به گزارش «تابناک» به نقل از ایسنا، ۳۳ ماه است که عمو داوود هر روز بعد از تمام شدن کارش به میعادگاه میرود تا با دردانه اش خلوت کند، گلها و گلدانهای یاسمن را آب میدهد، هرس میکند، برای بلبلی که در کنار یاسمن لانه ساخته اب و دانه می گذارد و با یاسمن حرف میزند...
گاهی دو - سه ساعت و گاهی تا شب همانجا میماند. یاسمن برایش هم صحبت خوبی است، هر روز به امید دیدارش بیدار میشود، سرکار میرود، بعد از کار هم راهی قطعه فرشتگان ماندگار بهشت زهرا می شود تا برود پیش یاسمن. هرچند همه خانه هم از یاسمن پُر است، از قاب عکسهای یاسمن؛ طوری که هرطرف را که نگاه کنی، قاب عکسی است یادآور او.
یاسمن تک فرزند آقای داوود نیکپور بود. ۱۷ سال و سه ماه داشت. ۱۲ مرداد ماه سال ۱۳۹۷ ساعت شش بعد از ظهر در اتوبان آزادگان به همراه دوستش و همسر دوستش تصادف کرد. ماشینشان با یک خاور شهرداری برخورد کرده بود، ماشین چند بار معلق زده بود و در آخرین معلق با اینکه یاسمن کمربند ایمنی هم بسته بود، اما گارد ریل از شیشه وارد شده بود و از سمت چپ به گیجگاهش برخورد کرده بود.
آنطور که برای پدرش تعریف کردهاند، اورژانس یاسمن را به بیمارستان حضرت رسول (ص) رسانده بود، اما آنجا متخصص نداشته، بعد او را به بیمارستانی برده بودند و ظاهرا رسیدگی هم نشده بوده...
زمین خوردم...
با پدر یاسمن که در مراسم سالگرد برادرش در بهشت زهرا (س) بوده تماس میگیرند و میگویند یاسمن تصادف کرده و دستش شکسته است. برایم تعریف میکند که "من با موتور اول به بیمارستان حضرت رسول (ص) رفتم که گفتند اینجا نیست. بعد گفتند بیمارستان فیاضبخش که به آنجا هم رفتم، اما نبود و بعد تماس گرفتند که فلان بیمارستان است. نزدیک ساعت ۱۰ شب بود که به بیمارستان مذکور رسیدم. نای راه رفتن نداشتم. زمین خوردم. آنقدر گریه می کردم و حس میکردم اتفاق دیگری افتاده است. در اورژانس دیدم که یاسمن را روی تخت خواباندهاند و هیچ کاری انجام نداده بودند تا اینکه هزینه بیمارستان را واریز کردم و بعد از آن نزدیک ساعت یک ربع به ۱۲ شب یاسمن را به اتاق عمل بردند... ۴۵ دقیقه بعد اعلام کردند که دکتر میگوید پدر یاسمن بیاید طبقه بالا. من میترسیدم و گفتم من نمیروم. میترسیدم که بشنوم اتفاق بدی برای یاسمن افتاده است. ".
پدر با نگرانی شب را به صبح رساند، اما تقدیر رقم خورده بود و باید خود را به رخ همه اعضای خانواده میکشید. پدر یاسمن میگوید: "صبح ساعت ۹ اعلام کردند که یاسمن دچار مرگ مغزی شده، بعد مرا دعوت کردند در یک اتاقی. وارد شدم و متوجه شدم که برای اهدای عضو میخواهند با من صحبت کنند. یک خانمی که مسئول مجموعه بود آمد تا صحبت کند و مرا آماده کند، اما گفتم خانم دکتر من تصمیم گرفتم اعضای دخترم را اهدا کنم. "
او میگوید: راستش سالها قبل برادرزاده من هم به همین صورت فوت کرده بود و وقتی یاسمن را دیدم فهمیدم که یاسمن برگشتی ندارد. در آن لحظه با خدا معامله کردم و گفتم یا شفای دخترم را بده یا شفاعتش کن تا دخترم روی این تخت عذاب نکشد. ساعت پنج بعد از ظهر هم بود که یاسمن را به بیمارستان حضرت رسول انتقال دادند و روز یکشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۳.۳۰ اعضای یاسمن اهدا شد. حتی رفتم در اتاق عمل و گفتم تو را به خدا بگذارید تا ثانیه آخر پیش یاسمن باشم، اما مرا بیرون کردند. ۱۵ مرداد ماه یاسمن را از بیمارستان برای خاکسپاری تحویل گرفتیم و در قطعه ۳۰۵، قطعه فرشتگان ماندگار به خاک سپردیم و ۳۳ ماه است که یاسمن آسمانی شده است".
اما این تمام قصه یاسمن و پدرش نبود. حالا پدر یاسمن از همان روز که عزیز دردانهاش را به دست خاک سپرده است، ۳۳ ماه است که هر روز شنبه تا چهارشنبه بعد از کار، به دیدار یاسمن میرود. او میگوید: ۳۳ ماه است که با یاسمن زندگی میکنم و حالا خانه ۵۰ متری من پر از قاب عکسهای یاسمن است. دیگر جایی ندارد و دارم با خاطرات یاسمن زندگی میکنم و با افتخار میگویم که پدر یک اهداکننده هستم. "
پدر یاسمن نه فقط اعضای بدنش اعم از قلب، کبد، ریه، کلیه و طحال را بلکه تمام بافت و نسوجش را هم اهدا کرده است و میگوید: یاسمن قد بلند بود و هم قد خودم بود، اما وقتی او را تحویل گرفتم تا به خاک بسپریم به دو کیلو رسیده بود و من همه اعضای بدنش را اهدا کردم. من یاسمن را با خدا معامله کردم. خدا به من کمک کرد که بتوانم این تصمیم را بگیرم. نمیدانم یا خود یاسمن این شهامت را به من داد یا خدا. تصمیم سختی است. آدم حاضر نیست که حتی یک خراش روی بدن جگرگوشهاش بیفتد، اما این شهامت را در آن زمان پیدا کردم که رضایت به اهدا دهم. خدا کمکم کرد و الان هم مدیون دعای یاسمن و گیرندهها هستم.
