حالا آن سودای توسعه شده سیمای اجتماعی آشفته از مهاجرت، آلودگی و سرطان و فرونشست. اصفهان در این فقره انگشت کوچک تهران هم نیست. یزد هم در مقیاسی کوچکتر با کارخانه های فولاد و کاشی اش همان سراشیبی را طی می کند.
راستی چرا آب را از جلگه آبرفتی حاصلخیز غرب زاگرس باید به شوره زارهای کویر برد برای زراعت؟ چرا به جای اینکار زمین های وسیع زیر کشت نرفته خوزستان در اختیار زارعین اصفهانی و یزدی قرار نمی گیرد؟
۱- مساله حق مالکیت زمین است. دولت هیچ مکانیزمی برای جابجایی جمعیت منطبق بر طرح آمایش ملی ندارد. هر وقت به کارگر فولاد مبارکه در مکران، هم ارزش با زمین اصفهانش، زمین داد، باور کنیم که قصد اجرای آمایش را دارد.
۲- مافیای پیمانکاری آب بلد است چطور نماینده و وزیر و سردار را سرخط کند تا به جای آنکه جمعیت پای آب بروند، آب پای جمعیت بیاید. حتی به غلط!
چالش سوال اول این متن، اخلاقی نیست. الهیاتی است. جهان بینانه است. به فقدان نظریه حکمرانی در جمهوری اسلامی بر می گردد که هنوز نتوانسته و شاید نخواسته درباره مفهوم کشور، ملیت و امت دستش را رو کند.
به قانون اساسی اش وفادار نیست و اولویت هایش را اراده ایدئولوژیکی معین می کند که به سهولت تفاسیر مختلف پیدا می کند ... به عبارت دیگر مبنا ندارد! کشاورز اصفهانی می فهمد چرا فرزندش را به میدان مین بفرستد ولی نمی داند چرا باید برنج نکارد! نماینده اش هم نمی فهمد. کلا نمایندگی مجلس جایگاهی است برای ستیز با امر ملی! در تربت حیدریه و سبزوار قرار است کارخانه فولاد ساخته شود! ذیل کدام نقشه تقسیم کار عادلانه ملی؟ هیچ! ذیل توان چانه زنی محلی! راحت تر بگویم: تلاش های واگرایانه در هیچ نقطه مرزی ایران به اندازه تهران، تجزیه طلبی رواج ندارد!
فقدان نظریه ملی باعث می شود نفت ملی باشد اما آب نه چندان. برخی معادن آری ولی فیروزه نه! آیا باید همه چیز را ملی کرد؟ نمی دانیم. آیا همه منابع باید فدرال و محلی توزیع شود؟ نمی دانیم! این ندانستن ربطی به دشمن هم ندارد. بی سوادی همواره تولید داخل است! می توانیم به این فرآورده ملی افتخار کنیم! /محسن اکبر زاده
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.