چون ظهر عاشورا عبور میکنند، چنین به نظر میرسد که اکنون داغها به دل نشسته و سرها به نیزهها رفت و پایان کار است اما به مثابه کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا، هر روز عاشوراست و هر لحظه بزنگاه بودن در جبهه حسین یا یزید و چه تلخ اگر این لحظات را نبینیم و پیام عاشورا را در دهم محرم به یاد عاشورای شصت و یک حبس کنیم و عصر چنین روزی به یاد زینبِ مظلوم (س) عزاداری کنیم.
هر لحظه که ظالمی ظلم میکند و ما از برای منفعت یا از ترس لطمه، مظلوم را تنها میگذاریم تا در جدال نابرابر مغلوب میدان شود، در شمار لشکر یزیدیم و آن هنگام که با جان و مالمان برای مقابله ظلم ایستادیم، در لشکر حسینیم و حتی امروز نیز مقاومت در مسیر حق و پرداخت چنین هزینههایی که زمانه در پیش رویمان قرار میدهد، چه دشوار و نفسگیر است و یاران حسین (ع) چه تصمیم بزرگی در صحرای کربلا گرفتند.
شمشیرهای آخته زیر شعاع عاشورا درهم میتنند؛ تا صفحهای از بلوغ حقیقت را به تجلی تاریخ برسانند؛ اما تنها در این ظهر و در این بحبوحة کائنات نیست که تقابل حق و باطل، رقم می خورد، بلکه پیش از اینها آزموده شدهاند؛ آنان که اینک در میدان انتخاب بهشت و دوزخ ایستاده اند.
پیش از اینها نه فقط یعنی زمانی که خاتم پیامبران، پیغام حرا را رساند و یک گروه در حالی سینه بر زیر سنگ های داغ بیابان داشتند، فریاد احد احد سر دادند و گروهی با پای عناد خود به میهمانی سنگ های ابابیل رفتند.
پیش از اینها نه فقط یعنی دورانی که یک عده بر نخل خرما با زبان بریده، فریاد یاعلی را در عالم منتشر کردند و یک عده با شمشیر زهرآگین در سجده، بر فرق نماز حیدر فواره خون!
پیش از اینها نه فقط یعنی روزگاری که یک دسته از مردم ـ هرچند اقلیت ـ خانه فاطمه علیهاالسلام را قبله معرفت خویش قرار داده، خشنودی او را معیار رضایت خداوند می دانستند و یک دسته ـ هرچند اکثریت ـ در کوچه او را به جرم مطالبة حق، سیلی زدند و درب خانه اش را به آتش کشیدند.
پیش از اینها نه فقط یعنی ایامی که برخی شانه به شانه امام مجتبی ـ علیه السلام ـ به پای اندیشة برحق امامتش، جان ارزانی داشتند و برخی در هیاهویی از فتنه های گره خورده، صلح ساباط را تحمیلش کردند.
پیش از اینها یعنی درست همان لحظه که خبر مرگ معاویه به مدینه رسید و مردم دو دسته شدند؛ مسلمانان دو دسته شدند؛ شیعیان ماندند و دو انتخاب.
عده ای آمده اند و امام خود را، مولای خویش را، صاحب ولایت حقه را نصیحت کردند و هشدارش دادند؛ آمدند و با انگشت های حقیر خود شمردند؛ محاسبه کردند و به گمان خود که روشن تر از ولی زمان می بینند و جامع تر از او می اندیشند. توصیه اش کردند که آقا! با یزید بیعت کن که اگر نکنی، فرزندانت را خواهد کشت و تو را _ یعنی نور خدا را_ نابود خواهد کرد!
محاسبه ماورا با چرتکه خیالات مادی!
برخی از همین مسلمانان، نه اما از شیعیان، سفارش کردند؛ ادله آوردند و نشانه عرضه داشتند که یزید خون تو را خواهد ریخت و اهل بیتت را به اسارت خواهد برد.
گفتند که سکوت امام حسن علیه السلام را دنبال کن و یادآوری کردند که آقا! شما با هم برادرید؛ راه برادر را ادامه بده!
