سعادت و خوشبختی من بعد از ازدواج با جوانی که مدعی بود عاشقانه مرا دوست دارد و نمی گذارد غمی در چهره ام نمایان شود فقط 7 ماه طول کشید چرا که بعد از آن چنان مرا به طرز وحشتناکی غافلگیر کرد که ...
به گزارش خراسان، زن 29 ساله با بیان این که من معتاد نیستم، اما اعتیاد دیگران زندگی مرا هم تباه کرد، درباره سرگذشت خود گفت: پدرم به مواد مخدر سنتی اعتیاد داشت اما سرکار می رفت و ما کمبودی در زندگی احساس نمی کردیم در این میان گاهی برخی از دوستان نزدیک پدرم به اتاقی می آمدند که در پشت بام منزل مسکونی ساخته بودیم و پدرم برای رعایت حال ما در آن جا مواد مخدر مصرف می کرد ولی از حدود یک سال قبل با جوان 30 ساله ای به نام «حداد» آشنا شده بود که به اصطلاح برایش مواد مخدر مرغوب تهیه می کرد، اما خودش لب به مواد افیونی نمی زد!
«حداد» خیلی زود با برادرم نیز صمیمی شد و در حالی که ادعا می کرد از یک سال قبل همسرش را طلاق داده است روزی مرا از پدرم خواستگاری کرد. این ماجرا در شرایطی رخ داد که من هم به خاطر رویاها و آرزوهایی که در سر داشتم خواستگارانم را یکی پس از دیگری رد کرده بودم و حالا افرادی قصد ازدواج با مرا داشتند که یا باید همسر دوم می شدم یا با افراد میان سالی ازدواج می کردم که به هر طریقی همسرشان را از دست داده بودند! همه اطرافیانم خواستگاران خوب گذشته را به رخم می کشیدند و مرا به دلیل تجرد تا این سن و سال سرزنش می کردند.
از سوی دیگر نیز «حداد» مردی بسیار چرب زبان و خوش برخورد بود که با تعریف و تمجیدهای چاپلوسانه، خودش را در قلب همه جا می کرد. او در عین حال مردی ولخرج بود و از نظر مالی اوضاع خوبی داشت. به همین دلیل هم اعضای خانواده ام اصرار داشتند که او مرا خوشبخت می کند. وقتی با «حداد» به گفت وگو نشستم او چنان از وقار و اخلاق من تعریف می کرد و راه سعادت و خوشبختی را نشانم می داد که در پوست خودم نمی گنجیدم.
«حداد» مدعی بود هیچ گاه نمی گذارد رنگ غم در چهره ام نمایان شود و برای سعادت من هرکاری انجام می دهد! خلاصه من هم به توصیه خانواده ام و بدون این که درباره علت و انگیزه طلاق همسر «حداد» یا درباره وضعیت اجتماعی او تحقیقی انجام بدهیم پای سفره عقد نشستم و بنا به خواست «حداد» یک ماه بعد هم زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.
«حداد» چیزی از نظر مالی برایم کم نمی گذاشت و من روزهای شیرینی را سپری می کردم اما حدود 6 ماه بعد حادثه ای رخ داد که زندگی ام را نابود کرد. آن روز «حداد» مقابلم ایستاد و گفت: امروز سرکار نمی رود و قصد دارد مرا غافلگیر کند. هرچه اصرار کردم چیزی نگفت و فقط تکرار می کرد که بهترین و لذیذترین غذا را برای شام درست کن! تا عزیزترین فرد زندگی ام را نیز در همین جشن شبانه به تو معرفی کنم! با این جمله «حداد» بیشتر به فکر فرو رفتم چرا که او فقط مادرش را عزیزترین موجود زندگی اش می دانست.
خلاصه او بیرون رفت و من هم مشغول تمیزکاری و شست وشو شدم و حتی شیرینی و میوه هم خریدم و قورمه سبزی را هم بار گذاشتم. وقتی به تعمیرگاه موتورسیکلت «حداد» زنگ زدم کسی پاسخ تلفن را نداد و این گونه فهمیدم که او سرکار نرفته است.
خلاصه همه چیز را به زیباترین شکل آراستم و تدارک دیدم چون فکر می کردم شاید قرار است برای من و به مناسبتی که فراموش کرده ام جشن بگیرد! بی صبرانه منتظر حضور همسرم بودم که ناگهان صدای زنگ مرا از افکارم بیرون کشید. با خوشحالی به طرف در دویدم و آن را باز کردم، اما در یک لحظه از آن چه می دیدم شوکه شدم. اشک در چشمانم حلقه زد و از این غافلگیری وحشتناک خشکم زده بود.
«حداد» همسر سابقش را همراه خودش به خانه آورده بود که من تصویر او را بارها در آلبوم خانه دیده بودم.«حداد» با بی شرمی مقابلم قرار گرفت و با معرفی محترمانه «سوسن»، او را عزیزترین موجود زندگی اش خواند و گفت: من و «سوسن» با آن که در کش وقوس طلاق بودیم ،اما هیچ گاه به طور رسمی از یکدیگر جدا نشدیم. بعد از آن که من با تو ازدواج کردم تا از او زهر چشم بگیرم، «سوسن» هم متوجه اشتباهات خودش در زندگی شد و تصمیم گرفت به زندگی اش بازگردد و گذشته ها را جبران کند! اکنون نیز ملکه زندگی ام را به خانه اش بازگردانده ام تا دوباره شیرینی های زندگی را تجربه کنیم و ...
دیگر چیزی نمی فهمیدم ،سقف پذیرایی دور سرم می چرخید که کیف دستی ام را برداشتم و به خانه پدرم رفتم. آن جا بود که فهمیدم برادرم نیز از مدتی قبل دچار اعتیاد شده و در این مدت «حداد» مواد مخدر او را هم تامین می کرد و به همین دلیل اصرار به ازدواج من با او را داشت. از سوی دیگر تازه متوجه شدم که «حداد» خودش عامل توزیع مواد مخدر است و من به راحتی فریب چرب زبانی هایش را خورده ام و ...