چهل و دو رباعیی كه در این بخش گرد آمده، برگرفته از مجموعه رباعیات جواهر الخیال است كه در اوایل قرن دوازدهم هجری در 21 باب سامان یافته است. مؤلف این کتاب، میر محمد صالح رضوی مشهدی ملقب به صدر الممالک (درگذشتۀ ۱۰۹۷ ق) است. وی، فرزند میرزا محسن نوّاب، و بانی مدرسۀ صالحیه مشهد (در سال 1086 ق) بوده و از او غیر از این اثر، سه مجموعۀ دیگر به نامهای لطائف الخیال، دقایق الخیال و معارج الخیال در دست است.
جواهر الخیال، مجموعهای از رباعیات شاعران عصر صفوی و پیش از آن است که در 21 باب و 104 فصل بر اساس موضوع و سپس ترتیب الفبایی قوافی رباعیات سامان یافته است. در جواهر الخیال حدوداً 3600 رباعی از حدود 350 شاعر نقل شده است. اغلب این شعرا در سدههای دهم تا دوازدهم هجری میزیستهاند و نام و شعرشان را در کمتر تذکره و تاریخی میتوان یافت.
از جواهر الخیال چند نسخۀ خطی شناسایی شده است و نسخۀ مورد استفاده من، به شمارۀ 4518 در کتابخانة آستان قدس رضوی در مشهد نگهداری میشود و نسخهای است نسبتاً کامل و در اوایل قرن دوازدهم و شاید در زمان حیات مؤلف، یا اندکی بعد از آن، توسط لطفعلی یوزباشی اوغلی به خط شکستۀ نستعلیق کتابت شده است.
▪
باب ششم جواهر الخیال در ذكر رباعیاتی است كه در مدح و منقبت و مرثیت پیامبر اسلام (ص) و امیر المؤمنین و ائمۀ اطهار (ع) سروده شده و دارای 17 فصل است. فصل نخست، به رباعیاتی اختصاص دارد كه «در شأن پیغمبر صلّی الله علیه و آله گفته شده» است. همگی این رباعیات سرودۀ شاعران عصر صفوی است و آیینۀ تمام نمایی از اعتقادات و اندیشههای مذهبی شاعران این دوره است. رایجترین مضمونی كه در این رباعیات دیده میشود و دغدغۀ اصلی ذهن و ضمیر شاعران این عصر بوده، مسئلۀ سایه نداشتن پیامبر است. یعنی از آن همه فضایل بیشمار پیامبر اسلام (ص)، این معجزه که در تفسیر و توضیحش هم میان علما اختلاف است، بیشتر مورد توجه قرار گرفته است! این رباعیات، اگرچه عیار ادبی بالایی ندارند، اما سلیقۀ ادبای آن زمان را در حوزۀ شعر مذهبی بازتاب میدهند.
▪
ظهوری ترشیزی:
یارب! ز عدم برون كشیدی همه را
محتاج به فضل خویش دیدی همه را
كار همه را طفیلِ خود خواهد ساخت
آن كس كه طفیلش آفریدی همه را.
▪
محمد صادق پیشنماز:
سر خیل رُسُل كه خواجۀ هر دو سراست
دانی ز چه رو ز سایۀ خویش جداست؟
آن كس كه ز نور حق بُوَد تخمیرش
بر قامت او جامۀ ظل ناید راست.
▪
میرزا عبدالله منشی:
احمد كه ز عرش، بارگاهش پیداست
فتح و ظفر از گَردِ سپاهش پیداست
از شرع وی است قدر و شأنش ظاهر
آبادی هر شهر ز راهـش پیداست!
▪
ابراهیم ادهم همدانی:
ای گشته ز صهبای رسالت سرمست
وی قرص مَهَت شكسته از مُعجز دست
تا گشـت زرِ مِهـر نبـوّت رایج
پول مَه از انگشت جلال تو شكست.
▪
فیاض لاهیجی:
چون در شب معراج نبی همّت بست
بگسست ز نیستی، به هستی پیوست
او سایۀ ایزد است و این است عجب
كین سایه به آفتاب همدوش نشست.
▪
علینقی كمرهای:
آنكس كه زبان رمز آموخته است
پیش خردش چو شمع افروخته است
كاُستاد ازل، جامۀ فردِ احدی
بر قامت میم احمدی دوخته است.
▪
میر محمد باقر داماد:
ای ختم رُسُل! دو كون پیرایۀ تست
افلاك، یكی منبرِ نُه پایۀ تست
گر شخص ترا سایه نباشد چه عجب
تو نوری و آفتاب هم سایۀ تست.
▪
نصیر عتیقی ترشیزی:
پیغمبر ما كه صاحب معراج است
بر فرق پیمبران دیگر تاج است
زُو بود وجود همه و آخر بود
دریا زیر است و بر زَبَر امواج است.
