرمسئول تربیت نشده است که بگوید سه ماه دیگر به من چه مربوط است. یا جورج بوش پدر در چه مقطعی به کویت حمله کرد؟ چند ماه مانده بود که ریاستجمهوریاش تمام شود. آیا به رئیسجمهوری بعدی موکول کرد؟ خیر. چرا؟ برای اینکه این افراد درون یک سیستم کار میکنند؛ سیستم عمل میکند، نه فرد. ما هنوز یاد نگرفتهایم که باید متکی بر سیستم شویم. نفرات باید در جامعه رشد کنند، آنها را باید در تصمیمگیری مشارکت داد.
درباره ناآرامیهای امسال صحبت کردیم. یک سؤال باقی ماند. طبق گزارشهای بانک مرکزی 64 درصد مردم صاحبخانهاند و حداقل شاخصها نشان میدهد که اوضاع اقتصادی بحرانی نیست. خوب نیست ولی نه بحرانی. بیشتر جمعیت کشور را هم طبقه متوسط تشکیل میدهند. شما هم اشاره داشتید که دغدغهها صرفاً دغدغه معیشتی نیست. با توجه به این شاخصها، اقتصادی بودن علت اعتراضها چطور تحلیل میشود؟
نمیشود گفت دغدغه معیشت وجود ندارد بلکه یکی از اصلیترین مسائل امروز جامعه است. وقتی گفته میشود درآمد خانوار 20 درصد به قیمتهای ثابت در طول 8 سال گذشته کاهش پیدا کرده، حتی اگر تورم را هم حدود 10 درصد در نظر بگیرید، پس زندگی مردم دچار تنگنای بیشتری شده است. درست است که مردم مستأصل نشدهاند و اینطور نیست که بگوییم سیل گرسنگان صف کشیدهاند، اما رفاه حداقلی هم ندارند. وقتی این مشکل مستمر با دیگر مشکلات همراستا و کرامت افراد نادیده گرفته میشود، آنها احساس میکنند سیاهی لشکر هستند. کسانی که در جنگ تمام قد حضور داشتند، در این چهل سال با همه مسائل کنار آمدند، انسانهایی که در شرایط مختلف در تمامی صحنهها حاضر بودهاند، از انقلاب پشتیبانی کردند. در تمامی انتخابات مشارکتشان بالای 60درصد بوده است، پس این مردم حق دارند از همه مسئولین طلبکار باشند.
یعنی ربطی هم به این دولت و آن دولت ندارد...
نه! چون این مشکلات جمع شده و یکباره بهوجود نیامده است. در سی سال گذشته مجموعه دولتها به روشهای مختلف دست در جیب مردم کردهاند. از دولت سازندگی شروع شد و تا امروز هم ادامه دارد. اوج آن هم در دولتهای نهم و دهم بود که برای مسکن مهر دست در جیب بانکها کردند، هم به تورم اضافه شد و هم به مشکلات بانکها. اوج فشاری بود که به بانکها وارد شد. با منابع بانکها کار میکردند بدون اینکه به بازپرداخت آنها فکر کرده باشند. بسیاری از پروژهها در طول سی سال گذشته با منابع بانکها اجرا شدند که به بازگشت آن منابع هیچ امیدی نیست. نیروگاهها، سدها و اتوبانهایی با پول بانک ساخته شده که امیدی به بازگشتش نیست. این هم به دلیل همان است که دولت و مجلس توجه نکردند که پولی که در بانکهاست متعلق به مردم است نه دولت! در حالیکه در مجلس ششم تصویب شده بود که دولت نمیتواند تسهیلات تکلیفی از بانکها درخواست کند. سنگینترین تکلیف به بانکها مربوط به مسکن مهر بود که دولت بر عهده بانکها گذاشت! هیچکس هم جلوی آن را نگرفت. همینطور در جیب صندوقهای بازنشستگی هم دست بردند و آنها را هم به ورشکستگی رساندند. پول نفت هم که قرار بود با آن سرمایهگذاری شود، صرف هزینه جاری شد و میشود. هرچه هم قانون گذاشتند که سال به سال از این هزینهها کم کنند و پول نفت را به سمت سرمایهگذاری ببرند، باز