قرار هر روزه پدرانه
او میگوید: در قطعه ۳۰۵ با عشق انجام وظیفه میکنم، باغچهها را آبیاری میکنم تا دعای خیرشان دنبال ما باشد. شبهای احیا هم توانستم تا اذان صبح سر مزار بچهها برویم. با عشق میروم و اصلا خسته نمیشوم. بلکه آرامشم آنجاست. در این ۳۳ ماه هر روز از یاسمن عکس دارم، شبهای احیا، شب یلدا، سال تحویل، همه و همه را با یاسمن بودم و وقتی هم به خانه میآیم عکسهای یاسمن را مرور میکنم. جایگاه یاسمن ویژه است. همیشه وقتی میخواهم از پیش یاسمن برگردم، میبوسمش و میگویم اول گیرندههایت را دعا کن تا سلامت باشند، بعد دوستان و مادرت را و بعد هم مرا دعا کن.
همیشه میگویم که صبری که خداوند بعد از اهدای عضو میدهد، قابل توصیف نیست. من ۱۷ سال با کارگری دخترم را بزرگ کردم. همیشه مراقب بودم که یک لقمه نان حرام به خانه نبرم، خیلی سخت بود. حالا اما خدا را کنار خودم حس میکنم. همیشه میگویم خدایا مرا در پناه خودت پیش دخترم برسان که دخترم چشم انتظار من است. سعی میکنم گریه نکنم، چون یاسمن از گریه خوشش نمیآمد. از طرفی دوستانش ۳۳ ماه است که من و یاسمن را تنها نگذاشتند و همیشه به یاسمن سر میزنند.
حالا در بهشت زهرا، پدر یاسمن را به اسم عمو داوود میشناسند. اگر خواستید به یاسمن سر بزنید سراغ عمو داوود را بگیرید تا شما را پیش یاسمن و پدرش ببرند. حالا یاسمن آرام خوابیده و پدرش در کنار او هر روز زندگی میکند و شبها هم با خاطرات دخترش به خانه برمیگردد و سر به بالین میگذارد به شوق دیدار روز بعد...
"۱۰ روز قبل از تصادف گفته بود "مامان اگر اتفاقی برام افتاد، اعضام را اهدا کن"، وقتی دکترها گفتند که مرگ مغزی شده، یک آن حرفش یادم آمد، با جان و دل رضایت دادم"؛ این حکایت فاطمه است، فاطمهای که گویا میدانست سرنوشتش زندگی بخشیدن است. شوق داشت برای این کار. فقط ۱۷ سالش بود، اما در همان سن و سال هدفش را انتخاب کرده بود.
خانواده قاسم بلندی تنها دو فرزند دختر داشتند؛ فروزان و فاطمه. فروزان ۲۷ سالش بود و فاطمه ۱۷ ساله. ۱۶ تیر ماه ۱۳۹۸ بود که خانوادگی قرار گذاشتند تا بروند قزوین دیدن مادربزرگ، اما هیچوقت نرسیدند. در وردآورد بود که تصادف کردند. فروزان در جا رفت، اما فاطمه ماند تا آرامش پدر و مادرش را تضمین کند و با خیال راحت برود...
مادرش میگوید: ۱۶ تیر سال ۱۳۹۸ بود که میخواستیم برای دیدن مادرم به قزوین برویم. در اوایل راه در وردآورد بودیم که ماشینمان تصادف کرد. همه در یک ماشین بودیم. همسر و دامادم جلو بودند و من و بچهها روی صندلی عقب نشسته بودیم. وقتی تصادف کردیم، دختر بزرگم در جا فوت کرد، اما دختر کوچکم را که از ناحیه سر آسیب دیده بود، به بیمارستان بردند و عمل کردند. بعد از عمل اعلام کردند که دخترم مرگ مغزی شده است.
دو خواهر ۱۰ سال تفاوت سنی داشتند و ۱۰ روز هم فاصله مرگشان شد. مادرش برایم تعریف میکند که از قبل هر دوتایشان علاقه داشتند کارت اهدای عضو بگیرند. فروزان ثبت نام میکند و کارت میگیرد، اما فاطمه نمیتواند ثبت نام کند.
بغض مادر میشکند، اشک میریزد و با صدای لرزان صحبتش را ادامه میدهد: ۱۰ روز قبل از تصادف بود که به من گفت "مامان اگر اتفاقی برای من افتاد، اعضای مرا اهدا کن. " گفتم این چه حرفی هست که میزنی، گفت "حالا بهت گفتم که بدونی". وقتی که تصادف کردیم و در بیمارستان دکتر به من گفت که دخترت مرگ مغزی شده، بالای سرش بودم. گفتند برای اهدای عضو رضایت میدهید؟. در آن لحظه یک آن حرفش یادم آمد و واقعا با جان و دل این کار را انجام دادم و گفتم باشه، به خاطر بچهام این کار را میکنم. چند روز از حادثه گذشته بود و فقط به دکتر گفتم دو سه روز به من زمان بدهید، امید داشتم که شاید برگردد، اما وقتی رفتم دیدمش، متوجه شدم که فاطمه دیگر برنمیگردد. گفتم رضایت میدهم به اهدای عضو.
او میگوید: راستش من در آن روزها منتظر معجزه بودم. به کربلا و مشهد زنگ میزدم و میگفتم خدا شفایش میدهد. وقتی تصادف کردیم و گفتند که فروزان رفته، گفتم نه، خدا دوتا را باهم نمیبرد، فاطمه برایت میماند. به کربلا و مشهد زنگ میزدم، گریه میکردم و دعا میکردم. پرچم امام حسین (ع) و تربت کربلا را بالای سرش آوردم و به امید شفا بودم، اما روز آخر فهمیدم که دیگر برنمیگردد. گفتم بچهام بیشتر از این زجر نکشد و به وصیتش برسد. گفتم اگر قلبش از کار بیفتد، هم من مدیونش میشوم و هم او ناراحت میشود و رضایت دادم.
روز دهم
دهمین روز بعد از تصادف ساعت هفت صبح فاطمه را برای اهدای اعضایش به اتاق عمل بردند و کبد، دو کلیه و قلبش را به چهار نفر اهدا کردند.
مادرش میگوید: وقتی اهدای اعضایش انجام شد، خیلی خوشحال بودم. آن شب اینقدر خوشحال بودم که باور نمیکنید. الان فاطمه زنده است. وقتی اهدای عضو را انجام دادیم، احساس رضایت داشتم. دو روز مانده بود به چهلمش یک شب خواب دیدم که آقای جوانی جلو دری ایستاده بود و حریر سفیدی روی در حرکت میکرد. وقتی وارد اتاق شدم گفتم سلام آقا. گفت سلام خانوم یکی از بچههایت زنده است. فاطمه گفته به مادرم بگویید من زندهام، نمردم. هر زمان خواستم بروم تو را هم با خودم میبرم. اینجا دوباره آرامش گرفتم. همین اهدای اعضایش باعث شد که طاقت بیاورم و ادامه دهم. اصلا پشیمان نیستم و خوشحالم از کاری که کردم. این امید مرا نگه داشته است. با این امید زندهام که اعضای بچهام در این دنیاست.
