خانهاش را تبدیل به موزه جنگ کرده. این سردار جنگ، کنج حیاط کوچکش، خلوتگاهی درست کرده دنج و باصفا که برای او به مثابه بهشت گمشده است. بیشتر وقتش را همانجا میگذراند؛ با رفقایش. دوستانی که دیگر در این عالم خاکی نیستند. عکس تک تک آنها را روی دیوار نصب کرده، با آنان حرف میزند و درددل میکند. اگر هم گرهای به کارش بیفتد، از همانها میخواهد برایش دعا کنند. موزه خانگی سردار فقط برای او جذبه ندارد. حال خوشش را هر آدم اهل دلی که پا به آنجا بگذارد میفهمد. در خلوتگاه سردار چیزهای باارزش دیگری هم هست. یادگارهایی از دوران جنگ. از ترکش خمپاره تا اسلحه زنگ زده و قمقمه خاک گرفته. گوش جان بسپاری، هر کدامشان گواهی میدهند بر دلاوری مردان ایران زمین که با رشادتی وصفناپذیر، جان فدای وطن کردند. سردار حاج «قاسم صادقی» برای اشاعه فرهنگ دوران دفاعمقدس و حماسهآفرینی رزمندهها کار دیگری هم انجام داده و آن بازسازی عملیات دشت ذوالفقاریه است. جایی که برایش دشت کربلای ایران است. در هفته دفاعمقدس و سالروز شکست حصر آبادان مهمان خانه باصفای او شدیم.
پیدا کردن خانهاش کار سختی نیست. حتی اگر نشانی دقیق آن را نداشته باشید، انتهای کوچه ایثار ششم، خانهای با دیوارهای آبی میبینید که روی آن تعداد زیادی تصویر شهدا نصب شده است. به غیر از آن بنری هم از بالای دیوار آویخته شده و عکس شهید حسین خرازی، فرمانده لشکر امام حسین(ع) روی آن نقش بسته است. نقش و نگار دیوار خانه سردار حاج «قاسم صادقی» و فضای سبزی که در کنار پیادهراه درست شده، زیبایی خاصی به محله داده است. وارد خانه میشویم. حیاط کوچکی دارد. انتهای حیاط اتاقک دنجی به چشم میخورد که از قرار معلوم خلوتگاه سردار است. دیدنش در همان نگاه اول، سنگرهای دفاعمقدس را تداعی میکند. دیوارهایش با تصویر شهدا مزین شده و به سقف آن تعداد زیادی پلاک آویزان است. چند دست لباس رزم، چراغ خوراکپزی و یک کتری دود گرفته هم در آن دیده میشود. سردار یک کمد شیشهای هم دارد، لوازمی مثل بیسیم، پوکه خمپاره، پوکه فشنگ، اسلحه زنگ زده و... که در تفحص به دست آورده را به یادگار در آنجا نگه میدارد. صادقی میگوید: «اسمش را اتاق تذکر گذاشتهام. یعنی جایی که آدمها به خودشان بیایند و از یاد شهدا غافل نشوند.»
دریاقلی، سفیر آبادان
بنر بزرگی را با عکس 267شهید نشان میدهد که پایین آن نوشته شده «شهدای دشت ذوالفقاریه». به عکس «دریا قلی سورانی» مردی که به سفیر آبادان معروف است اشاره میکند و میگوید او باعث نجات آبادان شد: «دریاقلی کنار رود بهمن شیر انبار وسایل اوراقی داشت. وقتی متوجه میشود که عراقیها از رودخانه عبور کرده و قصد ورود به آبادان را دارند با دوچرخهاش تا مقر رزمندهها رکاب میزند؛ راهی به طول 9کیلومتر. رزمندهها را از موضوع باخبر میکند و یکسال بچههای ما در آنجا از حریم آبادان دفاع میکند. هر روز هم نیروی کمکی میآمد، از مردم عادی تا داش مشتیها، اقلیتها و روحانیون. بعضیها حتی با پنجه بوکس و چاقو به جنگ آمده بودند. جنگ تن به تن که میگویند اینجا اتفاق افتاد. نمونهاش شهید شاهرخ ضرغام، نصرالله غلامی و علیرضا مستعد بودند. فردی به نام مصطفی علی قناد هم از بچههای اصفهان بود. از زندان آزاد شده و توبه کرده بود. تا لحظه آخر هم مردانه از وطن دفاع کرد. شاهرخ هم همینطور بود. او هم توبه کرده بود. هیکل درشتی داشت و قبل از آن در کاباره بهعنوان محافظ کار میکرد. یک روز گذرش به بازار میافتد و پای منبر مجتبی تهرانی مینشیند. همین باعث تحولش میشود که برای توبه به پابوسی امام رضا(ع) میرود. عراقیها از او میترسیدند. وقتی اسیر میشدند، میگفتند هرچه بخواهید میگوییم، فقط شاهرخ ما را نخورد! فکر میکردند آدمخوار است. عاقبت بخیر هم شد. مردانه جنگید و با افتخار به شهادت رسید.»
شهدایی که مردانه جنگیدند
ارادت خاصی به شهید «سیدمجتبی هاشمی» دارد، کسی که فرماندهی گروه فداییان اسلام را برعهده داشت و داوطلبانه به جبهه آمده بود. میگوید: «سید مجتبی، عضو افتخاری کمیته بود. مردم محله را باخبر کرده و با 90ـ 80 نفر به کمک شهید جهانآرا در خرمشهر و سپس آبادان رفت. در خیابان وحدت اسلامی مغازه داشت و خنچه عقد میفروخت. از نیازمندان دستگیری میکرد و عادت خوب دیگرش این بود که وقت نماز، سرگذر اذان میگفت. تا پایان شکست حصر آبادان آنجا بود. سال1364 هم در مغازهاش او را ترور کردند.» سردار یکییکی شهدا را معرفی میکند. او خود کتاب تاریخ جنگ است که اگر ساعتها برایت حرف بزند، دوست نداری صحبتهایش به پایان برسد.