هم در حد حرف باقی ماند، چراکه توان مدیریتی و برنامهریزی اصلاً وجود نداشت. آقای احمدینژاد سازمان برنامه را بست و خیال خودش را راحت کرد. بعدیها هم که ایجادش کردند، هیچ اتفاق ویژهای نیفتاد، چراکه اصلاً ابعاد کارشناسی آن مورد توجه نبود. نه تنها توان تلفیق برنامهها وجود ندارد، حتی توان کارشناسی حداقل برنامهریزی را هم از بین بردهاند! بدتر از همه هم دست بردن در منابع زیرزمینی آب بود. برای آن هم قانون گذاشتند که برداشت از منابع آبهای زیرزمینی هم منعی ندارد. نتیجهاش این میشود که امروز معاون رئیسجمهوری و رئیس سازمان محیط زیست کشور میگوید 75درصد ذخایر زیرزمینی آبهای ایران، از دست رفته است. این مشکلات همه ابربحران است. دیگر نمیشود اسمش را بحران گذاشت. کشور با این ابربحرانها مواجه است و هنوز هم به فکر این نیفتاده است که در نظام مدیریت ارکان کشور بازنگری کند؛ باید در روش مدیریت کشور بازنگری صورت بگیرد نه اینکه ببینید دیوار چه کسی کوتاهتر است و به او حمله کنید! واقعاً باید گفتوگوی ملی و نگاه قوی داشت، برای اینکه بررسی شود چطور میشود به دور از حب و بغض چارهاندیشی کرد، چطور هند توانست در طول 20 سال دگرگونی اساسی به وجود آورد؟
به عنوان آخرین سؤال، ما از سیستم خیلی صحبت کردیم، اما بحث فرهنگ سازمانی فردی چه میشود؟ برخی چنین تحلیل میکنند که فرهنگ ایرانی با رندی شکل گرفته و مردم اصلاً نمیخواهند که تن به سیستم دهند. آیا میتوانیم همه چیز را گردن یک سیستم بیندازیم، یا اینکه فرهنگ فردی هم مشکلاتی دارد و مانع کار سازمان یافته میشود؟
این را که فرهنگ ما فرهنگ لمپنپروری یا رندی است، قبول ندارم. چون ما جامعهمان را با سوء مدیریت به اینجا رساندهایم، نه اینکه جامعه از اول این بوده است. برگردید به سال 56 و 57؛ مردم در دوره اعتصابات سال 57 همه چیز را با هم تقسیم میکردند و هیچ کس سهم اضافه برای خودش نمیخواست. در شبهای حکومت نظامی، خودشان را برای خون دادن به بیمارستانها میرساندند. اینها همان مردم هستند. من قبول ندارم که این مردم، تقصیر دارند. چرا حالا اینطور شده است؟ من میگویم که اگر واقعاً مسئولین دروغ نمیگفتند اگر به آنها مسئولیتی داده میشد و به آن کار مسلط نبودند، آن را نمیپذیرفتند. در عمل با صداقت رفتار میکردند اگر با ندانمکاریها، بدآموزی را ترویج نمیدادند. کسی که دیروز رئیس جمهوری این کشور بود و میگفت قانون برنامه چهارم را رعایت نمیکنم، امروز دم از قانونگرایی میزند! آیا تصور میشود که اینها به مردم کمک میکنند؟ به خاطر رفتارهای مسئولان این بدآموزیها در سیستم کشور نهادینه میشود. به همین دلیل هم بیاعتمادی و عدم صداقت و دروغگویی و فساد در جامعه ما به حداکثر رسیده است. بنده در زمانی که نه مثل الان موبایل بود و نه حتی فکس، از تبریز با کاریر تلفن میکردم که از بازار تهران انواع آرماتورها را بفرستند، میگفتم یک ماه دیگر تهران میآیم و چک و سفتهاش را میدهم. همان هفته میفرستاد، چراکه اعتماد وجود داشت. ولی وقتی الان آمار چکهای برگشتی در هر ماه بالا میرود و در رسانهها منعکس میشود، وقتی ارقام فساد به بالای هزار میلیارد تومان رسیده است، از مردم چه توقعی میرود؟