سرويس دفاع مقدس «تابناک» ـ در ادامه روایت خاطرات طنز در جبهه، بخش دیگری از این خاطرات را تقدیم میکنیم. ضمنا از خاطرات طنز شما براي درج در اين بخش استقبال ميكنيم. براي ارسال خاطرات خود ميتوانيد در پايين همين صفحه از بخش نظرات كاربران استفاده كنيد.
آقاي بي شرّ و شورآبادان بوديم. محمد رضا داخل سنگر شد و دور تا دور سنگر رو نگاه كرد و گفت: «آخرش نفهميدم كجا بخوابم. هر جا ميخوابم يه مشكلي برام پيش مياد. يكي لگدم ميزنه. يكي روم ميافته. يكي ..»
از آخر سنگر داد زدم: «بيا اين گوشه سنگر. يك طرفتم ديوار سنگر. كسي كاري به كارت نداره. منم كه آزارم به كسي نميرسه.»
كمي نگاه كرد و گفت: «عجب گفتي! گوشه امن و امان و تو هم كه آدم بي شرّ و شوري هستي.»
فوري پتوهاشو آْورد و انداخت آخر سنگر و خوابيد و چفيه اش هم كشيد رو سرش. منم خوابيدم و خوابم برد.
خواب ديدم با يه عراقي دعوام شده. عراقي زد تو صورتم. منم عصباني شدم و دستم و بردم بالا و داد زدم: «يا اباالفضل علي!» و محكم كوبيدم تو شكمش.
همين كه مشتو زدم كسي داد زد: «يا حسين!»
از صداش پريدم. محمدرضا بود. هاج و واج و گيج و منگ دور سنگرو نگاه ميكرد و ميگفت: «كي بود؟ چي شد؟»
مجيد و صالح كه از خنده ريسه رفته بودند، گفتند: «نترس! اين آقاي بي شرّ و شور با مشت محكم كوبيد تو شكمت!!!»
خال زیر گلوی تانكصحبت از شكار تانكهای دشمن بود و هركس در غیاب آرپیجی زن دستهی خودشان، از هنر و شجاعت، دقت و سرعت عمل او تعریف میكرد. یكی گفت: «شكارچی ما طوری شنی تانك را نشانه میگیرد كه مثل چفت در كه با دست باز كنند، همهی قفل و بندهایش را از هم سوا میكند»
دیگری گفت: «شكارچی ما مثل شكار یك پرنده، چنان خال زیر گلوی تانك را نشانه میگیرد كه فقط سرش را از بدن جدا میكند در حالیكه بقیه بدنش سالم است»
سومی كه تا این زمان فرصت زیادی برای پیدا كردن كلمات مناسب پیدا كرده بود، گفت: «این كه چیزی نیست، شكارچی ما هنوز شلیك نكرده، تانكهای دشمن به احترام آرپیجیاش كلاهشون را از سر برمیدارن و براش در هوا دست تكان میدهند.»
تسبیحت را بده یک دور بزنیمنشسته بودیم دور هم کنار آتش و درد و دل میکردیم. هر کی تسبیح داشت درآورده بود و دور میانداخت. تسبیحهای دانه درشت و سنگی وقتی روی هم میافتادند صدای چریق چریقشان دل آدم را آب میکرد. من هم دست کردم داخل جیبم که دیدم تسبیحم نیست. از روی عادت دستم را بردم طرف تسبیح بغل دستیم تا تسبیح او را بگیرم، که دستش را کشید. به سمت
راستی گفتم: «تو تسبیحت را بده یک دور بزنیم.»
برگشت گفت: «بنزین نداره اخوی»
گفتم شاید شوخی میکند. به دیگری گفتم، او هم گفت: «پنچره.»
به دیگری گفتم، گفت: «موتور پیاده کردم.»
بالاخره آخرین نفر؛ گفت: «نه داداش، یکوقت میبری چپ میکنی، حال و حوصله دعوا مرافعه ندارم.»
همه خندیدند. چون عین عبارتی بود که خودم یادشان داده بودم. فهمیدم خانه خرابها دارند تلافی میکنند.
واسه ما افت داره که پامرغی بریم! با آن سیبیل چخماقی، خط ریش پت و پهن که تا گونه اش پایین آمده بود و چشمهای میشی، زیر ابروان سیاه کمانی و لهجه غلیظ تهرانی اش میشد به راحتی او را از بقیه بچهها تشخیص داد. تسبیح دانه درشت کهربایی رنگی داشت که دانه هایش را چرق چرق صدا میداد.
اوایل که سر از گردان ما درآورد همه ازش واهمه داشتند. اسمش «ولی» بود. عشق داشت که ما داش ولی صدایش بزنیم. خدایی اش لحظهای از پا نمینشست. وقت و بی وقت چادر را جارو میزد، دور از چشم دیگران ظرفها را میشست و صدای دیگران را در میآورد که نوبت ماست و شما چرا؟ یک تیربار خوش دست هم داشت که اسمش را گذاشته بود: بلبل داش ولی!
تو عملیات قبلی دست خالی با یک سر نیزه دخل ده، دوازده عراقی را درآورده بود و سالم و قبراق برگشته بود پیش ما. تیربارش را هم از چنگ يك عراقی گردن کلفت درآورده بود و اسمش را با سرنیزه روی قنداق تیربار کنده بود. با یک قلب که از وسطش تیر پرداری رد شده بود و خون چکه چکه که شده بود: داش ولي!
تنها نقطه ضعفش اين بود كه توي ورزش پا مرغي نميرفت. تا اينكه يه روز فرمانده گردان طاقت نیاورد و آن روز صبح که بعد از دویدن قرار بود پا مرغی برویم و طبق معمول داش ولی شانه خالی میکرد، گفت: «برادر ولی، شما که ماشاءالله بزنم به تخته از نظر پا و کمر که کم ندارید و همه را تو سرعت عقب میگذارید. پس چرا پامرغی نمیروید؟»
داش ولی اول طفره رفت اما وقتی فرمانده اصرار کرد، آبخور سبیل پت و پهنش را به دندان گرفت و جویده جویده گفت: «راسیاتش واسه ما افت داره!»
فرمانده با تعجب گفت: «یعنی چی؟»
داش ولي گفت: «آخه نوکر قلب باصفاتم، واسه ما افت نداره که پامرغی بریم؟ بگو پاخروسی برو، تا کربلاش هم میرم!»
زدیم زیر خنده. تازه شصتمان خبردار شد که ماجرا از چه قرار است. فرمانده با خنده گفت: «پس لطفا پاخروسی بروید!»
داش ولی قبراق و خندان نشست و گفت: «صفاتو عشق است!» و تخته گاز همه را پشت سر گذاشت.
*به نقل از کتاب رفاقت به سبک تانک ادامه دارد ...