گریه میکند و میگوید من از کاری که کردم خیلی راضیم. به کسانی که الان باید این تصمیم را بگیرند پیشنهاد میکنم که حتما این کار را انجام دهند. هم برای خوب بودن حال خودشان و هم برای این دنیا و آن دنیایشان و هم برای آرامش بچههایشان. راستش اگر دخترم این حرف را به من نزده بود، شاید برای اهدای اعضایش دو دل میشدم، اما چون وصیت کرده بود این کار را کردم. من خیلی به بچههایم وابسته بودم. میخواستم خوشحالش کنم. برای شادی روحش این کار را کردم. الان واقعا احساس آرامش دارم. اهدای اعضایش حال آدم را بهتر میکند. با جان و دل رضایت دادم و حالا هم آرامش و رضایت دارم.
او ادامه میدهد: دخترم همیشه میگفت اگر بدانم جایم توی بهشت است، خدا هر وقت خواست مرا ببرد. یک دختر ۱۷ ساله این حرفها را میزد و حالا واقعا توی بهشت است. از طرفی دختر کوچکم خیلی به خواهرش وابسته بود. خوشحالی اولم این است که اعضایش را اهدا کردیم و خوشحالی دیگرم این است که کنار هم هستند. الان آرامش دارم که باهم هستند. خدا بزرگ است و صبر و آرامش را میدهد، اما دلتنگی همیشه هست.
فاطمه همیشه نیمه شعبان پولهای خودش را جمع میکرده و نذری میداد، حالا مادرش با خود عهد بسته که تا زمانیکه زنده است، این رسم دخترکش را ادامه دهد.
پدر فاطمه که سالها معلمی کرده، بعد از رفتن دخترهایش چندان حوصله ای ندارد؛ حتی دستنوشتههایش را که قرار بود روزی با کمک دخترانش کتاب شوند، رها کرده و تنها با خاطراتشان روزگار میگذراند. او میگوید: معتقدم خدا فرصتهای زیادی به آدم میدهد و آدم باید از لحظه لحظههای فرصتهایی که خدا میدهد، استفاده کند. من معتقدم به اینکه این بچهها برای اینجا نبودند. ما را بیدار کردند. من از رفتارشان هزاران درس میگرفتم. نگاهشان نگاه بالایی و خدایی بود. هیچوقت نمیخواستند ما ناراحت شویم. همیشه دوست داشتند که در خانه بگوییم و بخندیم و شاد باشیم، اما از وقتی رفتند شادی را با خودشان بردند. البته شادی دیگری را جایگزین کردند. بعد از رفتنشان دوستان زیادی به سمت ما آمدند و با افراد زیادی در ارتباط هستیم.
پدر فاطمه از اهدای اعضای دخترش رضایت دارد و میگوید: من برای اهدا راضی بودم، از درون میسوختم که بچهام را از دست دادم اما راضی بودم که داریم به وصیتش عمل میکنیم. جسمش رفته اما چهار نفر زنده شدند.
او میگوید: راستش من هیچوقت به دخترانم ابراز محبت کلامی نمیکردم که بگویم دوستتان دارم، اما قلبا عاشقشان بودم. هر پدری عاشق بچههایش است. خداوند هر دختری که به هر خانوادهای میدهد، نعمت و برکت داده است. من عاشق بچههایم بودم. آنها هم عاشقانه دوستم داشتند. متاسفم که بچههایم را نشناختم و بیشتر به آنها ابراز محبت نکردم، اما آنها پیش دستی کردند و به ما بیشتر محبت میکردند. اصلا نمیتوانم عکسهایشان را ببینیم. مریض میشویم. لحظه به لحظه به فکرشان هستم و شبها وقتی میخوابم دیوانه میشوم و همه خاطرات و خوبیهایشان مانند فیلم جلو چشمم میآید. دختر کوچکم همیشه میگفت خدایا خودمان و زندگیمان را به تو سپردیم و این شده ملکه ذهن ما.
اهدای عضو آرامش است گویا، هم برای خانوادهای که عزیز از دست داده و زندگی بخشیده و هم برای آنکه بعد از سالها انتظار و عذاب، بعد از سالها نامید شدن و امیدوار شدن مداوم حالا میتواند نفس بکشد و همراه با یک عزیز از دست رفته روزهای عمرش را به سلامت زندگی کند.
ایثار مادرانه
همین آرامش بود که به زندگی پرتلاطم خانواده محبی پا گذاشت، با ایثار یک مادر. تیر ماه ۱۳۹۸، پسرکی ۱۶ ساله در رشت به دلیل تصادف با موتور دچار مرگ مغزی شد، خانوادهاش رضایت دادند به اهدای اعضایش؛ پیشکش "زندگی" به وقت "کوچ" آن هم برای دختری که آن زمان ۱۴ سالش بود و یکسال در انتظار بود برای تضمین تپش همیشگی قلبش...
حالا دو سال از آن روز میگذرد و ریحانه ۱۶ ساله شده با قلب پسرک شمالی. حالا حال ریحانه و قلبش خوب است و خودش را سفیری برای اهدای عضو، برای نجات جان بقیه بچههای نیازمند پیوند میداند.
ریحانه سال ۱۳۹۶ دچار سرماخوردگی شدیدی شد و پزشکان صدای اضافهای را در قلبش تشخیص دادند. بعد از پیگیریهای متعدد، مشخص شد که سوراخ بزرگی در قلبش وجود دارد و باید سریعا عمل شود. بعد از دو ماه دوباره حال ریحانه بد شد و بعد از پیگیریهای زیاد در نهایت پزشکان گفتند که باید برای ریحانه پیوند قلب انجام داد. ریحانه به بیمارستان شهید رجایی رفت و در آنجا ۲۰ روز بستری شد. در نهایت در لیست پیوند عضو قرار گرفت و یکسال منتظر ماند تا قلب برایش پیدا شود. سه بار با ریحانه تماس گرفتند تا برای پیوند قلب آماده شود، اما هر بار به دلیلی پیوند کنسل میشد. سوم تیر ماه ۱۳۹۸ بود که به خانواده ریحانه خبر دادند قلبی پیدا شده و او را بستری کردند. ۹ صبح چهارم تیر ماه بود که قلب پسرکی در رشت در پیکر ریحانه شروع به تپیدن کرد.
