جانباز سیدنورخدا موسوی تنها جانباز صددرصد ایرانی بود که ۱۷ اسفند ماه ۱۳۸۷ در درگیری با گروهک تروریستی ریگی در منطقه لار استان سیستان و بلوچستان جانباز شد. سید به کمایی ۱۰ ساله فرو رفت تا حدود یک دهه لقب شهید زنده برازندهاش باشد. از لحظه جانبازی، نورخدا تقریباً یک دهه زندگی نباتی داشت و سالها در منزل روی یک تخت توسط همسر و دو فرزندش پرستاری میشد. نورخدا عاقبت شب رحلت پیامبرگرامی اسلام و شهادت امام حسن مجتبی (ع) آسمانی شد و در سالروز شهادت امام رضا (ع) هم تشییع و به خاک سپرده شد. به مناسبت شهادت سید نورخدا موسوی، شمهای از زندگی وی را تقدیم حضورتان میکنیم.
رزمنده دفاع مقدس
نورخدا متولد اول شهریورماه ۱۳۴۹ در خرمآباد بود. مردی از خطه لرستان که در ۱۸ سالگی به جبهههای جنگ رفت و در عملیات مرصاد شرکت کرد. نور خدا در این عملیات که آخرین عملیات دفاع مقدس به شمار میرود، تا پای شهادت پیش رفت، اما مقدر بود بماند و در جبههای دیگر آسمانی شود.
کبری حافظی همسر شهید در این خصوص به «جوان» میگوید: «آقا سید سابقه حضور در دفاع مقدس را داشت و در عملیات مرصاد به عنوان بسیجی شرکت کرده بود. برایم که از خاطراتش تعریف میکرد میگفت: از قافله شهدا جاماندهام. همسرم دوبار برای رفتن به جبهه اقدام کرد که پدرش ممانعت میکند. حتی یکبار او را از مینیبوس به خانه برمیگردانند. بار سوم زیر صندلیها پنهان میشود و برای عملیات مرصاد به جبهه میرود. خودش میگفت، چون دورهای ندیده بودم به من پیشنهاد دادند سقا شوم. مسیری طولانی میرفتم و آب میآوردم. میگفت: دو بار مسیر را برای آوردن آب طی کردم ولی بار سوم به فرمانده گفتم خسته شدم، کمی به من استراحت بده نیروی دیگری برود و بعد من دوباره میروم. میگفت: نیروی بعدی که جای او آمد ۲۰۰ متر بیشتر دور نشده بود که ترکش خمپاره خورد و شهید شد. نور خدا همیشه میگفت: من باید جای او شهید میشدم.»
۲۰ سال بعد
نکته عجیبی در زندگی نورخدا وجود دارد که جالب توجه است. او که سال ۶۷ به جبهه رفته بود، ۲۰ سال بعد در درگیری با اشرار ریگی به کما میرود و ۱۰ سال بعد نیز به شهادت میرسد. این سه دهه در زندگی نور خدا معانی زیادی دارند. دو دههاش را به زندگی پرداخت و دهه بعدش را به آسمان دوخت. سید ۱۰ سال شهید زنده کشورمان بود.
نور خدا بعد از اتمام جنگ، به خدمت سربازی میرود و پس از آن به خاطر علاقهای که به امور نظامی داشت، جذب دانشگاه علوم انتظامی میشود. به عضویت پلیس درمیآید و مدتی در تهران به انجام وظیفه میپردازد. همسرش از اولینهای زندگی شان به «جوان» میگوید: «ازدواج که کردیم منزلمان تهران بود. همسایهها خیلی به خانواده ما علاقه داشتند. طوری شده بود که به کوچهمان کوچه آقا سید میگفتند. من معلم بودم و اصلاً از شغل نظامی خوشم نمیآمد، اما انگار خدا آقا سید را به خانه ما فرستاده بود. ما خیلی سنتی ازدواج کردیم. من تا شب خواستگاری همسرم را ندیده بودم و وقتی برای اولین بار ایشان را دیدم احساس کردم از کودکی همدیگر را میشناسیم. به چهرهاش نگاه میکردم و میگفتم چقدر قیافهاش آشناست. در صورتش معصومیت، مظلومیت و پاکی دیدم. نمیخواهم شعار بدهم ولی دوستان آقا سید میدانند چه میگویم. هر چیزی که نیاز بود در صورت یک مردِ زندگی ببینید را من در صورت آقا سید دیدم.»
