داغ گرانی اجارهها بر تن بازار گل محلاتی نیز خورده است و خیلی از فروشندهها بدجور دلنگران قیمتهای اجاره هستند.
به گزارش خبرنگار اجتماعی تابناک، ظهر روز جمعه پاییزی است که در خیابان زمزم ماشینها پارک کردهاند و خیلیها منتظر پشت رول نشستهاند تا یکی از ماشینهای پارکشده بیرون بیاد و جای آن را بگیرند. دستفروشهایی که کارشان راه رفتن در میان همین اتومبیلهاست بیشتر شبیه یک پلیس عمل میکنند. هر رانندهای که درباره جای پارک میپرسد، جواب میدهند: «همین جا صبر کنید. ماشینها زودزود میرن. مطمئن باش هیچکس خیلی طولانی نمیمونه.»
دستفروشها طبق تجربه، درست میگویند. هم ماشینها خیلی زیاد توقف نمیکنند و هم صاحبانشان چندان با دست پر نمیگردند. یک گلدان دست یکی از اعضای خانواده و یک گلدان دیگر، دست نفر بعدی. بعضیها هم که دست خالی.
وارد بازار گل میشویم. در سمت چپ، مغازههای فروش لوازم گل و گیاه مشتریهای خاص خودش را دارد: حصیر، گلدان، وسایل تزئینی و...
بعد به راسته مغازههایی که گیاهان سبز و گل و درختهای باغچهای دارند، میرسیم. اینجا شرایط فرق میکند. قیتها معقول است و کسی چندان گرانتر از دیگری نرخ نمیدهد. اما در این میان بعضیها چوب حراج زدهاند و بعضیها حاضر نیستند حتی یک ریال تخفیف بدهند.
صاحب مغازهای که با پهن کردن یک پلاستیک بزرگ جلوی در مغازه انواع سانسوریا را با ریشههای سرحال میفروشد و دستههایش به ۴۰ و ۸۰ و ۱۲۰ هزارتومانی تقسیم میشود، میگوید: «اصلا حرف از تخفیف نزنید. حتی اگر مشتری قدیمی ما هستید. چون تا چند وقت پیش برای اجاره این مغازه ماهی ۴۰ میلیون تومان میدادم و الان صاحب مغازه آن را کرده ماهی ۷۰ میلیون. البته پول پیش نمیخواهد. من هم مجبور شدم که کم کم وسایل رو جمع کنم و برم داخل سالن. اونجا نرخ اجاره مغازهها ۳۰ تا ۴۰ تومنه.»
سرش را با ناراحتی تکان میدهد و از بیرحمی مغازهدارها غمگین است که میگوید: «اگر هم مثلا بخواد همین مغازه رو ماهی ۶۰ تومن بده، میگه همون شروع موعد اجاره، اجاره کل یک سال رو بزن به حسابم. یعنی چیزی حدود ۷۰۰ میلیون. تازه این نسبتا خوشانصافه. یه سری دیگه میگن اساسا مغازه رو به شرطی میدیم که همون اولش ۱ میلیارد، یا ۱ میلیارد و ۲۰۰ به حسابمون بزنی و بفرما. این مغازه یه سال در اختیار شما. واقعا ما از کجا باید چنین سرمایهای داشته باشیم؟»
دو سه مغازه آن طرفتر هم اوضاع همین است. پسر جوانی که معلوم است کمتر از ۲۵ سال سن دارد، داد میزند: «حراج کردم... حراج... گلدونهای بزرگ رو به جای ۴۰۰ تومن از من فقط ۳۰۰ تومن بخر. دیفن باخیای چهارصد تومنی رو میدم ۲۵۰.»
جلو میروم و دلیل حراجش را میپرسم: «اجارهها رفته بالا باید پول دربیارم. حالا چه گلدونی میخواستی؟»
برای پسر جوان مهم نیست که چرا درباره اجاره میپرسم. او به فکر تارگت فروش امروزش است. فقط با مشتریهایی حرف میزند که واقعا خریدارند.
بعضیها هم آرامند. انگار خودشان را سپردهاند به جریانِ گرانیها. آرام میخندند، برای مشتری توضیح میدهند و خب، میدادند که گاهی فروشی هم ندارند.
عجیب است که ظهر روز جمعه بازار گل محلاتی چندان شلوغ نیست. حتی چرخیها هم حاضرند نرخهای ۱۰۰ تومنیشان را پایین بیاورند و با ۵۰ تومن وسایل را تا سر چهارراه ببرند.
در یکی از همان مغازههای داخل سالن، مردی که میگوید اینجا شاگرد است و ماهی ۱۰ تومان حقوق میگیرد و اتفاقا تا سالها خودشان باغ گل داشتهاند، از حضور هر مشتری خیلی استقبال میکند. میگوید: «اگر از این فیکوس خوشتون اومده ببرید. من بهتون تخفیف میدم. قیمت تولیدش ۱۵۰ تومن برای ما آب خورده و ما ۲۰۰ تومن میفروختیم. اما من از صبح تا حالا دشت نکردم. به همین خاطر به شما همون ۱۵۰ تومن میدم به امید این که بعد از شما دشت کنم.»
