«ماشینچی | ماشینکار | ماشینیست | The Machinist» ساخته قدرتمند برد اندرسون، روایتی تکان دهنده از قدرت ذهن با بازی درخشان کریستین بل است؛ بازیگری که برای این تریلر روانشناختی ۲۸ کیلوگرم از وزن خود را کم کرد تا نقشی بسیار دشوار را به باورپذیرترین شکل ممکن به نمایش بگذارد. نتیجه درخشان این کوشش، هرچند در گیشه شکست خورد، یکی از بهترین آثار روانشناختی است که تاکنون برای پرده نقرهای خلق شده است.
به گزارش «تابناک»؛ یک فیلم نوآر ترسناک از تیره غیرکلاسیک ترین انواع سینما؛ ماشینیستِ «برد اندرسون» شما را به درون ذهن بی ثبات یک فرد مبتلا به بی خوابی با رازی تاریک که زندگی اش را تبدیل به برهوتی کرده که جز کار کردن، در آن هیچ هدفی وجود ندارد، می برد. با بهره مندی از بازی فوق العاده «کریستین بیل»، فیلم همچون یک کابوس شبانه به اتمام می رسد، و از برخی جهات یادآور فیلم هایی چون «فایت کلاب»، «ممنتو» و «بی خوابی» است.
هرچند شاید در برخی لحظات ماشینیست همچون تقلیدی محض از آن فیلم ها به نظر آید و حتی از آن ها ضعیف تر به نظر آید، با وجود این، تجربه ای ناخوشایند برای آن هایی که به این نوع داستان ها علاقه دارند، نیست.
تِرِوُر با بازی بیل، همانطور که از نام فیلم پیداست، ماشین کار یک کارگاه ماشین سازی است.بطور کلی با تبعیت از خودش، او هر روز صبح سر کار حاضر و بعد از ظهر از کار فارغ می شود. وقتی از سر کار برمی گردد، کاری جز صحبت با دختر گارسونی (با بازی آیتانا سانچز گیخون) که در یک رستوران کوچک فرودگاهی کار می کند.
اما چیز عجیبی در حال رخ دادن است. مرد مرموزی به نام ایوان (با بازی جان شاریان) با او ملاقات میکند، و او بینشی عجیب دارد. سوال اینجاست که آیا اینها توهمات یک تخیل آشفته است یا قسمتی بزرگتر از توطئهای که برای به جنون کشیدن ترور چیده شده است. چه مقدار از رویدادهای در حال رخ دادن مربوط به روح ترور است؟ چه کسی؟ اگر کسی هست، واقعی است؟ چرا ساعت روی ۱:۳۰ دقیقه متوقف شده است؟ چرا یخچال نشت میکند و چرا ایوان شبیه به شخصیت مارلون براندو در فیلم اینک آخرالزمان است؟
طرز بیان فیلم حس تعلیق را به وجود میآورد. صحنههایی که اطراف ماشین آلات رقم میخورند، با زاویهای گرفته شده اند که خطر، هر لحظه در کمین است. توقع میرود (اتفاقی که در طول فیلم رخ میدهد) که چیزی به شکل اسفناکی به تباهی برود. فیلمبرداری و جو تاریک حاکم بر فیلم برای القا کردن وضع روحی ترور به مخاطب طراحی شده اند. همچنین، اندرسون رنگها را طوری تغییر داده، که فیلم تنها مقداری از فیلمهای سیاه و سفید، رنگیتر است؛ و صحنهای وجود دارد که طوفانی که در حال نزدیک شدن است را نمایش میدهد، که در نوع خودش عالی است.
شاید شخصیت استیوی کلیشهای به نظر آید، اما جزئیات مربوط به نقشش آن قدر بدیع هستند که او را از کلیشهای شدن مطلق دور سازد. «جنیفر جیسون لِیف»، به مقدار کافی در کالبد شخصیتهای احساسی و شکننده فرو رفته است که ایفای این نقش، برایش چندان دشوار نباشد. او در این قسمت عالی است و چهرهای دلسوز را در فیلم به نمایش درمیآورد؛ چیزی که میان چهرههای فیلم، چندان به نظر نمیآید.
اگر «شارلیز ترون» و «نیکول کیدمن» میتوانستند بواسطه تغییر در چهره و اندامشان برای باورپذیرتر کردن نقششان برنده سکار شوند، چطور است کمی نیز راجع به کریستین بیل فکر کنیم؟ با رژیم کم کالری و سختی (یک قوطی تن ماهی و یک عدد سیب در طول روز) که حدود ۶۰ پوند از وزن او را کاهش داده، بیل به سختی همچون آن بیل نیرومند و خوش هیکل به نظر میآید. این تغییر فیزیکی او نقش آفرینی اش را از یک نمونه قوی، به یک نمونهی به یاد ماندنی تبدیل کرده است. این امر موجب شده تا بازی او معمولی نباشد و فیلم نیز، ناامید کننده از آب درنیاید.
حتی برای آنهایی که قادرند قبل از تماشای فیلم، دقیقاََ اتفاقات فیلم را در ذهن ساخته و پرداخته کنند، باز هم ماشینیست توانایی جلب توجه را دارد. فیلم تاریک است، اما باارزش، و هیچوقت هم مخاطب را دور نمیزند. در فیلم، صحنهای وجود ندارد که مخاطب را ناگهان غافلگیر کند. اتفاقات آرام آرام رخ میدهند، و اندرسون به ما لذت به هم چسباندن این اتفاقات را میدهد.
ماشینیست نوع خاصی از مخاطبان را میطلبد؛ آنهایی که با فیلمهای تاریک مشکلی ندارند و تعدادشان چندان زیاد نیست، اما افراد متعلق به همان گروه، بابت چنین فیلمی بسیار سپاسگزار خواهند بود.