آن شب مهدی پس از تلاوت آیاتی از قرآن کریم، به سمت مادرش که درگوشه اتاق نشسته بود، رفت و به اوخسته نباشیدی گفت و اضافه کرد: مادر جان! این آیه را بخوان. مادر شروع کرد به تلاوت:والذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون.
مهدی سربلند کرد و به مادر گفت: مادر جان! پس شما چگونه از من میخواهید که چند روز دیگر صبر کنم و به جبهه نروم؟ مادر او را در آغوش گرفت و گفت مادر، برو خدا به همراهت.
فردا مهدی میرزاپور در صف اول بسیجیان عازم به جبهه بود. او در همان اعزام بود که از خاکریزهای شلمچه تا بهشت پرواز کرد.