پدرم از افراد متمول شهرمان بود به همین دلیل مهمانان زیادی به مراسم عقدکنان من دعوت شده بودند. صدای ساز و موسیقی در محله پیچیده بود و همه به یکدیگر تبریک می گفتند اما من که نمی توانستم این ماجرا را درک کنم، لباس عروسی را از تنم بیرون آوردم و با پوشیدن کت و شلوار از پای سفره عقد فرار کردم چرا که...
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات جوان 25 ساله ای است که هنگام ورود به کلانتری کارت شناسایی با مشخصات زنانه ارائه داده بود. این جوان کت و شلواری در حالی که ادعا می کرد یک ترنس (دوجنسی) است اما هیچ کس او را درک نمی کند به کارشناس اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: در خانواده ای پولدار متولد شدم و از نظر مالی اوضاع خوبی داشتیم، به همین دلیل پدرم همه امکانات رفاهی و تحصیلی را برایم فراهم می کرد. در این شرایط دوران کودکی را پشت سر گذاشتم اما وقتی وارد مقطع راهنمایی شدم و آرام آرام سن بلوغ را تجربه کردم فهمیدم که هیچ حس زنانه ای در وجودم نیست.
همه غرایض من پسرانه بود به گونه ای که بیشتر دوست داشتم با پسرهای فامیل بازی کنم و در مدرسه پسرانه درس بخوانم. وقتی نیازهای درونی ام را برای خانواده ام بازگو می کردم آن ها به شدت ناراحت می شدند و مرا سرزنش می کردند.
خانواده ام از نظر فرهنگی و تحصیلات در حد پایینی قرار داشتند و هیچ گاه اوضاع روحی و روانی مرا درک نمی کردند. وقتی گرایش های پسرانه مرا می دیدند خیلی زجر می کشیدند و به هر طریقی تلاش می کردند تا مرا از این رفتارهای زشت بازدارند به همین دلیل و برای آن که سرپوشی روی رفتارهای مردانه من بگذارند، در 17 سالگی وادارم کردند با جوانی تحصیل کرده و باوقار ازدواج کنم، با وجود این من درسم را رها نکردم و به بهانه تحصیل در مقطع دیپلم، مراسم عقدکنان را به تاخیر انداختم. بالاخره آن روز شوم فرارسید و من دیگر هیچ بهانه ای برای نشستن پای سفره عقد نداشتم.
خیلی زود مقدمات ازدواج من فراهم آمد و به خاطر این که پدرم پولدار بود، هیاهوی عجیبی برای این جشن به راه افتاد. مهمانان زیادی به مراسم دعوت شده بودند و صدای ساز و دهل از هر مکانی به گوش می رسید. بستگان و آشنایان به یکدیگر تبریک می گفتند و خبر ازدواج من در شهر شیروان پیچیده بود ولی من استرس عجیبی داشتم.
روح و روانم آزرده بود و به هیچ وجه نمی توانستم با این خصلت های مردانه در کنار یک مرد دیگر زندگی کنم، به همین دلیل نقشه ای طرح کردم؛ وقتی از آرایشگاه به محل عقدکنان رفتیم ناگهان در یک فرصت مناسب کت و شلواری را پوشیدم که از قبل آماده کرده بودم.
داخل سرویس بهداشتی آرایش های چهره ام را پاک کردم و سوار بر یک خودروی شخصی به مشهد گریختم. بعد از این رسوایی بزرگ پدرم به اندازه ای عصبانی شد که به طور کامل مرا از خانواده طرد کرد و دیگر هیچ گاه اجازه بازگشت به منزل را نداد ولی همسرم جوان فهمیده ای بود و خیلی زود شرایط مرا درک کرد و رضایت به فسخ صیغه محرمیت داد.
پس از چندماه وقتی نتایج آزمون سراسری آمد در یکی از دانشگاه های معتبر دولتی مشهد پذیرفته شدم. در این مدت بدون توجه به حرف و حدیث های دیگران و نیش و کنایه ها برای درمان خودم اقدام کردم و با انجام اعمال جراحی، امور مربوط به هورمون تراپی را نیز ادامه دادم.
از سوی دیگر در یک کارگاه تولیدی مشغول کار شدم تا هزینه های زندگی و درمانم را تامین کنم و اکنون حدود یک سال است که با این شرایط و به دور از خانواده ام به این زندگی سخت ادامه می دهم ولی هزینه های آخرین عمل جراحی بسیار زیاد است و با این درآمد اندک هیچ گاه نمی توانم این عمل را انجام بدهم و من هم مانند خیلی از انسان ها یک زندگی عادی و بی دغدغه را داشته باشم اما باز هم امیدم را از دست نداده ام و برای رسیدن به هدفم تلاش می کنم و...
بررسی های کارشناسی و روان شناختی درباره این ماجرا با صدور دستوری از سوی سرهنگ مهدی کسروی (رئیس کلانتری نجفی) به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.