ریحانه قلب میخواست و آن سوی قصه به ایثاری نیاز بود برای یافتن قلب؛ قلبی که بتواند حیات بخش باشد برای ریحانه؛ ایثاری که یک مادر در نهایت رنج وقتی که فهمید پسرش، جگر گوشهاش قرار است از این دنیا کوچ کند و دیگر کاری از دست هیچکس برنمیآید، انجام داد و قلب فرزندش را به ریحانه بخشید؛ قلبی که در چهارم تیر ماه ۱۳۹۸، با کمک تیم پیوند، وزارت بهداشتیها و اورژانس از رشت به تهران آمد و ضربان زیستن شد برای ریحانه و خانوادهاش.
ریحانه میگوید: زمانی که به من گفتند نیاز به پیوند دارم، ترسیدم. فکر میکردم که اولین آدمی هستم که قرار است پیوند قلب انجام دهم و میگفتم چرا من؟. من کاراته کار می کردم، ورزش می کردم، مدال گرفته بودم و می گفتم چرا من باید اینطور شوم؟، اما وقتی در بیمارستان شهید رجایی بستری شدم، دیدم چقدر بچه هست که حالشان بدتر از من است و نیاز به پیوند قلب دارند.
حالا دو سال از پیوند گذشته و حال ریحانه خوب است. او آرزو داشت که دوربین عکاسی داشته باشد و عکاسی کند. حالا به آرزویش رسید و دوربین عکاسی هدیه گرفته، اما امان از کرونا. او منتظر است که اوضاع بهتر شود و بتواند آرزوهایش را محقق کند. از طرفی او اکنون کلاس نهم است و دارد درسش را میخواند. امسال باید در شرایط کرونا امتحان نهایی دهد و خوشبختانه مدرسهاش برای ریحانه یک کلاس مجزا برای امتحان قرار داده تا بتواند بی دغدغه امتحاناتش را بدهد.
او میگوید: اهدای عضو خیلی سخت است. خیلی سخت است که مادر یا اعضای خانواده فرد، رضایت دهند که اعضای بچهشان که تا دیروز سالم بوده را اهدا کنند. اما با این کار زندگی میبخشند. تصمیم خیلی سختی است و به راحتی نمیتواند این تصمیم را گرفت.
دغدغه گهگاهی دارو
ریحانه تنها گلایهاش این است که گاهی داروهایش سخت گیر میآیند و حتی یکبار به سختی و به صورت قاچاق توانستند داروهایش را تامین کنند و دغدغهاش این است که پیوند قلب هم جزء بیماریهای خاص به حساب بیاید.
پدر ریحانه درباره روزهایی که ریحانه منتظر قلب بود، میگوید: وقتی گفتند ریحانه باید پیوند قلب شود، زندگیمان به تلاطم افتاد. خدا را شکر که ریحانه درمان شد. سختترین قسمت برایم این است که گاهی داروهایش را پیدا نمیکنم. مجبور شدم از بازار آزاد تهیه کنم که دکترش گفت از بازار آزاد نگیر. زیرا اطمینانی به آنها نیست. باز خدا را شکر الان وضعیت دارو بهتر شده است.
او میگوید: خیلی سخت است. واقعا پیوند عضو مراحل بسیار سختی دارد. ما چند بار ریحانه را برای پیوند بستری کردیم، اما کنسل شد. از طرفی اهدای عضو کار بسیار سختی است. خدا به خانوادهها صبر دهد، کار واقعا بزرگی انجام میدهند. یک ایثار و فداکاری بزرگ است و جای تشکر دارد. این خانوادهها کاری می کنند که خیلی قابل تقدیر است.
محمد مرصاد یکی دیگر از کودکان پیوندی است که هشت سال دارد. آنطور که مادرش تعریف میکند، چهار ماهه بوده که یک روز متوجه میشوند، اصلا شیر نمیخورد و چهرهاش زرد شده. او را به بیمارستان میبرند و در بیمارستان اعلام میکنند که محمد مرصاد مشکل روده و معده دارد و باید بستری شود. بعد هم گفتند که مشکل دریچه قلب دارد و باید عمل قلب باز شود.
مادرش میگوید: ما محمد مرصاد را به بیمارستان شهید رجایی بردیم که از او اکو گرفتند و گفتند یک ویروس سلولهای قلبش را از بین برده و قلبش بزرگ شده و دارو درمانی را شروع کردند. محمد مرصاد ۱.۵ ساله بود که گفتند دیگر دارو جواب نمیدهد و باید پیوند قلب شود. در لیست پیوند رفت و ظرف یک هفته برایش قلب پیدا شد.
او ادامه میدهد: زمانی که به بیمارستان میرفتیم، اصلا ذهنم یاری نمیکرد. اینکه بگویند یک بچه ای که سالم بوده حالا باید پیوند شود، خیلی سخت است. خدا را شکر با موفقیت پیوند انجام شد. چند ماه در بیمارستان بستری بود و دو سال هم به توصیه پزشک ایزوله بودیم و بعد اجازه دادند که از شرایط ایزوله بیرون بیاید و ما به یک مسافرت مشهد رفتیم. بعد از برگشتمان محمد مرصاد دل درد شد و نمیتوانست غذا را هضم کند و گفتند مشکل گوارش دارد. با اصرار خودم از پسرم سونو گرفتند و تشخیص دادند که انسداد روده و بیماری لنفوم دارد. طوری بود که روزی ۲۶ نوع دارو میخورد. خلاصه شیمی درمانی شد و اکنون حالش خوب است. البته شیمی درمانی عوارض برایش داشت که خدا را شکر الان خوب شده است.
مادر محمد مرصاد میگوید: قلبش هیچ مشکلی ندارد و حالش خوب است. خیلی دوست داشتم که خانواده اهداکننده را ببینم. یکی از آرزوهای ما این است که خانواده اهداکننده را ببینیم. میخواهم به آنها بگویم که هر لحظه نفس کشیدن بچه ام و هر خندیدنش را مدیون آنها هستم و میتوانم بگویم که قهرمان زندگیام آنها هستند که باعث شدند که دوباره لبخند بچهام را ببینم. خیلی سخت است که آدم این تصمیم را بگیرد، اما تصمیمی بین احساس و منطق است که میتواند زندگی را به یک خانواده برگرداند. اگر به بیمارستان شهید رجایی بروید، همه بچه ها آرزویشان این است که خوب شوند.
