پدر و مادرم مدام با یکدیگر درگیر می شوند و بعد باید من و خواهر کوچک ترم در میان آن ها جاسوسی کنیم؛ چرا که تازه زمان «قهر» آن ها فرا می رسد و ما تنها قربانیان این مشاجرات و کتک کاری های وحشتناک هستیم تا جایی که ...
به گزارش خراسان، دختر 15 ساله که به همراه خواهر کوچکش وارد کلانتری شده بود با بیان این که قصد فرار از منزل را دارند ،درباره ماجرایی که از آن رنج می برد به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم در یکی از مراکز مهم تجاری هسته مرکزی شهر فروشگاه لوازم تزیینی دارد و مادرم که خانه دار است گاهی در مغازه پدرم به فروشندگی می پردازد تا به او کمک کند اما آن ها هیچ گونه تفاهم اخلاقی ندارند و همواره با یکدیگر جر و بحث می کنند تا جایی که به دلیل کلمات یا رفتارهای بی اهمیت و پوچ نزاع و درگیری سختی در منزل آغاز می شود و سپس از من می خواهند که به نفع یکی از آن ها وارد درگیری شوم.
آن قدر مرا زیر فشار می گذارند تا بالاخره از یکی طرفداری کنم و بدین ترتیب شعله های آتش نزاع زبانه می کشد به گونه ای که همسایگان با سروصدای آن ها به خانه ما می آیند و برای من وخواهرم دلسوزی می کنند که در چنین شرایطی درس می خوانیم و به تحصیل ادامه می دهیم .خلاصه درگیری و کتک کاری با دخالت همسایگان پایان می یابد اما تازه بدبختی های من و خواهرم شروع می شود ؛چرا که باید در میان قهر آن ها ما سخنان و درخواست های طرف مقابل را به دیگری انتقال بدهیم و بین آن ها خبرکشی کنیم!
ولی باز هم در بیشتر مواقع من وخواهرم مقصر اصلی درگیری می شویم چون حرف های آن ها را با دقت و عین کلام به دیگری منتقل نکرده ایم! حتی در صورتی که با یکدیگر آشتی بکنند باز هم سرکوفت ها و سرزنش ها را باید من و خواهرم تحمل کنیم؛ چرا که هرکدام اعتقاد دارند که هیچ علاقه ای به هم ندارند و تنها به خاطر ما به این زندگی فلاکت بار ادامه می دهند! آن ها ادامه زندگی مشترک خود را چون پتکی سهمگین بر سر ما فرود می آورند و ما نیز باید تا چند ساعت این منت ها و سرزنش ها را گوش کنیم و دم برنیاوریم!
چند روز قبل آن ها باز هم با یکدیگر درگیر شدند و این بار مادرم به شدت زخمی شد به طوری که لوازم شخصی خودش را جمع کرد و با قهر به منزل پدربزرگم رفت ولی از آن جا برایم پیام داد که دیگر به آخر خط رسیده است و من و خواهرم باید تصمیم خودمان را بگیریم و زندگی در کنار یکی از آن ها را انتخاب کنیم تا این گونه یکدیگر را برای قبول خواسته ها یا منت کشی زیر فشار بگذارند! اکنون من و خواهرم در منزل خودمان مانده ایم و در کنار پدرمان زندگی می کنیم چون مدرسه محل تحصیل ما در محدوده بولوار طبرسی شمالی است و نمی توانیم به خانه پدربزرگ نزد مادرمان برویم. در این شرایط نیز پدرم اجازه دیدار با مادرمان را نمی دهد و حتی اجازه نداریم با او به صورت تلفنی گفت و گو کنیم یا پیامکی برایش بفرستیم.
چون اعتقاد دارد که من و خواهرم جاسوس دو جانبه هستیم و رفتارها و اعمال او را پنهانی به مادرم گزارش می دهیم! از سوی دیگر نیز مادرم ما را به بی مهری و بی محبتی متهم می کند و مدعی است اگر او را دوست داشتیم به هر طریق ممکن با او تماس می گرفتیم و حالش را جویا می شدیم خلاصه کار به جایی رسید که دیگر از این اوضاع خسته شدیم و حتی یک بار به خاطر افسردگی شدید تصمیم احمقانه ای گرفته بودیم که باز هم من با تامل و تفکر از این تصمیم منصرف شدم و از خواهرم خواستم برای رهایی از این شرایط از خانه فرار کنیم اما به خاطر آوردم در کلانتری مشاوران زبده ای هستند که به طور رایگان فعالیت می کنند، این بود که به کلانتری پناه آوردیم قبل از آن که با تصمیمی اشتباه آینده خودمان را نیز تباه کنیم و ...
با صدور دستوری ویژه توسط سرگرد «جواد یعقوبی» (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) بررسی های مشاوره ای و روان شناختی دو دختر نوجوان با دعوت از پدر و مادر آن ها در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.