اعزام به زاهدان
شهید موسوی بعد از چندی به زادگاهش خرمآباد برمیگردد تا خدمتش در نیروی انتظامی را آنجا ادامه دهد. سپس مأموریت میگیرد تا به زاهدان برود. آنجا فرماندهی یگان تکاوری به عهده سید گذاشته شده بود. مأموریت دو ساله بود. سید یک سال و هفت ماهش را با سربلندی طی میکند و بعد... همسرش میگوید: «آقا سید در یگان تکاوری زاهدان فرمانده بود و به لار منتقل شد. وقتی به مرخصی آمد با روزهایی که ریگی ۱۱ نفر را در جاده میرجاوه شهید کرد، مصادف شده بود. آن زمان دوستانش در کرمان فکر میکردند آقا سید به میرجاوه منتقل شده که تا میشنوند بچههای میرجاوه در درگیری با گروهک ریگی شهید شدهاند، پشت سر هم به همسرم زنگ میزدند و حالش را میپرسیدند. از همان زمان دلشوره به جانم افتاده بود که مبادا ما هم سید را از دست بدهیم.»
۱۴ بهمن ماه ۱۳۸۷
آخرین دیدار سید نورخدا و خانوادهاش در ۱۴ بهمن ماه ۱۳۸۷ رقم میخورد. در این روز سید به محل خدمتش در شهرستان لار که ۴۵ کیلومتری زاهدان قرار داشت، میرود. لار آخرین نقطه مرزی ایران و پاکستان است. در همان روزها هم که سید در یک صبح سرد بهمن ماهی با خانوادهاش خداحافظی کرده و به لار میرود، خبر میرسد یک گروه از اشرار به منطقه آمدهاند. همان شب قرار بود سید نورخدا به مرخصی برود، اما وقتی متوجه عملیات میشود، قرار مرخصی را لغو میکند تا در عملیات شرکت کند. همسرش میگوید او باید ۱۴ اسفند که ۳۰ روزش پر شده بود به خانه برمیگشت، اما داوطلبانه در منطقه میماند تا اینکه به ۱۷ اسفندماه ۱۳۸۷ میرسد.
همرزمانش تعریف میکنند: «روز عملیات قرار بود ستوان محمدی همراه گروه عمل کننده برود، اما محمدی نبود و سید بدون آنکه درخواست نیروی جایگزین کند، خودش به عنوان جانشین یگان تکاوری داوطلب عملیات میشود. هنگام عملیات وقتی فرمانده متوجه حضور سید میشود، میپرسد تو اینجا چه کار میکنی؟ سید هم در جواب میگوید اگر میگفتم جای محمدی خالی شده، اجازه نمیدادید در این پست قرار بگیرم. کمی بعد درگیری در محلی به نام پل شکسته رخ میدهد. سید حین عملیات خشاب خالی میکند. فرمانده کنارش بود و کمی که از او فاصله گرفت، گلولهای دو زمانه به سر سید برخورد میکند...»
گلولهای که به سر سید نورخدا برخورد میکند، دو زمانه بود، یعنی یکبار هنگام شلیک و بار دیگر وقتی به هدف اصابت میکند منفجر میشود. با جراحتی که سید برمیدارد، برخی گمان میکنند شهید شده است ولی او هنوز نبض داشت و امدادگر چفیهای دور سرش میپیچد. سپس پیکر نیمه جانش را ۸۵ کیلومتر از کوههای لار تا زاهدان میآورند و به بیمارستان خاتمالانبیا (ص) زاهدان میرسانند. همرزمانش میگویند در بیمارستان دکتر میگوید عمل آقا سید بیفایده است، اما ما اعتراض میکنیم و میگوییم هرکاری از دستتان برمیآید برایش انجام دهید. دکتر هم با اصرار ما میپذیرد سید را عمل کند.
سید نور خدا یک ماه در آیسییو بیمارستان با ضریب هوشی دو، سه میماند که این عدد یعنی صفر. یک روز که ضریب هوشیاش روی پنج میآید سردار رادان دستور میدهد او با اورژانس هوایی به بیمارستان ولیعصر (عج) تهران منتقل کنند. دوماه آنجا در کما بود. حتی روزهایی میخواستند دستگاهها را قطع کنند. احتمال مننژیت میدادند، سرش عفونت میکرد، اما خدا خواسته بود که بماند.