محمدمرصاد با همان زبان کودکانه خود بازیگوشی میکند و میگوید: الان خوبم. کلاس اول دبستان هستم.
از او میپرسم وقتی بزرگ شدی، می خواهی چکاره شوی، میگوید: دکتر. دکتر قلب...
دکتر قبادی - نایب رییس انجمن اهدای عضو ایران نیز درباره فرآیند مرگ مغزی به ایسنا، گفت: یکی از بزرگترین ابهامات مردم در تمام دنیا این است که آیا فرد مرگ مغزی به زندگی بازمیگردد یا خیر؟. باید توجه کرد که در حوزه پزشکی دو نوع مرگ داریم؛ یک مرگ قلبی و معمولی که همه میشناسند و ۹۹ درصد مرگهای جامعه در تمام دنیا مرگ قلبی است، اما یک درصد مرگها، مرگ مغزی است؛ یعنی از هر ۱۰۰ نفر، یک فرد دچار مرگ مغزی میشود.
وی افزود: باید توجه کرد که مهمترین عامل مرگ مغزی در ایران ضربه سر و تصادفات است. بنابراین تصادفی در جامعه اتفاق میافتد، بعد فرد مصدوم را به بیمارستان منتقل میکنند تا تلاش کنند که او را برگردانند، اما در برخی موارد برنمیگردد. بر این اساس مرگ مغزی یک انسان را پزشکان در بیمارستان متوجه میشوند. در حالی که مردم مرگ معمولی را میبینند. بنابراین یک مساله در زمینه مرگ مغزی، این است که این نوع مرگ برای مردم ملموس نیست.
قبادی ادامه داد: مشکل دوم این است که پدیده مرگ مغزی ظاهرا با پدیده دیگری به نام کما، مشابه است. به طوری که از نظر ظاهری فرد مرگ مغزی با بیماری که در کماست، دقیقا شبیه به هم هستند. بر این اساس اگر به منِ پزشکی که ۲۰ سال در حوزه اهدای عضو کار میکنم، دو بیماری را که روی تخت آیسییو هستند نشان دهند و اجازه ندهند که مانیتورها را ببینم و بگویند که شما این دو را نگاه کن و بگو کدام یک فرد دچار مرگ مغزی است و کدام یک بیماری است که در کما به سر میبرد، یعنی کدام یک غیرقابل برگشت است و کدام یک ممکن است برگردد، محال است که بتوانم تشخیص دهم، چه برسد به آحاد جامعه. حال گاهی به خانوادهای اعلام میکنند که عزیزشان دچار مرگ مغزی شده، اما یک نفر از راه برسد و بگوید نه اعضایش را اهدا نکنید، همسایه ما هم همین مشکل را داشت و پنج سال بعد به زندگی برگشت. در حالی که درست است که کما و مرگ مغزی ظاهرا شبیه به هم هستند، اما در واقع بسیار متفاوتاند.
وی گفت: حالا پزشک وقتی که دست به معاینه شود، در عرض یک ربع تا ۲۰ دقیقه میتواند تشخیص دهد که کدام بیمار در کما به سر میبرد و کدام یک دچار مرگ مغزی شده است. در نتیجه یکی از دلایل دیگری که مردم نمیتوانند باور کنند که مرگ مغزی فرد فوت شده است، به این دلیل است که نمونه ظاهرا مشابهی را در جامعه دیدهاند به نام کما که در آن حالت ممکن است بیمار به زندگی بازگردد. اگر در یک جامعه تفاوت بین مرگ مغزی و کما، نهادینه شود، یعنی مرگ مغزی را مرگ بدانند و غیرقابل برگشت و برای کما احتمال برگشت دهند، کار تمام میشود. محال است به خانوادهای که عزیزش دچار مرگ مغزی شده و پذیرفته که عزیزش فوت شده است، بگویند بین خاکسپاری یک تا هشت ارگان یا نجات جان یک تا هشت انسان یکی را انتخاب کن و او خاکسپاری را انتخاب کند. اگر خانوادهای نجات جان انسانها را انتخاب نمیکنند، برای این است که اعتقاد و باوری ندارند که عزیزشان فوت شده است.
نایب رییس انجمن اهدای عضو ایرانیان با اشاره به تفاوت مرگ مغزی با کما گفت: ما در قلبمان یک گره کوچکی به اندازه یک عدس داریم که دو کار خارقالعاده انجام میدهد؛ یکی اینکه ۶۰ تا ۱۰۰ بار در دقیقه الکتریسیته متناوب ایجاد میکند. زیر این گره کوچک هزاران هزار رشته مانند سیمکشی برق بیرون آمده و روی قلب را پوشانده است. بافت قلب انسان مانند اسفنج است و اگر آن را فشار دهید، دوباره برمیگردد. حال با هر یک باری که الکتریسته ایجاد میشود، قلب فشرده میشود، خون به بالا جهیده میشود و از گردن به بالا مغز را خونرسانی میکند و به پایین رفته و به تمام ارگانهای خونرسانی کرده و اکسیژن و غذا میرساند. این همان چیزی است که به آن ضربان قلب میگوییم، یعنی همان الکتریسیته متناوبی که منجر به این فرآیند میشود.
قبادی ادامه داد: فرمانده بدن انسان مغز است. عامل خونرسانی بدن و زنده بودن انسان، همان گره کوچکی است که در قلب قرار دارد. وقتیکه غذا به هر جای بدن برسد، کار میکند، اما اگر غذا نرسد آنخونی که از بخش بدن هم خاموش میشود. خوراک مغز ما قند و اکسیژن است. خونی که با ضربان قلب به مغز میرود، به بافت مغز ما قند و اکسیژن میرساند و این جناب مغز به بدن فرمان می دهد تا کارش را درست انجام دهد. به عنوان مثال به ریه فرمان میدهد که به گره کوچک قلب اکسیژن برسان. کار دوم بزرگی که گره قلب انجام میدهد که واقعا فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَان است، این است که میتواند بین شش تا هشت دقیقه مانند باتری الکتریسیتهای را که تولید کرده در خودش ذخیره کند. یعنی حتی اگر بین شش تا هشت دقیقه به این گره کوچک خوراک نرسد، باز هم ضربان دارد.
