به گزارش «تابناک» به نقل از «بازتاب»، مرتضی نصیری در مطلبی نوشت: همیشه با خودم میگفتم مردم هم دیگر شورش را در آورده اند یاد گرفتهاند از همه چیز راضی نباشند و همیشه قیافه طلبکار به خود بگیرند! میگفتم برادر من، خواهرم! یک لحظه اگر خودت را میذاشتی جای اون بنده خدا، حتما حق میدادی… از من اصرار و از آنها فقط یک پاسخ: «خدا کنه گذرت به ….. نیفته!»
افتاد! بد هم افتاد. در یک روز گرفتار بیمارستان، کلانتری و دادگاه شدم! چیزهایی دیدهام و رفتارهایی را تجربه کردهام که روایتش را هیچ وقت از دوستانم که من به آنها اسم غرغرو میدادم، نشنیده بودم.
شما باورتان میشود که خلق اللهی تصادف کرده باشد و گزارش شکستگی دوپا داده باشند و اورژانس، موتورسوار به محل اعزام کند. مردم معترض شوند که بعد از ۴۰ دقیقه با موتور آمدهای و ۴۰ دقیقه بعدش، آمبولانس برسد سر صحنه تصادفی که ضارب دچار شکستگی دست از دو جا و مضروب دچار شکستگی هر دو پا شده است. طوری که پا به گوشت آویزان است.
به بیمارستان شهدای هفتم تیر که میرسی، انگار رسیدهای انتهای دنیا! کارکنان خسته و بیتفاوت از نالههای گاه و بیگاه بیماران، مراجعهکنندگان هم برافروخته از کمتوجهی و شاید بیتوجهی کارکنان! همه روی لبه تیغ ارتباطات انسانی راه میروند. بیمار و خانوادهاش نگران است اعتراضی کند که مبادا با لجاجت پرستار یا کادر درمانی از این هم کمتر خدمات دریافت کند؛ کادر درمانی هم تا میتواند خودش را از چشم بیمار دور میکند که مبادا خواستهای مطرح شود و به زحمت بیفتد.
نالههای بیمارت وقتی زیاد میشود، مجبور میشود که بالاخره آخرین گزینه را انتخاب کنی و به گروه پرستاری مراجعه کنی! اعلام میکنی که درد دارد! میگویند الان میآییم. گاهی هم که میآیند، شاید نیم ساعت از زمان مراجعه گذشته باشد. اعتراض که میکنی، میگوید شما مثل این که نمیدونید اینجا بیمارستان هفت تیر شاه عبدالعظیم هستش! بعد میرود.
تقریبا کسی نیست که از رفتار و خدمات گروه پرستاری راضی باشد. شاید فقط یک یا دو نفر هستند که واقعا خدمت میکنند و برای آرامش بیماران وقت میگذارند، گاهی حتی از درون اتاق فریادی بلند میشود: بس کنید از بس بلند بلند میخندید، نمی تونیم کمی استراحت کنیم. پرستار هم میگوید نمیتونیم که لال بشیم…
بیمارستان شهدای هفتم تیر را خدا نصیب نکند! نمیدانی از کی به کجا پناه ببری و شکایتی را مطرح کنی! بیمار ما که در تخت شماره ۸ یک هفته است در انتظار عمل به سر میبرد، هنوز دکترش را ندیده است و همین دیروز میگفت: «داداش یک جستوجویی تو اینترنت بکن شاید حداقل عکس دکتر را بشه دید!»