▪
عرفی شیرازی:
شاها! جودِ تو قُلـزم موّاج است
درویشِ درت، سكندرِ بی تاج است
منسوب به عالم زوال تو بود
آرامگَهی كه نام او معراج است.
▪
نادر تبریزی:
آنی كه مسیحات ز بیماران است
صد یوسف مصرت از خریداران است
در دستِ تو خاتمی كه جبریل آورد
انگشـترِ زنهارِ گنـهكاران است.
▪
دولتیار سلطان ایلچی:
گفتم حُلی عرش ز پیرایۀ كیست
كُرسی را این بلندی از پایۀ كیست؟
ز آنكس كه نداشت سایه گفتا، گفتم:
ای بیخبر! آفتاب پس سایۀ كیست؟
▪
لطفعلی نیشابوری:
كوی تو و كعبه، بی گمان هر دو یكی است
در دیدۀ عشق، این وآن هر دو یكی است
این كعبۀ دل باشد و آن كعبۀ جان
در عالم معنی، دل و جان هر دو یكی است.
▪
میرزا عبدالله شهود یزدی:
احمد كه چو او دو كَوْن سرمایه نداشت
با رفعت او، سپهر هم پایه نداشت
چون بر خط استوای توحید رسید
در ظهر ظهور، ازین جهت سایه نداشت.
ایضاً له:
آن ختم رُسُل كه منبع دید آمد
سر كردۀ انبیا به تجرید آمد
در ظهر ظهور، مِهرِ او سایه نداشت
چون بر وسطُ السّماء توحید آمد.
▪
مؤمن یزدی:
احمد كه شَهِ سریرِ افلاك آمد
جانی است كز آلایش تن پاك آمد
یك حرف ز مجموعۀ قدر و شرفش
«لَوْلاكَ لَما خَلَقتُ الافلاك» آمد.
...
روحُ اللّهی كز دَمِ جبریل آمد
با بیّنه و كتابِ انجیل آمد؛
چون قاصد مژدۀ محمّد گردید
موقوفِ پدر نشد، به تعجیل آمد!
▪
خادم اصفهانی:
احمد كه به نور، اوّل خلقت بود
از بهرِ چه بعدِ انبیا جلوه نمود؟
آری آری، علّتِ غائیه بُوَد
در رتبه مقدّم و، مؤخّر به وجود.
▪
]ولی دشت بیاضی[:
اُمّی لقبی كز انبیا اَعْلَم بود
احمد نامی كه سرورِ عالم بود
زآن سایه به او نبود همراه ـ كه بود
مَحْرَم جایی كه سایه نامَحْرَم بود.
▪
شاكرای طهرانی:
احمد كه خمیر خلق را مایه بُوَد
برتر ز فلك به رتبه و پایه بُوَد
برهان بِِه ازین نیست به بیسایگیاش
كو نور حق است و نور، بی سایه بُوَد.
▪
شهود یزدی:
احمد كه به كفر جز ندامت ندهد
سـرّ توحیـد جز به اُمّت ندهد
چون بر خط استوای وحدت باشد
بر سایۀ خویش، راهِ كثرت ندهد.
▪
عرفی شیرازی:
چون شاهِ رُسُل نشست بر منظر عرش
باز آمد و هِشت سایه در كشور عرش
این معجزۀ رفعتِ شأن است كه او
بر فرش رَوَد، سایه بُوَد بر سرِ عرش.
▪
فیّاض لاهیجی:
آن شب كه رسول ما سفر كرد به عرش
سر از خَمِ نُه سپهر بر كرد به عرش
جبریل چگونه آمد از عرش به زیر؟
ذاتِ نبوی چنان گذر كرد به عرش.
▪
ابراهیم حسین پیشنماز:
پیغمبرِ ما، سرورِ بی كبر و صَلَف
ختم همه انبیاست از روی شرف
او خاتم انبـیا و ، باشد در كار
آن خاتم را نگینی از دُرّ نجف.
▪
شهود یزدی:
احمد كه بُوَد شَهِ سریرِ لَوْلاك
با رفعـتِ او قـدر ندارد افلاك
رمزیاست گَرَش سایه نیفتد به زمین
یعنی مانند او نیفتاد به خاك.
▪
فیّاض لاهیجی:
آن خاتم انبـیا، نَـبی مُرسَـل
بر جمله مقدّم است در علم ازل
هر چند نتیجه هست آخر ز قیاس
در رتـبه چو بنگرید باشـد اوّل.
▪
ظهوری ترشیزی:
در روز حساب ایمن از هر خطریم
خوش طالع ما كه در شمار دگریم
از خاتمة بخیر خاطر جمع است
صد شكر كز آستان خیرُ البشریم.