او شنید؛ اما تنها به اهتزاز پرچم حق بر قلة تاریخ اندیشید؛ برخاست و راهی مکه شد؛ تا سرنوشتی را که نتیجة قیام در برابر باطل است، برای خود رقم بزند.
امام علیه السلام به کربلا رسید؛ تا شیعه را به بالاترین شاخص، به مرزگاه حق و بطلان برساند.
امام علیه السلام ایستاد؛ تا روزگار شیعه در عزت و آزادگی، ایستاده بماند.
امام علیه السلام عاشورا را به کربلا دعوت کرد؛ تا رستاخیزی از حقایق را در غبار گرفته ترین روزهای تاریخ با سور اسرافیلی (هَل مِن ناصرٍ ینصُرُنی) برپا سازد.
شیعه خود می دانست، عاشورا فقط میدان آزمون یزیدیان نیست، بلکه آنها بارها آزموده شده اند و سنت امهال خداوند، آنان را شامل شده است.
شیعه خبر داشت که این شمشیرهای برهنه، تنها برای تقابل میان یزیدیان و حسینیان به رقص درنیامده اند؛ بلکه هر کس در مسیرقافله امام علیه السلام قرار می گرفت، بی آن که خود بداند، همه زندگی اش با تمامی اعمال و حرکات و سکناتش، در یک نگاه امام علیه السلام، بر ترازوی شیعگی قرار می گرفت و کوچک تبسمی از مولا کافی بود تا اجازة حضور در کربلا را بیابد.
بسیاری خواستند اباعبدالله را یاری کنند که از جان و دل دوستش داشتند و فرزند رسول خدایش ـ صلی الله علیه وآله ـ می خواندندش؛ اما چه شد که تقدیرشان عاشورایی نشد؟ در شهادتین و اسلام آنان، شکی نبود؛ نماز می خواندند و حج می گذاشتند؛ روزه می گرفتند و خمس می دادند؛ پس چه شد که صفحه وجودشان زیر شیرازة کتاب عاشورا قرار نگرفت.
روزی که ولید بن عتبه دستور گرفت تا از امام حسین ـ علیه السلام ـ برای یزید، بیعت بگیرد، امام علیه السلام آزادانه فرمود: یزید، فردی است شراب خوار و فاسق که به ناحق خون می ریزد و اشاعه دهندة فساد است و دستش به خون افراد بی گناه، آلوده است و شخصیتی همچون من با چنین مرد فاسدی بیعت نمی کند.
در همین نقطه بود که مرز مسلمان و شیعه، تعیین شد؛ یعنی به هیچ قیمتی سازش با یزید، مجاز نیست؛ یعنی هرکس شیعه من است، مرز خود را بداند. شیعه هیچ مرز مشترکی با یزید ندارد!
بردگان حکومت، مأیوس و هراسان، دوباره به سراغ آن حضرت آمدند. امام در پاسخ درخواست مجدد مروان بن حکم فرمود: ای دشمن خدا! دور شو. من از رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ شنیدم که فرمود: «خلافت بر فرزندان ابوسفیان حرام است. اگر معاویه را بر فراز منبر من دیدید، او را بکشید» و امت او چنین دیدند و عمل نکردند و اینک خداوند، آنان را به یزید فاسق، گرفتار کرده است.
در این مرحله نیز روی سخن حضرت، پیش از آن که با یزدیان باشد، با اهل اسلام است. باز هم تعیین حدود الهی و تأکید مجدد بر آن؛ یعنی که شیعه من زیر بیرق حرام نمی رود؛ یعنی که زیر پرچم طاغوت بودن، معادل دشمنی با خداوند است!
ای مردم! رسول خدا فرمود: هر کس سلطان ستم گر، پیمان شکن، حلال کننده حرام ها و مخالف با سنت رسول خدا را ببیند و در برابر او برنخیزد، جایگاهش با او در جهنم است.
هنگام ترک مدینه در وصیت نامة خویش نوشته است: ... و جز این نیست که برای اصلاح در میان امت جدم، خارج شدم؛ می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کرده، به راه و روش جدم رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ و پدرم علی ـ علیه السلام ـ رفتار نمایم.
