به گزارش تابناک به نقل از مهر، امیرحسین مجتهدی ایرانگرد و مستندساز که از سال ۱۳۹۱ در ایران به منظور ساخت فیلمهای مستند گردشگری سفر میکند، در مقالههای خود به سراغ جاذبههای طبیعی و گردشگری رفته.
وی در مطلبی که درباره سفر به دریاچه ممرز استان مازندران است، به بیان تجربه خود از مواجه با دریاچهای که به آن ارواح میگویند نوشته است که در ادامه میخوانید:
صحبت از فیلمهایی با ژانر ترسناک و هیجانانگیز که میشود، ذهن انسان تصویرسازیهای مختلفی میکند که یکی از این تصاویر میتواند دریاچه یا تالابی باشد از مه پوشیده که چند تنه درخت داخل خودش بلعیده یا درختی برعکس با ریشههایی از آب بیرون زده و شاخههایی در آب فرو رفته. این تصویرسازی به صورت واقعی در کشورمان وجود دارد که نامش دریاچه ارواح یا دریاچه ممرز است.
دریاچه ارواح یا ممرز در کجا قرار دارد؟
این دریاچه اسرارآمیز در استان سرسبز و دلیر پرور در استان آرش کمانگیر، یعنی استان مازندران است در میان دو شهر ساحلی نور و نوشهر و در ۴۵ کیلومتری شهر نوشهر در جوار روستای صلاح الدین کلاً.
اگر از نور به سمت نوشهر میروید، میتوانید از چند مسیر مختلف خود را به جاده اصلی دریاچه ارواح برسانید. جاده رویان بهسمت روستای «بلده» با وصل شدن به جاده دریا بیشه و مسیر جاده ونوش شما را به ابتدای جنگلهای حفاظت شده ممرز و جاده دریاچه ارواح میرسانند.
در ابتدای جاده جنگلی و جنگل حفاظت شده ممرز یک گیت نگهبانی وجود دارد که عموماً برای همه گردشگران باز است مگر در شرایط خاص آب و هوایی و یا جوی.
کافی است ۱۵ کیلومتر در این جاده خاکی و جنگلی که دارای جاذبههای فراوان و دلربایی است؛ رانندگی کنید. این مسیر نیاز به ماشین ویژهای ندارد و شما با هر وسیله نقلیهای میتوانید این مسیر را طی کنید، پس از ۱۵ کیلومتر به تابلوی دریاچه ارواح میرسید که میتوانید ماشین را پارک کرده و این مسیر اعجاب انگیز را پیاده روی کنید که تقریباً ۲۰ دقیقه زمان میبرد تا آنکه به دریاچه وهم انگیز ارواح و یا ممرز برسید.
چرا دریاچه ارواح؟
برای من همیشه سوال بود که چرا به این دریاچه میگویند دریاچه ارواح؟ برای یافتن به این سوال مهم در ذهن من کافی بود مثل همیشه به سراغ اهالی قدیمی روستا بروم. در روستا مثل همیشه برخورد صمیمی و مهمان داری غیرقابل توصیفی با من شد.
قدیمیهای روستا بر این اعتقاد بودهاند که در اعماق این دریاچه ارواح زندگی میکنند و در طول شب یا غروب خورشید صدای خنده، فریاد و گریه آنان میآید، این سخن، سخن کوچکی نیست و باید بیشتر تحقیق میکردم. چون تصمیم بر این بود که در منطقه چادر بزنم پس مصممتر شدم.
پس از تحقیق برگشتم به دریاچه. تقریباً ساعت دو بعد از ظهر بود نزدیکترین فاصله به دریاچه را پیدا کردم و بساط اقامتم را فراهم کردم.
چادر را که برپا کردم گاز را از کوله پشتی درآوردم و شروع به آشپزی کردم این اعتقاد شخصی من است که کلاً در هیچ نقطهای نباید آتش درست کرد، دلایل مختلفی دارم، مهمترین آن خطری است که آتش دارد و کلی مسائل دیگر که قطعاً در مقالهای جدا به آن میپردازم.
صداهایی میآمد صداهایی که حس ترس و هیجان را با توجه به موضوعاتی که شنیده بودم دو چندان میکرد، اما سعی کردم خودم را مشغول کنم. پهپاد را آماده کردم و چند عکس و فیلم گرفتم که به نظر خودم بسیار زیبا شده بود و امیدوارم شما هم لذت ببرید، پس از آن دیدم که دو نفر در قایقی در حال ماهیگیری هستند، با آنان هم صحبت شدم و پرسیدم مگر این تالاب ماهی دارد و آن دو با هم گفتند بله، پرسیدم چه ماهی دارد که نام دو ماهی محلی را بردند که اصلاً متوجه نشدم و همچنین اردک ماهی را نام بردند دعوتشان کردم که بیایند به کمپ من که همان حیای ایرانی به آنها اجازه نداد که بیایند.
