به گزارش «تابناک» به نقل از آخرین خبر، پویا سعیدی کارگردان تئاتر در ستایش بازی شاکردوست در ابلق نوشت: بیراه نیست که میگویند بازیگری پس از کار در معدن، سختترین پیشه است. نه فقط چون شبانه روز باید در جلدِ فردِ دیگری فرو روی، شب و روز و سرما و گرما، تلاش کنی در شلوغترین و سختترین لحظات خلوت و درونیاتِ کسی را، عمیقترین احساساتِ انسانی را به نمایش گذاری و بعد جلدِ شخصیت را از تن درآوری تا فردِ بعدی. به این دلیل هم شاید که مدام در معرضِ قضاوتی، عریان انگار باشی پیشِ چشمانِ تشنهی بسیار، برای پاییدنت، قضاوت کردنت، نکوهیدن و نهایتا ستودنت. اینها همه هم نیست. سالهاست با بخشی از وجودِ خودم، آن بخشِ مرهونِ بازیگریام میجنگم. چرا که بازیگری رنجِ مدام است. شکست بسیار دارد، خواهان فراوان و فرصت بسیار بسیار محدود. به شانس ربط دارد، به روابط، به زیبایی و حتا گاهی، معیارهایش عمیقا انتزاعی و غیرقابل تعبیر اند. «آن داشتن»، «محبوبِ دوربین بودن»، «رولِ یک بودن»و...تازه اینها همه شرایطِ ورود است. پس از آن حفظش از ورودش سختتر است. چه کسانی سراغت بیایند، چه انتخابهایی بکنی، کسی زیرآبت را نزند، در بازیهای شهرت و ثروت غرقه نشوی و...
نه! بازیگری سختتر از آن است که آدم بخواهد سراغش برود.
بعضیها همین که وارد شدند و پول و پلهای به هم زدند میزنند توی کار تبلیغات و...بعضی با گزیدهکاری کیفیت کارشان را ارتقا میدهند اما در این سینما مگر چهقدر نقش خوب نوشته میشود؟
خیلی کم پیش میآید بازیگری وارد سینما شود، سالها بر سردرِ سینماها جا خوش کند، مشهور شود، ثروتمند شود، روی بورس باشد اما ناگهان پشتِ پا بزند به تمامِ اینها. ناگهان میانهی راه حس کند «نه، اینها کافی نیست؛ من میراثی میخواهم برای بعد از خودم، میخواهم کاری کرده باشم که کار باشد.» ناگهان بشورد علیهِ خودِ سابقش، از نو همهچیز را بیاموزد و حالا، با خودی تازه پا به عرصه بگذارد. با تلاش، با دانش، با انتخابهای درست ناگهان آنقدر با شمایلِ سابقش فاصله بگیرد که به سختی او را به یاد بیاوری.
در کلِ این سینما اندکاند این چنین، ققنوسوار، از نو زاده شدنهایی. متیو مککانهی را به یاد میآورم که ناگهان از اکشنها و کمدی رمانتیکهای دوزاری، شد این غولی که حالا میبینید.
النازِ شاکردوست هم چنین ستاره ای است. ستارهای که ظاهرا چیزی کم نداشت؛ چیزی داشت که بسیاری در حسرتش سوختند و فراموش شدند. اما النازِ از خفگی به بعد، بازیگری عجیب و غریب است. بازیگری که چنان خود و نقش را در هم میآمیزد، چنان با قدرت به تار و پودِ نقشش روح میتَنَد، که انگار نه انگار که بازآفرینی، که خلق میکند.
او خالقِ آدمهای غریب و آشنایی است با روحیاتِ منحصر به فردشان. او میتواند کیفیتی جداگانه به تک تک رفتارهای نقشهایش ببخشد. کافی است همین دو فیلمی که امسال دارد را نگاه کنید. «راحله»ی ابلق و «تیتی» تیتی. هر دو معصوماند اما نمایشِ معصومیت هردو، از دو خاستگاه متفاوت با اجراهایی متفاوت میآید. لحظهای که تیتی لاک به دستش زده و دستش را بالا گرفته تا خشک شود در تیتی را بگذارید کنار آرایش کردنش در ابلق، ترسیدن و آسیب دیدنش در تیتی را بگذارید کنار لحظات مشابهش در ابلق، نفسگیریها، آکسان گذاریها، راه رفتنها، پلک زدنها. او چنان به لحظات پیچیدهی شخصیتهایش جان میدهد که یکسره بارِ هر کمبودِ فیلمهایش را به دوش میکشد؛ تا جایی که حتا حرص میخوری از لحظاتی که در قاب غایب است. البته که کارگردانهایش هم به خوبی ارزشِ او را دریافتهاند. چهرهی او در کلوزآپهای این دو فیلمِ اخیر درسِ بزرگی است برای کارگردانان و بازیگران که، کلوزآپ قابِ اختصاصیِ سینماست و کارِ هر چهرهای نیست در این قاب قرار گرفتن.
کلنجار رفتم با خودم برای گفتنِ این جمله اما، حضورِ سحر آمیزِ او و مسیری که طی کرده به من جرات این را میدهد که بگویم الناز شاکردوست حالا، لااقل در این مقطع کنونی، بهترین بازیگر ایرانی است. وقت آن است به احترامش از جا برخیزیم.