به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، روز ۱۸ آبان سالروز درگذشت زنی است که پایهگذار تدوین فرهنگنامه کودکان و نوجوانان در ایران بود که اولین جلد آن در سال ۱۳۷۴ منتشر شد. بعد از ساخته شدن فیلم مجتبی میر تهماسب و پوران درخشنده درباره توران خانم، جملهای از او زیاد نقل قول شد: «غم بزرگ را باید به کار بزرگ تبدیل کرد. حالا ما اینجا، غیر از مرور ده نکته از زندگی او، میخواهیم ببینیم غمهای بزرگ او چه بودند و کار بزرگ او چه.
۱: به دنیا آمدن زیر یک چادر
مادرش که زنی آلمانی بود به نام گرتا دیتریش، اولین فرزند خود را در سال ۱۲۹۹ به دنیا آورد. زمانی که بیماریهای واگیردار باعث میشد خیلی از بچهها از دنیا بروند و عمر طولانی نداشته باشند. تابستانها که بیماریها بیشتر میشد، مادر در تهران نمیماند و در یکی از باغهای شمیران چادر برپا میکرد و همانجا میماند. توران میرهادی هم در یکی از همان چادرها به دنیا آمد. چندماهه که شد، مادرش رفت زیر سقف خانهای خاص که در آن فضایی برای بازی و دوچرخهسواری و شنا در حوض در نظر گرفته شده بود.
۲. آشنایی با زبان فرانسه و آلمانی
مادر آلمانی بود، اما بچههایش را با فرهنگ ایرانی بزرگ کرد. در عین حال، به فرزندانش آلمانی یاد داد، یک معلم هم برای آموزش زبان فرانسه برایشان گرفت. از طرفی، میدانست که دبیرستان نوربخش به خوبی زبان انگلیسی را آموزش میدهد، پس این هم یکی از گزینههای او برای فرستادن فرزندش به مدرسه بود.
۳. مادر مجسمهساز
گرتا دیتریش زنی هنرمند بود. او به مجسمهسازی علاقه داشت و اگر کسی وارد خانهشان میشد، از همان ابتدای راهرو ورودی با کلی مجسمه مواجه میشد؛ مجسمه مردی که نماز میخواند و زنی که کودکی در آغوش داشت. مادر حتی در مدرسه کمالالملک هم مدتی هنر تدریس میکرد. مادر تاثیر بزرگی در زندگی دختر خود که فرزند چهارمش بود، داشت.
۴. غم بزرگ و کار بزرگ
«غم بزرگ را تبدیل کنید به کار بزرگ.» این جملهای بود که مادر توران میرهادی به او یاد داد و برای همیشه سرلوحه زندگیاش شد. نکته اینجاست که از زمان نوجوانی انگار اتفاقات زندگی جوری چیده شد که باید این جمله را مدام زندگی میکرد.
۵. به یاد فرهادی که زود رفت
برادرش فرهاد در سن ۱۷ سالگی در یک تصادف از دنیا رفت. این اتفاق وقتی رخ داد که توران میرهادی برای درس خواندن در دانشگاه سوربن فرانسه بود. آنقدر برایش سخت بود که مدام از خود میپرسید: «خداوندا، من چطور میتوانم فرهاد باشم؟» وقتی به ایران برگشت، نام «فرهاد» ثبت شد بر کودکستانی که آن زمان ساخت و بعدها، بر سر درِ مدرسه و سیستم آموزشی متفاوتی که قرار بود بچهها را از اسارت قوانین دست و پاگیر مدرسه نجات دهد. مدرسهای که حتی در برنامه صبحگاهی آن سرود رژیم شاهنشاهی خوانده نمیشد، چون باید سرودهای دیگری که نشان از عشق به وطن و حال خوب را داشت، همخوانی میشد. مثلا «ای ایران».
۶. از دست دادن همسر
سرگرد جعفر وکیلی، همسر اول او بود که بعد از کودتای ۱۳۳۲ اعدام شد. از ازدواجش با جعفر، پسر کوچکی داشت با نام پیروز. همانموقع، یکی از دوستان صمیمی جعفر، به نام محسن خمارلو با توران میرهادی ازدواج کرد. او برایش مهم بود که از پیروز مراقبت کند و از طرفی، تا آخرین روزهای زندگی به توران میرهادی در ساختن و رشد مدرسه فرهاد کمک کرد.
