حدود هفت ماه پیش بود که زلزله بزرگی شهرهای غربی کشورمان را لرزاند. آن روزها در میان آن همه هیاهو و غم و غصه خبری دست به دست شد که هم تلخ بود و هم شیرین؛ «دختر نوجوان سرپل ذهابی به خاطر نجات خواهر سه سالهاش از زیر آوار، دچار آسیبدیدگی نخاع شدهاست». تلخی خبر، آسیبدیدگی دخترک بود و این احتمال که شاید دیگر هیچوقت نتواند روی پاهایش بایستد، قسمت شیرین ماجرا هم زنده ماندن خواهر کوچولو بود. «هانیه یزدانبخش» همان دختر نوجوانی است که مثل ابرشخصیتهای قصهها برای نجات دیگری، جان خودش را به خطر انداخته. چند روز پیش باخبر شدیم هانیه بعد از ماه ها توانسته روی پاهایش بایستد. به بهانه این خبر خوب، سراغ او رفتیم تا با هم کمی گپ بزنیم. قهرمان 14 ساله ما با اینکه هنوز حالش کاملا خوب نشده، دعوت ما برای یک گپ صمیمانه را با اشتیاق قبول کرد.
فلاش بک؛ ماجرا چه بود؟
اگر در روزهای زلزله خیلی پیگیر اخبار نبودید، قبل از شروع گفتوگو قصه روز حادثه را از زبان هانیه بخوانید: «خانه ما در یکی از روستاهای سرپل ذهاب بود. وقتی زلزله شد، من توی حیاط بودم و داشتم بازی میکردم که ناگهان خانه فروریخت. صدای پدر، مادر و برادرم را میشنیدم که زیر آوار ماندهبودند اما خبری از خواهر سه سالهام نبود. فهمیدم «هدی» در اتاق مانده است. دست به کار شدم تا خواهر کوچکم را نجات دهم. بخشی از دیوار اتاق ریختهبود. جلو رفتم و هدی را که به شدت ترسیدهبود، توی حیاط آوردم. اما بعد از اینکه خواهرم را نجات دادم ناگهان دیوار روی من فرو ریخت و خودم زیر آوار ماندم. بعد از آن برادرم که آسیب زیادی ندیده بود، از زیر آوار بیرون آمد و با کمک همسایهها من را از زیر آوار نجات و به نیروهای امدادی تحویل داد. بعد از معاینه در بیمارستان به من گفتند قطع نخاع شدهام و شاید دیگر هیچوقت نتوانم راه بروم. حالا اما کمی بهتر شدهام، میتوانم با کمک دیگران و وسایل پزشکی از جا بلند شوم و چند قدمی راه بروم».
زندگی ادامه دارد
از هانیه درباره حال و هوای اینروزهایش میپرسم، میگوید: «نوجوانی من به دو قسمت قبل و بعد از زلزله تقسیم میشود، چون با زلزله زندگی خانواده ما تغییر کرد. قبل از زلزله من یک دختر زبل بودم که مثل همه بچههای دیگر شیطنتهای خودم را داشتم اما حالا دیگر نمیتوانم آنطور زندگی کنم. باید صبور باشم و از این وضعیت خسته نشوم. همه نوجوانها شور و شوق زندگی کردن دارند و در این سن و سال برای رسیدن به هدفهایشان تلاش میکنند. خب من هم یک نوجوانم، درست است که بعد از زلزله آسیب دیدم اما این باعث نمیشود دست از تلاش بردارم. امسال به دلیل آسیبدیدگی و شرایط بعد از زلزله به مدرسه نرفتم اما تصمیم دارم از سال دیگر کلاسها را با انرژی و به صورت جهشی بخوانم تا به همکلاسیهایم برسم».
دنیای این روزهای هانیه
هانیه گرچه حالش بهتر شده اما هنوز نمیتواند خیلی راه برود و مشغول تمرینات فیزیوتراپیاش است. او درباره زندگی این روزهایش در کرمانشاه میگوید: «آن اوایل بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم چند روزی استراحت کردم و به خاطر حال ناخوشم ناراحت بودم. اما بعدا تصمیم گرفتم آن دنیای کسلکننده را تمام کنم. این روزها من و خانوادهام در خانه یک آدم نیکوکار کرمانشاهی زندگی میکنیم؛ در آپارتمانی که همسایههایمان زلزلهزده نیستند و دیگر با آنها دوست شدهایم. چون نمیتوانم راه بروم، خودم را با کتاب سرگرم میکنم؛ کتابهایی که قبلا وقت نکردهبودم بخوانم. برای سرگرمی جعبه کادوهای فانتزی میسازم و از مادرم بافتنی یاد میگیرم. من تلاش میکنم همان زندگی همیشگیام را ادامه دهم. قرار است بعد از اینکه حالم خوب شود به زیارت امام رضا (ع) بروم. من تا حالا مشهد نرفتهام و دلم میخواهم هرچه سریعتر بهتر شوم». هانیه ادامه میدهد: «خیلیها از من میپرسند پشیمان نشدی از اینکه جانت را به خطر انداختی؟ ممکن بود یک عمر روی ویلچر بمانی. راستش بعضی وقتها از این که فعلا نمیتوانم راه بروم ناراحت میشوم اما میدانم که به زودی خوب میشوم. به علاوه خوشحالم که توانستهام خواهرم را نجات دهم. این فداکاری باعث شده حس یک نوجوان قهرمان را داشته باشم».