وی با اشاره به نحوه وقوع مرگ مغزی، گفت: شایعترین سن مرگ مغزی در ایران ۲۰ تا ۴۰ سال است و شایعترین علت مرگ مغزی در ایران و بسیاری از کشورهای دیگر، ضربه به سر ناشی از تصادفات است. فرض کنید یک جوانی امشب در منزل کنار خانواده است، او فردا صبح میخواهد سرکار رود و یک ماشین محکم با او برخورد میکند، سرش به شدت به زمین خورده و ضربه میخورد. حال باید توجه کرد که اولین عکسالعمل ضربه در هر کجای بدن ورم است. اشکال کار این است که وقتی ضربه به سر میخورد، مغز جای چندانی برای ورم کردن از بیرون ندارد. بنابراین از داخل ورم میکند و آن چهار رگی را که اکسیژن و غذا میرساند، میبندد و دیگر خون از قلب به مغز نمیرسد. در یک جمله اینکه ضربه به سر جوان خورد، مغزش از داخل ورم کرد، خونرسانی قطع شد و مغز میشود، مغز خاموش که دیگر دستور نمیدهد و اولین دستوری که قطع میشود، تنفس است و ریه دیگر کار نمیکند.
قبادی گفت: باید بدانیم که قلب این فرد در همان لحظه از کار نمیافتد. زیرا این همان خلقتی است که باعث شده قلب شش تا هشت دقیقه حتی بدون اکسیژن هم میزند. حال اگر در این شش تا هشت دقیقه اورژانس بر بالین این فرد برسد، لوله اکسیژنرسان مصنوعی را از طریق دهان داخل ریه بگذارد، قفسه سینه حرکت میکند. انگار که آن فرد دارد نفس میکشد، اما این کار با اکسیژن مصنوعی انجام میشود و گره کوچک قلب گول میخورد و ادامه میدهد. در عین حال اگر در این مدت اورژانس نرسد، قلب میایستد و فرد باید خاکسپاری شود. در حالیکه طی این شش تا هشت دقیقه برسد، چهار تا پنج ساعت زمان طلایی میدهد که مصدوم را به بیمارستان میرسانند، بخشی از جمجمه را برمیداریم تا مغز بیرون بیاید، جا پیدا کند، ورمش آزاد شود و مجددا خونرسانی برگردد. اگر بتوانیم این اقدامات را انجام دهیم، مغز را نجات دادهایم، اما اگر به هر دلیلی اعم از نبود امکانات، نبود جراح اعصاب یا شدید بودن ضایعه نمیتوان کاری کرد. در این حالت از زمانی که خون به مغز نمیرسد، سلولهای مغزی شروع به از بین رفتن میکنند و نکته مهم این است که تنها سلولهای بدن که در صورت از بین رفتن، دیگر قابل ترمیم نیستند، سلولهای مغز است. در نتیجه اگر نتوانیم در مدت زمان طلایی کاری برای فرد انجام دهیم، باعث میشود که بعد از سه تا چهار روز تمام سلولهای مغزی به صورت کامل از بین میروند و اگر جمجمه این فرد را برداشته و نگاه کنیم، میبینیم که در این جمجمه هیچ مغزی وجود ندارد و یک ماده خمیری زرد رنگ داخل جمجمه است.
قبادی گفت: حال اگر توانستیم طی آن مدت زمان طلایی مغز را نجات دهیم، چه میشود؟. به این حالت میگویند کما. البته به دلیل شوک عصبی که فرد وارد شده ممکن است بین یک روز تا ۳۰ سال در این حالت باشد، ممکن است برگردد یا برنگردد. بنابراین سه حالت داریم. وقتی فردی ضربه شدید به سرش خورده و خونرسانی به مغز قطع میشود، اگر اورژانس طی شش تا هشت دقیقه نرسد، قلب فرد میایستد و دچار مرگ قلبی می شود. اگر اورژانس برسد یا ما میتوانیم کاری برای فرد کنیم، به کما میرود که در این حالت سلولهای مغزی سالماند، اما اختلال عملکرد دارند و ممکن است فرد برگردد یا برنگردد، اما اگر نتوانیم کاری برایش انجام دهیم، فرد به سمتی میرود که تمام سلولهای مغز از بین میرود. حال فردی که مغزش به طور کامل از بین رفته، به دلیل لوله تنفسی، کماکان قفسه سینهاش تکان میخورد و از آنجایی که گره کوچک قلب با اکسیژن مصنوعی گول خورده، کماکان قلبش میزند.
یک مغز منهدم
وی تاکید کرد: حال باید پرسید فردی که مغزش کاملا منهدم شده و حتی یک سلولش هم باقی نمانده، چند درصد احتمال دارد که به زندگی بازگردد؟. صفر درصد. بنابراین مردم باید بدانند که مرگ مغزی و کما ظاهرا کاملا شبیه به هم هستند، اما در کما مغز سالم است و فرد ممکن است برگردد، اما در مرگ مغزی، مغز از بین رفته و فرد برنمیگردد.
نهایتا ۱۴ روز میتوان فرد مرگ مغزی را نگه داشت
۸ ارگان حیاتبخش
قبادی گفت: در عین حال نهایتا بدن به مدت ۱۴ روز به دستگاه اکسیژنرسان به فرد مرگ مغزی، جواب میدهد و بعد از آن گره کوچک قلب هم از کار میافتد و دوباره فرد مرگ قلبی میشود. دلیلش این است که وقتی مغز از بین می رود یا به عبارتی دچار گندیدگی و فساد میشود، صدها نوع سم تولید میکند که این سموم از مغز به سایر بخشهای بدن منتشر میشود. مرگ مغزی یک حوضچهای از سم است که هشت ارگان حیاتی در آن قرار دارد؛ دو کلیه، دو ریه، قلب، کبد، روده کوچک و لوزوالمعده. این هشت ارگانی است که میتواند جان یک تا هشت انسان را از مرگ حتمی نجات دهد. بنابراین ما با حوضچهای از سم مواجهیم که هرچه سریعتر این ارگانها را بیرون بکشیم، هم تعداد بیشتری داریم هم کیفیت بالاتری.
وی اظهار کرد: البته نمیتوان ۱۴ روز صبر کرد و بعد به خانواده بگوییم که عزیزت فوت شده، زیرا سموم ساعت به ساعت روی ارگانها اثر گذاشته و آنها را از دست میدهد. ریهها فقط تا ۲۴ ساعت اول قابلیت اهدا دارند، قلب ۴۸ تا ۷۲ ساعت قابلیت اهدا دارند. یعنی اگر سه تا چهار روز بگذرد، حتی اگر گره کوچک قلب به دستگاه اکسیژنرسان مصنوعی جواب دهد، ارگانی برای اهدا نمیماند و به همین دلیل ما مجبوریم زیر ۲۴ ساعت خبر فوت عزیز را به خانواده بدهیم.