نزدیکهای غروب شده بود، هر چه از منظره بگویم کم است نور خورشید که به آرامی داشت درختان را نوازش میکرد و مه که غلیظتر شد، شرایط جوری بود که منتظر بودم از بین این مه غلیظ و نور غروب خورشید ابر قهرمانی بیاید و بهم بگه جمع کن برو، اما این فانتزی ذهن من رخ نداد و هوا شروع به تاریک شدن کرد، هیچکسی دیگر در دریاچه نبود که صدای خس خس برگان را حس کردم، حس ترسی من را فراگرفت چراغ را روشن کردم، محیط بان زحمت کش جنگل بود که این همه راه آماده بود سر بزند به من که چیزی نیاز دارم یا خیر، در یک جمله قرار باشد حسم را بگویم این است که در آن لحظه احساس کردم شریفترین انسان در کره زمین را کنار خودم دارم میبینم.
دعوتش کردم به چایی و یک شب نشینی کوتاه، ابتدا قبول نکرد و گفت مزاحم نمیشوم، هر چقدر از سخاوتمند بودن این مرد بگویم باز هم کم است، خلاصه به کلی اصرار من نشست، سعی کردم تمام هنرم را در دم کردن چایی به کار گیرم چای خوش طمع لاهیجان را دم کردم به همراه نعنای کوهی و آویشن، چایی را که آوردم با شیرینیهای محلی که در مسیر خریده بودم شروع کردیم به صحبت و در ابتدا حالش را پرسیدم و اسمش را، آقا رضا.
رضای محترم و شریف سفرنامه ما ساکن نوشهر و از محلیهای منطقه بود، در مورد جنگل و انواع پوشش گیاهی منطقه پرسیدم و رضا جواب داد: در این منطقه بیشتر پوشش گیاهی اطراف تالاب ممرز یا دریاچه ارواح درختان بومی این منطقه یعنی ممرز و توسکا و درختان پهنبرگ هستند. بعضی از درختان انقدر بلند هستند که گردنت درد میگیرد نگاهشان کنی.
جوری راجع به درختان حرف میزد که انگار بچههایش هستند، این حس تعلق خاطر به میزانی جذاب بود که به یاد مولانا افتادم که میگوید سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
پرسیدم آقا رضا پوشش جانوری منطقه از چیست که با همان لحن دلنشینش گفت: ذات مرداب طوری هست که جانورانی از قبیل مار، وزغ، روباه، انواع آبزیان، گراز، خرس، گرگ، شغال، سگ و گربه وحشی و… را دارد، در میان صحبت صداهای عجیبی آمد و حس ترس را در من دو چندان کرد، رضا هم متوجه این موضوع شد و خندید گفت: ترسیدی؟.
میخواستم طوری جواب بدهم که موضوع را جمع و جور کنم گفتم: خوب ببین با توجه به اسم منطقه و افسانه روحهایی که در کف این دریاچه هستند و صداهایی که وجود دارد کمی هم ترسناک میشود، گفت: یکم دقت کن به صداها. یکم دقت کردم متوجه شدم، این صدای حیوانات مختلف و همچنین بادی هست که به درختان میخورد و سبب به وجود آمدن صدایی میشود که میشنوم، لبخندی زدم و گفتم: برای همین محلیها اعتقاد دارند ولی باور ندارند، گفت: دقیقاً.
در واقع صدایی که شما در طول شب و یا گاهاً در روز منطقه میشنوید، صدای حیوانات است و هیچ ترس واقعی وجود ندارد، اما واقعاً حس جذاب ترس و هیجان را به شما میدهد.
از رضا خواستم تا درباره آسیبهایی که به منطقه وارد میشود بگوید. آهی عمیق کشید، آهی که هر کسی میشنوید دلش میسوخت از آسیبهای ماشینهای آفرودی که به اسم طبیعتگردی میآیند و عموماً آسیب به طبیعت میزنند، به زبالهها و پسماند اشاره کرد، به آتشهایی که وقتی گردشگران میروند یادشان میروند کامل خاموش کنند و کلی مسائل دیگر.
انگار یادمان میرود که طبیعت زمانی طبیعی هست که دست بر آن نبریم و آن را حفظ کنیم، یادمان میرود که حیوانات هم همانند ما نیاز به آرامش دارند، امیدوارم روزی برسد که نیاز نباشد از این صحبتها کنیم.
رضا میخواست برود گفت: من باید برم به جنگل سر بزنم اگر کاری داشتی با این شماره تماس بگیر. من هم از رضا خداحافظی کردم و رضا رفت.
آماده خواب در مه غلیظ و صدای حیوانات و پرندگان که دیگر به من حس ترس نمیداد، شدم.
حسی پر از آرامش، پر از لذت میداد و من خوابیدم. صبح در میان نور طلوع و جذابیتهای تالاب و دریاچه ارواح تمامی وسایلم و همچنین زبالههایم را جمع کردم و رفتم و با این دریاچه شگفتانگیز خداحافظی کردم و سپردمش به خداوند تا همواره سرسبز و دل فریب باشد.
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.