می نویسد تا قافلة کربلا را کاروان هدایت و امر به خوبی ها، معرفی کند و رسالت عاشورا را اصلاح امت اسلام. تاریخ نیز گواه است که اصلاح امت مسلمان، شاهراهی است که جز از مسیر تشیع نمی گذرد و برای همین است که امام در جای دیگری، مفهوم شیعه را چنین شفاف بیان می کند: «کسی که به سوی خدا دعوت کند، عمل نیک انجام دهد و بگوید من از مسلمانان هستم، از خدا و رسولش جدا نمی شود»؛ یعنی هر مسلمانی که از من جدا شود، نمی تواند شیعه باشد.
در میانة راه کربلا، شاعری به محضر امام حسین ـ علیه السلام ـ رسید. حضرت از او اوضاع شهرهای پیش رو را پرسید. فرزدق آگاهانه و در خلاصه ترین کلام پاسخ داد: اینها دل هایشان با شماست؛ اما شمشیرهایشان بر ضد شما! اما چگونه؟ مگر می شود قاتل کسی باشی که دل در گرو او داری؟
این چه حرفی بود که فرزدق بر زبان آورد؟ امام علیه السلام فرمود: اگر پیش آمدها طبق مراد باشد، خدا را بر نعمت هایش شکر گوییم و اگر پیش آمدها طبق مراد نباشد، آن کس که نیتش حق و تقوا بر دلش حکومت می کند، از مسیر صحیح، خارج نشود و ضرر نخواهد کرد.
نکته همین جاست؛ یعنی تمامی فلسفة عاشورا، همین موقف معنایی است که شیعه یعنی تسلیم بر رضای حق و این درجه تسلیم، ریشه در مفهوم بلند اسلام دارد که تجلی آن در ولایتمداری، مجال بروز می یابد.
امام علیه السلام در این عیارسنجی، چکیدة معارف هستی را چنین تعلیم می دهد: هیهات! ما به ذلت، تن نخواهیم داد. خدا و رسول او و مؤمنان، هرگز برای ما ذلت را نپسندیدند. دامن های پاکی که ما را پروریده و سرهای پرشور و مردان غیرتمند، هرگز طاعت فرومایگان را بر کشته شدن مردانه، ترجیح ندهند.
این مسلمانان نیستند که شهادت در کربلا را برای تقدیر خود انتخاب می کنند و آن را برمیگزینند، بلکه پیش از آن، عصارة وجود و عیار شیعگی آنان است که سرنوشتشان را در عاشورا رقم می زند. خالص ترین اهل حق، برای مسلخ شهادت، برگزیده می شوند و این مدالی است که ولی زمان علیه السلام بر سینه های وسیع آنان می آویزد؛ تا نشان قبولی آنان در مکتب شیعه باشد.
شیعه در مدرسة عاشورا، تنها پذیرفته شدة درجات علیین است و تا لایزال تاریخ، ابدی خواهد ماند و نه تنها بقا در عالم شهود و معنا، بلکه در همین دنیا نیز چراغ همیشه روشنی برای هدایت نسل ها و اصل ها خواهد بود؛ چرا که آهنگ کلام مولایش همچنان در نفس هایش رشحات بی زوال دارد؛ مثل این که دنیا اصلاً وجود نداشته و آخرت، همیشگی و دائم بوده است.
امروز شیعه معنایی جز خلوص عیار عقیده و ثبات قدم بر ارزشهای الهی ندارد و عاشورا همان است و شاخص ها همان! شیعه همچنان لحظه به لحظه، به اهتزاز بیرق حق می اندیشد و مهم ترین آرمانش، تلاش در همین جبهه است؛ هرچند یزیدیان در امورات گوناگون زندگی، پراکنده باشند و کربلا در نامرئی ترین ثانیه های انتخاب؛ اما پیروز میدان حسینی، هماره میکوشد تا شیعه بماند؛ اگرچه بهایش از دست دادن دنیایی باشد که بالاترین چشم انداز مردمان خاک است. شیعه، افق دیگری دارد که ریشه در «هَل مِن ناصِرٍ ینصُرُنی» همان طنین همیشه جاری عاشورا دارد؛ همان افقی که عیار وجودی او را اعتلا خواهد بخشید.