رویارویی پلیس کهنه کار و سارق باهوش یکی از دستمایههای مرسوم برای قصه گویی در سینما بوده و هست و آثار شاخصی با چنین مضمونی در ژانر جنایی و تریلر خلق شده که یکی از فیلمهای کلاسیک برجسته در این ژانر، «یک پلیس / Un flic / A Cop» ساخته مهم ژان پیر ملویل فیلمساز فرانسوی با نقش آفرینی آلن دلون است؛ فیلمی که به غایت استادانه اجرا گذاشته شده و تماشای مکررش خسته کننده نیست.
به گزارش «تابناک»؛ جو محزون موجود در آثار کلاسیک پلیسی ملویل، در حین تماشای «یک پلیس» محصول ۱۹۷۲ هم به طور غیرقابل انکاری شما را دربرمی گیرد. این واپسین فیلم تکمیل شده ملویل پیش از مرگش بر اثر حمله قلبی در پنجاه و پنج سالگی بود. فیلم ویژگیهای لازم را برای مبدل ساختنِ ملویل به کارگردانِ محبوبِ هوادارانِ آثار جنایی و البته فرانسوی دارد.
لویل در حضور کوتاه و افتخاری اش در فیلم «از نفس افتاده» ساخته گدار، که در آن نقش یک نویسنده ی بزرگ را ایفا می کرد، در مصاحبه ای با ژان سبرگ و در پاسخ به سوالی درباره جاه طلبی بزرگ زندگی اش اینطور پاسخ داده بود: «که جاودانه گردم… و سپس جان دهم.»
حال به نظر می رسد ملویل با ساخت ۱۳ فیلم، از جمله شاهکارهایی نظیر «سامورایی»، «ارتش سایه ها» و «باب قمارباز» به چنین آرزویی دست یافته باشد. اگر چیزی به نام «آثار معمول ملویل» وجود داشته باشد، «یک پلیس» ـ که با نام «پول کثیف» در سال ۱۹۷۵ در ایالات متحده اکرانی ابلهانه داشت ـ قطعا یکی از آنها نیست.
در یکی از نقش ها، ریچارد کرینا بازیگر کهنه کار هالیوودی که سابقهی بازی در سه فیلم ابتدایی مجموعهی «رمبو» و نیز مجموعه تلویزیونی The Real McCoys را دارد، به خدمت گرفته شده. او در این فیلم نقش صاحب یک کلوب فرانسوی و جنایتکاری حرفهای را ایفا میکند. ظاهرا کرینا برای بازی در این فیلم فرانسوی آموخته و دیالوگها را به این زبان بیان کرده، اما در مراحل پس از تولید، دیالوگ هایش دوبله شده اند.
نقش بازیگر شاخص دیگر، کاترین دنو، شخصی که از آنچه ملویل معمولا در آثارش استفاده میکند، شاید در مقایسه با آثار دیگرش کمی برایش کوچک باشد، اما به هر حال این فیلمی است از یکی از چهرههای نمادین صنعت فیلمسازی در فرانسه و فرصت ایفای نقش در آن برای هر بازیگری ارزشمند است. آثار جنایی ملویل، به بهترین وجه ممکن، ترکیبی بی پروا از واقع گرایی ظاهری و سبک گرایی افراطی را در خود دارد. سکانس افتتاحیهی «یک پلیس»، یکی از بهترین نمونهها برای درک این مساله است.
لوکیشین فیلم، سنت ژان دمونتس، شهری ساحلی در فرانسه است. یک ماشین بزرگ امریکایی شامل چهار مرد کلاه به سر، در یک خیابان خلوت حرکت می کند و در نزدیکی تنها نوری که در دیدمان است متوقف می شود: یکی از شعب بانک ملی پاریس. آسمان می غرد و باران شروع به باریدن می کند. چراغ های قرمز عقب خودرو در تضادی سحرانگیز با فضای مه آلود آبی رنگ قرار می گیرد و مردان به قصد سرقت به سمت بانک می روند.
چنین ماجرای سرقتی به عنوان یک آیین همیشگی در آثار ملویل، همتراز با مراسم چای ژاپنی عمل می کند و درواقع به برند تجاری ملویل تبدیل شده. طبیعتا در ادامه همه چیز طبق برنامه پیش نمی رود و سردسته ی تبهکاران، سیمون، باید برای برون رفت از دردسر چاره ای اندیشد. این ماجرای سرقت ساحلی، متناوبا به نماهایی کات می خورد که «پلیس» را به ما معرفی می کند: بازرس پلیس ادوارد کولمان، با بازی یار قدیمی ملویل، آلن دلون.
او پلیسی است که از شب تا صبح در خیابانهای شهر با ماشین خود پرسه میزند و به تمام تماسهای بی سیم اینطور پاسخ میدهد: «باشه، تو راهم». کولمان جوان، خوش قیافه و خونسرد است. با هر کس که سروکارش به او میافتد، از جیب برهایی که با او همکاری نمیکنند گرفته تا مبدل پوشی پرزرق و برق (با بازی والری ویلسون)، بی رحم برخورد میکند. او در مواقع ضروری در به کارگیری خشونت تعلل به خرج نمیدهد؛ مواقعی که کم هم پیش نمیآیند.
هرچند نه در اندازهی کلاسیکهای ملویل، اما تجربه دیدن این اثر همچنان لذت بخش است. همچون تمام آثار ملویل، این فیلم به ارتباط و همدستی میان پلیس و جنایتکاران میپردازد و ما را با افرادی آشنا میکند که اسمهایی نظیر «متیو چمدون» دارند؛ کسانی که از زمان لیبرالیزه شدن پاریس، دیگر لبخند به لب نیاورده اند. به عبارت دیگر، فیلم ما را به دنیای منحصربفرد ملویل میبرد و موجب میشود تا از بودن در آن احساس خشنودی کنیم.