خاطرات شهیدتان پیش من است
از وقتی بازنشسته شده، به جای استراحت، بین تهران و آبادان رفتوآمد میکند. مرتب در تلاش و تکاپو است تا کار نیمه تمامش را به پایان برساند.کاری که به باور خودش مهمترین گام برای اشاعه فرهنگ دوران دفاعمقدس است. از سال1393 اقدام به بازسازی جبهه ذوالفقاریه کرده و شب و روزش را آنجا میگذراند. انگار دینی به گردن داشته باشد. میگوید: «بعد از جنگ ارتباطم را با خانواده شهدا قطع نکردم. مرتب به بهشتزهرا(س) میرفتم، به قطعه24. قطعه عجیبی است. یکی یکی روی قبرها را خواندم. روی هرکدام که نوشته بود گروه فداییان اسلام، میدانستم از بچههای دشت ذوالفقاریه است. اسم و شماره تلفنم را یادداشت میکردم و روی مزار میگذاشتم. به خانوادهاش پیغام میدادم میخواهید درباره خاطرات شهیدتان بدانید؟ دوستان و آشنایان و اقوامی که برای زیارت قبور میآمدند، به من زنگ میزدند. مدت زمانی طول کشید تا توانستم با خیلی از خانوادههای شهدا ارتباط بگیرم. اینکه فقط برای خانوادهها خاطره تعریف کنم، هدف من نبود. باید کار بزرگتری میکردم. این شد که تصمیم به بازسازی جبهه ذوالفقاریه گرفتم. موضوع را که با خانواده شهدا در میان گذاشتم، استقبال کردند. شکر خدا خانوادهام همیشه پای کار بودند و برای کمک به آبادان آمدند. الان هم یک کانکس در دشت ذوالفقاریه داریم که همراه با همسر، عروس و پسرم در آنجا زندگی میکنیم.» شاید ساده به نظر برسد اما او همراه خانوادهاش در سرما و گرما و امکاناتی بسیار کم در این کانکس زندگی میکند تا این عملیات بزرگ را شبیهسازی کند. جبهه ذوالفقاریه به یاری او بازسازی شده و حال و هوای پاییز1359 را تداعی میکند. باقی ماجرا را خودش برای ما تعریف میکند: «این دشت یک کیلومترمربع مساحت دارد. خاکریزها را درست کردهایم. سنگرها و یکسری ادوات جنگی هم که غنیمت بود، آنجا گذاشتیم. موقعیت هر شهید را مشخص کردیم و رفقای سپاهیام وقتی متوجه کارم شدند، به یاریام آمدند. فرمانده کل سپاه، سردار جعفری به خانهام آمد و وقتی از اتاق تذکر بازدید کرد، گفت هرچه کموکسر داری بگو. گفتم توپ و تانک میخواهم. سریع نامهنگاری کرد و به من 18دستگاه تانک مستهلک دادند.» هزینه این طرح بزرگ را ابتدای امر خودش تقبل کرده و بعدها نهادها و مسئولان نظامی، هرکسی بنا به وسعش او را حمایت کرده است. صادقی ادامه میدهد: «بعد از آماده شدن مقدمات کار، از خانواده شهدا دعوت کردم به آنجا بیایند. سال گذشته هم بازدیدکنندهها با 800دستگاه اتوبوس و 2هزار خودرو شخصی آمدند. هرکسی پی شهیدش را میگرفت، خاطرات او را برایش تعریف میکردم.»
خانوادهام همیشه پشتیبان من بودهاند
همسرش دختر شهید حسن زواره است. همان مجاهد نماز شبخوان که به وقت گرفتن وضو شهید شد. صادقی میگوید: «همسرم روحیه جهادی دارد. از همان اول همراه من بود. عروسم هم همینطور چون او هم زخم خورده جنگ است. وقتی از بازسازی جبهه ذوالفقاریه گفتم، یاعلی(ع) گفتند که تا آخر همراهیام کنند. حتی حاضر شدند در آبادان در کانکس زندگی کنیم تا بتوانم یادمانی در آنجا بسازم. در سبک زندگیمان ساده زیستی را انتخاب کردهایم. حضور همسرم آنجا مایه دلگرمی من است. به امور خانهداری مشغول است. عروسم نیز کارهای نرمافزاری و تبلیغات را انجام میدهد. پسرم وردستم شده و در کارهای عمرانی یاریام میکند. البته مسئولیت امور پشتیبانی و تدارکات هم برعهده اوست.» او در پاسخ به این سؤال که چطور این همه ادوات جنگی سر از اتاقک خانهاش درآوردهاند، توضیح میدهد: «بعد از شکست حصر آبادان، برای یادگاری یک سرخمپاره به خانه آوردم و این کار بعد از هر مرخصی ادامه پیدا کرد تا این ادوات جنگی را گردآوری کنم.» باقی وسایل را هربار که با بچههای تفحص به جبهه رفته، آورده است. موزهاش کامل است و به قول خودش اگر 10اتاق دیگر داشت، همه را تبدیل به موزه شهدا میکرد. خوشبختانه همسرش نیز از کاری که کرده و بخشی از خانه را به این امر اختصاص داده، رضایت دارد.
گزارش از: مژگان مهرابی
این گزارش نخستین بار در روزنامه همشهری منتشر شده است.