۱۰ سال در کما
بعد از مجروحیت، دوران ۱۰ ساله جانبازی صددرصد سید شروع میشود. قهرمان این بخش از زندگی او کسی نبود جز کبری حافظی همسرش که با دو فرزند هفت و سه ساله سعی میکند سید را در همان شرایط کما حفظ کند. در حالی که پزشکان میگفتند سید هشت ماه تا یکسال بیشتر زنده نخواهد ماند همسر شهید میگوید: «در بیمارستان گفتند اگر اینجا بماند احتمال دارد عفونت بگیرد و به شهادت برسد. برای همین بهتر است از او در منزل نگهداری کنید. هرچند میگفتند شاید چند ماه نهایتا تا ً. یکسال بیشتر زنده نماند، اما من تصمیم گرفتم به نحو احسن از همسرم مراقبت کنم. راهی ۱۰ ساله آغاز شده بود.»
با فداکاری کبری حافظی و دو فرزندش زهرا و محمد، سید نورخدا در تمام مدت ۱۰ سالهای که حیاتی نباتی داشت، حتی زخم بستر نمیگیرد و آنها به خوبی از عزیزشان مراقبت میکنند. طی این مدت دیدارهای بسیاری از سوی مردم و مسئولان با خانواده شهید صورت میگیرد. حتی یکبار که دختر شهید برای شرکت در جشنوارهای به تهران میآید، با هماهنگی که از طرف بنیاد شهید صورت میگیرد، حضرت آقا بدون نوبت قبلی درخواست ملاقات آنها را میپذیرد و در این ملاقات قرآنی به خانواده شهید اهدا میکنند. بعدها نیز تقدیرنامه برای خانواده شهید میفرستند.
فرزند ایران
شب رحلت پیامبر اسلام و شهادت امام حسن مجتبی (ع) لحظه عزیزی بود که سید نور خدا موسوی برای شهادت انتخاب کرد. او که از چند روز قبل شهادتش دچار حالت بحرانی شده بود، عاقبت چشم از جهان فرو فروبست تا خبر شهادتش به سرعت در فضای مجازی منتشر شود. روز بعد نیز در حالی که ایران اسلامی در غم شهادت امام رضا (ع) عزادار بود، پیکر مطهر نورخدا روی دوش مردم قدرشناس لرستان قرار گرفت تا در معیت آنها به گلزار شهدای خرم آباد منتقل شود، در حالی که سردار اشتری فرمانده نیروی انتظامی حامل پیام شفاهی مقام معظم رهبری به مناسبت شهادت نورخدا بود. رهبری در پیامشان فرموده بودند: «در مراسم که شرکت کردید، سلام ما را به مردم لرستان و خانواده شهید برسانید و از قول ما شهادت ایشان را تبریک و تسلیت بگویید.»
همسر شهید که سالها پا به پای نور خدا با جانبازی خاص او جنگیده و مقاومت کرده بود، در مراسم تشییع پیکر همسرش سخنان جالبی میگوید که نشان از روحیه بالای این شیرزن ایرانی دارد. وی بیان میکند: «من امروز افتخار میکنم که همسر نور خدا هستم و سرم را بالا میگیرم، گریه نمیکنم، چون دیروز صحبتهای حضرت زینب (س) را میخواندم که وقتی همه عزیزانش شهید شدند در صحبتش اصلاً اثری از اندوه و غصه نبود، چون نمیخواست دشمنانش شاد شوند. شما مردم امروز به جای من گریه کردید. من امروز فقط میخواهم بگویمای خدای بزرگ امانتی را که به من سپرده بودی ۱۰ سال آنچه در توان داشتم برای پرستاری از او گذاشتم و امروز که خواسته تو بازگشتن به سویت است، پیکری را که با جان و دل از آن مراقبت کردم به خواسته تو به خاک میسپارم.ای امام حسین (ع) این قربانی را از ما بپذیر.ای امام حسین (ع) سید نور خدا متعلق به من نیست، سید نور خدا فرزند عزیز تمام ملت ایران است.ای امام حسین (ع) این قربانی عزیز را از ملت ایران بپذیر.ای صاحب زمان (عج) تو میدانی که همسرم برای من از جانم عزیزتر بود ببین برای یاری تو زینب وار آمادهایم. ببین که در راه تو، نه فقط آماده جان دادن هستیم بلکه برای یاری شما عزیزتر از جانمان را میدهیم پس تو این قربانی را از ما بپذیر. رهبرم برای مراقبت از سرباز تو همه وجودم را به کار گرفتم و حالا نور خدا به خدا تعلق گرفته است...»
گزارش از: علیرضا محمدی
این مطلب نخستین بار در روزنامه جان منتشر شده است.