۷. رفتن کاوه
کاوه، پسر کوچک توران میرهادی، در سیل شمال از دنیا رفت. روزنامه اطلاعات ۲۷ مهرماه ۱۳۴۲ تیتر زد: «سیل وحشتناک مازندران گروه زیادی را کشت.»، زیرا پل «وازیوار» شکست و چندین کامیون و اتومبیل و وانت در امواج سقوط کردند. بعد از این اتفاق، بدون حتی یک روز تعطیلی، توران خانم رفت به مدرسه فرهاد. در حالی که شاگردها درک میکردند که فضا غمزده است. توران خانم رفت سر صف و رو به بچهها گفت: «بچهها ما دیروز مسافرت بودیم. شمال...» و بعد ماجرای پل و سیل و از دست رفتن کاوه را تعریف کرد. همه بچهها گریه کردند. اما توران خانم استوار بود و به بچهها یاد داد که اگر مهندسی که پل را ساخته بود، درست کارش را کرده بود، این پل نمیشکست و شما تلاش کنید در آینده هر شغلی که دارید، آن را درست انجام دهید. بچههای مدرسه فرهاد این صحبت را همیشه در خاطر نگه داشتهاند.
۸. و باز هم طعم مرگ
اما تجربه مرگها به همین دو مورد ختم نمیشود. او تجربه از دست دادن برادرش، دکتر فریدون میرهادی را که پزشک بود، هم داشت. برادر دیگرش، رستم میرهادی در سوئیس و خواهرش دکتر ایرانداخت میرهادی نیز در همدان از دنیا رفتند.
۹. کار بزرگ چه بود؟
آن کار بزرگ، نه یکی و دوتا که چندین کار در راستای یکدیگر بود. از کودکستان فرهاد شروع شد و به مدرسه فرهاد رسید و بعد به شکلگیری شورای کتاب و کمی بعدتر هم به تدوین فرهنگنامه کودکان و نوجوانان. کارهایی که انجام هرکدامشان همتی بزرگ میخواهد. مثلا همین فرهنگنامه برای شکلگیری تکتک کلماتش باید تیم تشکیل شود، افرادی آن را بنویسند و در نهایت تایید و چاپ و منتشر شود. اما چیزی که این فرهنگنامه را متفاوت کرد، نگاه خاص توران خانم بود. چون او معتقد بود که بچهها یعنی همان مخاطبهای اصلی فرهنگنامه باید در نوشتن و تصحیح آن نقش داشته باشند. اگر چند کودک و نوجوان یکی از متنها را خوششان نمیآمد و دلایلشان را میگفتند، متن بایگانی میشد و از نو متناسب با نظر و فهم بچهها نوشته میشد.
۱۰. مدرسه فرهاد
در مدرسه فرهاد هرم معمولِ آموزشی تغییر کرد. به جای آن که معلم و مدیر در راس هرم باشند، دانشآموزان در راس قرار گرفتند. آنها باید شرایط مدرسه را بهبود میدادند، به دوستانشان که از کلاس جا افتادهاند رسدگی میکردند، حتی گاهی کتابهای درسی را خودشان مینوشتند و نقاشی میکردند. مدرسهای که برای نوشتن مقالهای درباره تهران، همراه مدیر و معلمانشان، به نقاط مختلف تهران رفتند تا هم رودخانه دربنرد را ببینند و هم کورههای آجرپذیری در جنوب شهر را. مدرسهای که هیچکس در آن حق دستور دادن به دیگری را نداشت. مدرسهای که باید از هر کلاس نماینده انتخاب میشد و به شکل مشارکتی و شورایی روال کارها به دست خود بچهها پیش میرفت؛ و البته که باید خاطرمان باشد تمام اینها در یک بازه بیست و پنج ساله در دوران پیش از انقلاب یعنی از سال ۳۴ تا ۵۹، شکل میگرفت. اتفاقی مهم که هنوز حسرت وجود چنین مدارسی بر دل همه ما است؛ مایی که مدرسه ذوق و خلاقیتمان را کور کرد.
وقتی توران میرهادی قصد داشت در ابتدای فرهنگنامه کودکان و نوجوانان یادداشتی برای بچهها بنویسد، معمولا با این نوشته اسم خود و تاریخ را ثبت میکرد:
«تقدیم با عشق به همه کودکان این سرزمین».
و این جمله کوتاه همه واقعیت زندگی توران خانم میرهادی بود.