مرد اهل صحبت است: «شما الان که این گلدون رو میخری، اولش گلدون توی خونه باهات قهر میکنه؛ و شما باید ۱۵۰ تومن پول بدی و اسید آمینه براش بخری که تنشزدایی کنید. اما من میخوام ۱۵۰ تومن رو بذاری توی جیبت. چطوری؟ گلدون رو که بردی خونه، بهش آروم بگو: عزیزم، خوش اومدی به خونه جدیدت. خوشقدم باشی. من حواسم بهت هست. گل و گیاه حرف آدمها رو میفهمند. اگر هم مهمون داشتی و گفت این گلت چقدر زشته، وقتی مهمونت رفت، برو پیش گلت بگو: عزیزم با تو نبودا. تو که خیلی خوشگلی. اگر این کارها رو نکنی، الان باید بفرستمت دو تا مغازه اون ورتر، حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ تومن برای تک تک گلهات یه عالمه کود و محلول و اینها بگیری.»
مرد با تمام حرفها و نصحیتهایش، اما یک دلنگرانی مدام در چشمهایش هست. میگوید: «اجاره این مغازههایی که ما در این راسته داخلش هستیم، تقریبا ماهی ۳۵ تا ۴۰ تومن است. ۱۰ هم تومن هم هزینه شاگردی مثل من. بالاخره ۵ تا ۱۰ تومن هم هزینه جانبی آب و برق و اینها. حدود ماهی ۶۰ تومن هزینهها است. چندتا گلدون بفروشیم تا فقط هزینه دربیاد؟»
حرف همینجا تمام میشود. مشتری دوم میرسد و انگار روزی مرد دارد پربرکت و زیاد میشود.
چند مغازه آن طرفتر مردی زاموفلیا و دیفن باخیا و آگلونما و... میفروشد. پسر نوجوانش هم با او کار میکند. موقع بستهبندی گل، میپرسم که: «آقا خیلی دلم میخواد بدونم اجارهها چطوره و آیا پولش درمیاد یا نه؟»
صدایش را کمی پایین میآورد و با چشمهای ناراحت و نگران میگوید: «پولش رو بالاخره یه کاری میکنیم که دربیاد، اما خیلی سخته. ببین گلدونهای من از ۷۰ تومن شروع میشه تا دویست سیصد تومان که مشتری اصلی همون گلدونهای ۷۰، یا ۱۰۰ یا ۱۲۰ تومنی رو بیشتر میخره. روی هر کدومش هم من حدود ۲۰ تا ۳۰ تومن دارم سود میکنم. چند تا گلدون با ۳۰ تومن سود بفروشم که بتونم خرج ماهی ۳۰ تا ۴۰ تومن اجاره رو دربیارم؟ تازه مگه فقط همینه؟ خرجهای اضافهتر هم داره. نگاه کن خانم... الان ظهر جمعه است. هوا هم خوبه. نه گرمه و نه سرده. یعنی امروز که روز پرفروش منه، چند تا مشتری اومده توی مغازهام؟»
سرم را دوباره از مغازه بیرون میآورم. مرد راست میگوید. در این راهرو سه چهارتا مشتری در حال رفت و آمد است؛ که خیلیهایشان فقط قیمت میکنند. تا اینکه قرعه فروش به نام کدام مغازهدار بیفتد، خودش قصه طولانی دارد.
دوباره برمیگردم داخل مغازه. مرد هنوز با آن کاغذکادوی چروکِ صورتیرنگ مشغول بستهبندی گلدان است که میگوید: «واقعا از نگرانی شبها خوابم نمیبره. بقیه روزهای هفته هم که اوضاع بدتره. اما این اجارهها کمر ما رو شکسته.»
صحبت ما طولانی نمیشود. پسر نوجوانش پول یکی از مشتریها را کمتر کشیده، چون فکر کرده که مشتری گیاه دیگری برداشته است. بین پدر و پسر دعوا میشود. دعوا، چون اوضاع آنقدر خراب است که مرد نمیتواند حتی ۲۰ هزار تومان به مشتری تخفیف بدهد و از خیر آن بگذرد.
اگر میگوییم اوضاع خراب است نه این که هیچ کاسبی انجام نمیشود. نه. اما مثل قدیم نیست. انگار گل و گیاه هم دارد اولویتش را در سبد خرید خیلیها جابجا میکند. از طرفی، مغازهدارها هم باید هر طور شده زیر بار این اجارهها و هزینههای جانبی بالاخره خودشان را جمع و جور کنند تا با چنگ و دندان از شغلی که در آن مهارت دارند، محافظت کنند.
شما چه تجربهای از بازار گل شهید محلاتی، که یکی از بزرگترین بازارهای گل تهران است، دارید؟