قبادی ادامه داد: بسیار سخت است. ما باید به مادری که تا دیشب با جگرگوشهاش بوده، بگوییم که فوت شده است. تا وقتی که مردم یک جامعه مرگ مغزی را با حرکات شبیه تنفس و ضربان مرگ نشناسند و این فرهنگ که مرگ مغزی مساوی با مرگ نهادینه نشده باشد، بیماران لیست انتظار پیوند آن کشور به دلیل عدم رضایت خانوادههای افراد مرگ مغزی فوت میکنند. زیرا تنها راه نجات بیمارانی که یکی از ارگانهایشان کارکردشان را از دست داده است، پیوند عضو از فرد مرگ مغزی است.
وی گفت: در عین حال باید بدانیم که اهدای عضو و برداشت عضو خط و برش عمودی جراحی از بالای جناغ تا زیر ناف و با توجه به حرمت فوت شده برای ما این خط جراحی هم به صورت بسیار تمیز دوخته میشود. به طوری که گویی یک عمل قلب باز انجام داده است. بنابراین بهترین زمان برای اهدای عضو ۲۴ ساعت اول است.
خاکسپاری سالانه ۸۰۰۰ هزار ارگان قابل اهدا
قبادی با بیان اینکه با توجه به آمار بالای تصادفات جادهای سالانه در ایران پنج تا هشت هزار نفر با مرگ مغزی فوت میکنند، گفت: از این تعداد حدود ۳۰۰۰ نفرشان قابلیت اهدا دارند، اما با کمال تاسف فقط ۱۰۰۰ نفر آنها یعنی یکسوم رضایت به اهدا داده و به اهدا میرسد و دوسوم دیگر، حدود هفت تا هشت هزار ارگان قابل پیوند را با خودشان زیر خاک میبرند. از طرف دیگر ما ۲۵ هزار بیمار نیازمند پیوند در لیست انتظار داریم که هر دو تا سه ساعت یک نفرشان فوت میکند. یعنی روزی هفت تا ۱۰ نفر یا به عبارتی سالی ۳۰۰۰ نفر. بنابراین ما سالانه هفت تا هشت هزار ارگان حیاتبخش خاک میکنیم و سالی هم ۳۰۰۰ انسان خاک میکنیم. در حالی که اگر نیمی از این ارگانها به افراد نیازمند پیوند برسد، هیچکس در لیست انتظار فوت نمیکند.
وی گفت: حال این سوال ایجاد میشود که چرا اعضا برای این افراد نیازمند، پیوند نمیشود؟. ما از نظر تکنولوژی پیوند هیچ ضعفی نداریم. باید بدانیم که ایران در کل آسیا از نظر اهدای عضو رتبه اول را دارد و رتبه دوم با فاصله بسیار زیاد فلسطین اشغالی و بعد ترکیه و عربستان است. ایران در برخی پیوندها مانند پیوند کبد در یک مرکز در شیراز است، رتبه اول پیوند کبد در یک مرکز را در دنیا دارد و بعد از آن مرکزی در کالیفرنیا است ایران سالانه ۲ تا ۳ هزار پیوند کلیه انجام میدهد که در دنیا قابل توجه است. همچنین تاکنون حدود شش هزار پیوند کلیه به روش لاپاراسکوپی انجام داده است. در کشورهای اروپایی به دلیل سختی و عوارضی که پیوند روده دارد، خیلی زیر بارش نمیروند. در آمریکا هم چند مرکز بیشتر نداریم. در حالی که در ایران در شیراز مرکز پیوند روده داریم که نزدیک به ۷۰ نفر پیوند شدند که بیش از ۹۶ درصدشان حالشان خوب است. بنابراین ما تمام اعضای حیاتی را پیوند میکنیم، خروجیهای پیوندمان با آمار جهانی یکی است. در عین حال مشکل شرعی هم نداریم. زیرا در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۶۸ دکتر ایرج فاضل، پدر اهدای عضو ایران، موفق شدند اولین فتوای مجاز بودن پیوند اعضا از افراد مرگ مغزی را از امام (ره) بگیرند و ممنوعیت شرعی از بین رفت. دو سال بعد هم مقام معظم رهبری فتوا دادند. البته ۱۱ سال طول کشید تا مجلس قانون اهدای عضو را آن هم با ورود مستقیم مقام معظم رهبری تصویب کرد و ما در سال ۱۳۷۹ قانون مجلس هم داشتیم. در عین ۸۷ درصد مراجع و به همین ترتیب مراجع تسنن در کل دنیا و ایران موافقت خودشان را اعلام کردند. بنابراین مشکل شرعی هم نداریم. در عین حال مشکل بودجه هم نداریم. مشکل فقط این است که مردم ما مرگ مغزی را مرگ نمیشناسند. یعنی مشکل ما فرهنگی است و ما نیاز به فرهنگسازی در این حوزه داریم.
قبادی با بیان اینکه اهدای عضو سه پایه در دنیا دارد، گفت: یک پایه علم است که ۲۰ درصد نقش دارد، یک پایه تجهیزات بیمارستان است که ۳۰ درصد نقش دارد و یک پایه آن هم فرهنگ است که ۵۰ درصد نقش دارد. اولین کشور دنیا در اهدای عضو در اسپانیا است که ۲۷ سال پیاپی رتبه یک اهدای عضو دنیا را دارد. بزرگترین اقدامی که اسپانیا انجام داد، این بود که ۵۰ سال فرهنگسازی کرد. باید توجه کرد که افرادی که با مرگ مغزی فوت میکنند، یک درصد افرادی هستند که در دنیا فوت میکنند؛ یعنی یک نفر در هر ۱۰۰ نفر است که میتواند نجات بخش بوده و اعضایش در دنیا باقی بماند. در عین حال مرگ مغزی به هیچ عنوان برنمیگردد و فوت شده است.
چه کنیم تا پیوندیها در لیست انتظار فوت نکنند؟
نایب رییس انجمن اهدای عضو ایرانیان همچنین گفت: با اینکه منحنی اهدای عضو ایران در طول ۲۰ سال گذشته ۷۰ برابر رشد کرده و شاخص اهدای عضو ایران به ۱۴.۳ رسیده است، اما شاخص قابل قبول برای ایران ۳۰ و شاخص ایدهآل ۵۰ است. بنابراین تا جایی که برسیم به اینکه هیچکس در لیست انتظار فوت نکند باید تلاش زیادی کنیم که نقش عمده را هم نهادهای فرهنگساز برعهده دارند. ما در آسیا رتبه اول اهدای عضو و در دنیا رتبه ۳۱ را داریم.
