سن قانونی کار کردن در کشورهای مختلف
سن قانونی کار به کمترین سن مناسب برای کار طبق قانون گفته می شود.این سن برحسب کشور یا حوزه قضایی می تواند متفاوت باشد.به طور مثال از بین کشورهای آسیایی،در ژاپن،فیلیپین،تایوان و ایران،پایین ترین سن استخدام پانزده سال است. چین شانزده و امارات متحده عربی هجده سال را برای استخدام درنظر گرفته اند.
از «وفا» اجازه می گیرم تا با هم صحبت کنیم.می گوید:
«شیش-هفت ماه پیش با پنجاه نفر دیگه،از افغانستان برا کار اومدیم اینجا.الان توی یه خوابگاه نزدیک خیابون حافظ زندگی می کنیم.چار تا اتاق داره.توی هر اتاقش هفت تا تخت دوطبقه هست.اتاق ما سیزده نفریه،من از همه کوچیکترم».
او که می گوید منتظر یکی از همکارانش است با هر صدای موتورسیکلتی به اطرافش نگاه می کند.در مورد غذای روزانه اش می پرسم.اینطور توضیح می دهد.
«توی خوابگاهمون یه آشپز هم داریم.دایی«ولی»روزها آشپزی میکنه،شبها هم مث ما میاد خیابونا رو جارو می زنه».
«وفا» از سختیهای روزهایی که تازه وارد ایران شده بودند می گوید.
«روزهای اول که اومدیم ایران،خیلی سخت گذشت.بیکار بودیم و بی پول.حتی جایی هم برا خوابیدن نداشتیم.تا اینکه فهمیدیم شهرداری نیرو می خواد.رفتیم و خداروشکر همه مونو قبول کردند.»
او در جواب اینکه آیا مشکلی بخاطر تبعه افغان بودنش در مراحل استخدام پیش نیامد؟پاسخ می دهد:
«نه،همه مون رو با شناسنامه های خودمون استخدام کردند».
در ادامه می گوید محل اصلی کارش خیابان موسوی است.هر شب ساعت دوازده تا پنج صبح باید حوالی این خیابان و کوچه های اطرافش را جارو بزند.سپس به خانه یا به قول خودش خوابگاه برمی گردد برای استراحت.او می گوید از ساعت دوازده ظهر تا هشت شب هم با یکی از همکارانش سوار بر موتورسیکلت،در خیابانهای مختلف می گردند و اگر در طول روز کسی زباله ای روی زمین ریخته باشد،جمع می کنند.
« همکارم رفته بنزین بزنه،منم گفتم یه کم استراحت کنم».
وقتی از خانواده اش می پرسم سرش را پایین می اندازد و خود را مشغول کندن نخهای اضافه ی دستکشش می کند.
«پدر و مادرم با هفت تا خواهر برادرهام افغانستان زندگی می کنند.من هر ماه یک و دویست حقوق می گیرم که دویست تومنشو برا دونگ غذام میدم به «دایی ولی»،بقیه شو می فرستم برا خونوادم».
از او که حالا کمی از خجالتش کم شده می پرسم برنامه اش برای زندگی چیست و چه آرزویی دارد.
کمی مکث می کند،دستکشهای سیاهش را درمی آورد و می گوید:« قراره بابام بیاد همینجا با ما کار کنه.اینجوری منم کم کم پولامو پس انداز می کنم یه خونه برا خودم کرایه می کنم...هیچی دیگه....بعدشم ایشالله ازدواج می کنم. با هم زندگی می کنیم.می ریم بیرون ،میگیم می خندیم..... بعدش هم....».
همین موقع از دور موتورسیکلتی به سمت م
ا می آید.«وفا»با عجله جارویش را برمی دارد ،خداحافظی می کند و با همکارش می رود.
خودرویی که صدای موسیقی اش فضا را پر کرده با سرعت از آنها سبقت میگیرد.چند دختر و پسرجوان داخل خودرو هستند.یکی از آنها چیزی شبیه پاکت سیگار از شیشه بیرون می اندازد.
*در سالهای اخیر واژه «پاکبان» به جای «رفتگر» پیشنهاد شده است.