▪
ادایی یزدی:
تا در جسد مدینه جسمت شده جان
اسم تو گرفته قاف تا قاف جهان
در لفظ مدینه بین كز اعجازِ تو چوُن
مَه شق شده و گرفته دین را به میان!
▪
ناظم هروی:
از درگهت ای رسولِ یثربْ مسكن
معـذورم اگر به یادم آمد رفتـن
نگذاشت مروّت كه ز گَردِ حرمت
عطری نرسانم به گریبان وطن.
▪
طالب تبریزی:
ای خُلق تو بر خَلق عیان از رهِ عین
موقوف شفاعـت تو جُرمِ كونَـین
آنجا كه شفاعت تو باشد، ترسم
از خُلق حَسَن بگذری از خون حسین.
▪
بدیع نصرآبادی:
دانی كه محمد آن شهنشاهِ یقین
رفت و آمد چگونه بر عرش برین؟
چون عكس بر آیینه، گذشت از افلاك
چون پرتو آفتاب، آمد به زمین.
▪
فیّاض لاهیجی:
گر سایه نداشت همرَه آن شمعِ یقین
گویم به تو سرّ این به برهان مبین
او سایۀ حقّ است و بُوَد ظاهر این
كز سایه دگر سایه نیفتد به زمین.
▪
شهود یزدی:
آن خواجه كه كَوْن بود سرمایۀ او
عرش و كُرسی فروترین پایۀ او
چون سایه به این عالم فانی فكَنَد؟
آنكس كه مَه و مهر بُوَد سایۀ او.
▪
غنی كشمیری:
ای جامۀ فقر زیب سرمایۀ تو
وی شاه و گدا توانگر از مایۀ تو
از خامۀ صنع، سر نزد نقش دو كَوْن
تا صرف نشد سیاهی سایۀ تو.
▪
مؤمن یزدی:
ای خواجه كه قُربِ حق بُوَد مایۀ تو
معـراج بُـوَد پسـتترین پایۀ تو
بی خط، زدهای بر همه دینها خط نسخ
بی سایه و ، كائـنات در سایۀ تو.
▪
علینقی كمرهای:
ای نورِ تو سـایۀ سرِ اهـلِ گناه
با آنكه كسی سایه ندیدت همراه
تا سایه ، بُریده از تو ، چون ماتمیان
بر خاك ره افتاده و پوشیده سیاه.
▪
ناظم هروی:
پیغمبرِ ما كه جزو و كُل راست پناه
بر پایـۀ قدر اوسـت معـراج گواه
در سلسلۀ پیمبران ممتاز است
چون در صفِ اسماء الهی، الله.
▪
ملا ذوالفقار:
چون خواست محمّد كه به توفیق اِله
از معجزه مَه را شكند طرفِ كلاه
سبّـابۀ او شـد الـفِ شـقّ قـمر
اسمش مَه بود و شد به این واسطه ماه.
▪
فیض دکنی:
شاهی كه بلند ازوست دین را پایه
بر بسـته به نَعْـتِ نبـوی پـیرایه
از شخص بود سایه مثالی و ، نَبی
بی مثل آمد، ازآن نبودش سایه.
▪
ناصر علی سرهندی:
پیش از همه شاهان غیور آمدهای
هر چند در آخر به ظهور آمدهای
ای ختم رُسُل! قرب تو معلومم شد
دیر آمدهای ، ز راهِ دور آمدهای!
▪
میر معزّ فطرت مشهدی:
ای ختم رُسُل! فزون به كیش از همهای
مقبولِ جنابِ قـدس بیـش از همهای
چون آخرِ حرف انبیا، نـتوان گفت
بعد از همهای، چرا كه پیش از همهای!
▪
لطفعلی بیگ سامی:
احمد كه بدان پایه ندیدهست كسی
پیغـمبر پُر مایه ندیدهست كسی
او سایۀ حق بود اگر سایه نداشت
از سایه دگر سایه ندیدهست كسی.
▪
بینای گیلانی:
ای سـرگردانِ وادی حـیرانی!
دانی ز چه شد سایۀ احمد فانی؟
زنهار ازین دقیقه غافل نشوی
یعنی كه بُوَد فرد و ندارد ثانی.[1]
-------------------------------------------------
▪ منبع: کتاب چهار خطی، سید علی میرافضلی، تهران، نشر سخن، ۱۳۹۷، ص ۳۲۹ - ۳۴۲
[1]) جواهر الخیال، 54 ـ 5۲. گفتنی است نام شاعران در اصل دستنویس اغلب به اختصار آمده و من شکل کاملتر آن را با توجه به دیگر بخشهای دستنویس آوردم.
* این مقاله با اجازه نویسنده از کتاب چهار خطی انتخاب شده است.