وی درباره فرآیند تایید مرگ مغزی نیز گفت: باید توجه کرد که کادر درمان بیمارستانها با تیم اهدای عضو در کشور کاملا از هم جدا هستند. وقتی فرد مصدومی را به بیمارستان میرسانند، بیمارستان تمام تلاشش را انجام میدهد تا فرد را نجات دهد. اگر شک کنند که مرگ مغزی است با تیم اهدای عضو تماس میگیرند و آن تیم یک نفر را به عنوان هماهنگکننده که برای این کار تربیت شده و آموزش دیده، بر بالین فرد میفرستد. هماهنگ کننده معاینه را انجام داده و تشخیص مرگ مغزی میدهد. او تایید نمیکند، بلکه تشخیص میدهد و بعد با تیم تایید تماس میگیرد.
قبادی گفت: تایید مرگ مغزی در همه جای دنیا از سوی یک یا دو پزشک انجام میشود، به جز در ایران و ترکیه که از سوی چهار پزشک انجام میشود. در ایران یک متخصص جراحی اعصاب، یک متخصص داخلی اعصاب، یک متخصص داخلی و یک متخصص بیهوشی باید با فاصله معاینه کرده و فرم مخصوص تایید مرگ مغزی را امضا کرده و تایید کنند. در عین حال در کل ایران در هر استانی تعدادی از این پزشکان با شرایط مشخص انتخاب شده، تحت آموزشهای حرفهای تایید مرگ مغزی قرار میگیرند و وزیر خودش راسا به آنها حکم تایید مرگ مغزی میدهد. بنابراین تایید کننده مرگ مغزی یک جراح اعصاب موجود در یک بیمارستان نیست، بلکه جراح اعصابی است که حکم وزیر داشته باشد. این چهار نفر تایید و امضا کرده و بعد از آنها هم یک نماینده به نمایندگی از قوه قضائیه از سازمان پزشکی قانونی فرآیند را از نظر قانونی تائید کرده و مهر پنجم را میزند و این پنج مهر میگوید که قطعا آن فرد مرگ مغزی است. بنابراین تمامی اظهارات پزشکان بیمارستانها و کادر درمانی فاقد هرگونه وجاهت قانونی درباره تائید یا رد مرگ مغزی است.
وی اظهار کرد: گاهی میبینیم فردی در تلویزیون میگوید به من گفتهاند که مرگ مغزی شدی، خانوادهام به اهدا رضایت ندادند و من برگشتم، اما کسی میتواند چنین ادعایی کند که به صورت مستند بگوید که این هم برگه تائیدش. بنابراین تائید مرگ مغزی در ایران بالینی و قانونی است که از سوی چهار پزشک آموزش دیده و معتمد وزارت بهداشت و نماینده قوه قضائیه است و ۱۵۰ سال است که در دنیا هیچ برگشتی برای مرگ مغزی تائید شده وجود نداشت و چنین چیزی امکان ندارد.
تخصیص سیستماتیک عضو؛ نه پارتی بازی و نه خرید و فروش
قبادی گفت: در صورت رضایت، تخصیص عضو فرد انجام میشود. برخی فکر میکنند در تخصیص عضو پارتیبازی میشود یا خرید و فروش میشود، اما اصلا ممکن نیست که اینطور باشد. اولا فرد مرگ مغزی در درجه اول باید از نظر قد، وزن، آزمایشات و بافتشناسی باهم تطابق داشته باشند. دوم اینکه اولویت بر اساس وخامت وضعیت افراد است و تخصیص کاملا سیستماتیک است و فردی در آن دخیل نیست و نظارت آن با وزارت بهداشت است. در عین حال تمام پزشکان پیوند اعضای کشور مترصدند ببینند که این قلب به چه کسی تخصیص پیدا میکند. بنابراین اصلا امکان پارتی بازی وجود ندارد. در عین حال افتخار ایران این است که تنها کشوری است که اهدا و پیوند از مرگ مغزی هیچگونه تبادل مالی ندارد و نه یک ریال پول از گیرنده گرفته میشود و نه یک ریال پول به خانواده اهداکننده داده می شود. تمام هزینههای این پروسه را هم دولت میپردازد. بعد از تخصیص عضو، ارگانها برداشت شده و به مراکز پیوند میروند که این اقدام باید در زمان محدودی انجام شود. بعد از پیوند هم فرد گیرنده باید سالها پیگیری و معاینه کنند. باید توجه کرد که برای هر اهدای عضو در ایران ۸۰ نفر دخیلند و برای هر پیوند حدود ۱۰۰ نفر دخیل هستند. فرض کنید که اگر جوانی مرگ مغزی شده باشد و هر هشت ارگانش قابل اهدا باشد، نزدیک به ۹۰۰ نفر دخیلند تا این نیت خیر خانواده به اجرا برسد.
وی در بخش پایانی صحبتهایش درباره ساخت و تولید برخی فیلمهایی که حاوی اطلاعات اشتباه در زمینه اهدای عضو هستند، گفت: آمار رضایت به اهدای عضو در ایران در سال ۱۳۸۴ زیر ۱۰ درصد بوده است، اما اکنون به ۷۰ درصد رسیده است. علتش هم این است که نهادهای فرهنگساز ورود کردند. دوستان و نهادهای فرهنگی در طول این ۲۰ سال همکاری داشتند، اما به یک پیوست تبدیل نشده بود که این اقدام انجام شد. معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد هم چند ماه است که شورای سیاستگذاری اهدا و رسانه را تشکیل دادند و برنامهریزی کردهاند. در تلاشیم که بتوانیم از طریق مجلس هم ورود کنیم و این موضوع را به عنوان یک مقوله تثبیت شده در کشور در بیاوریم و به جایی برسیم که این فرهنگ نهادینه شود. در عین حال چهار تا پنج ماه قبل با معاونت سینمایی وزارت ارشاد تفاهمنامهای بسته شد که یکی از مهمترین مفادش این است که به هر فیلمی که دارای مقوله اهدا و پیوند است، مجوز ساخت داده نشود، مگر اینکه سناریو و فیلمنامه را از نظر محتوایی بررسی کنیم و امکاناتی هم به فیلمسازانی که به این مقوله میپردازند، داده شود.