به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، خوانندگان نیویورک تایمز بوک ریویو هر یکشنبه منتظرند ببینند کدام رماننویس، تاریخنگار، نویسنده داستان کوتاه یا هنرمند این هفته مهمان بخش محبوبِ «حوالی کتاب» (By The Book) است. این گفتوگوها را پاملا پُل انجام میدهد که از 2013 تا 2022 سردبیر این نشریه بوده است. این پرسشها و پاسخها خواننده را با دنیای شخصی نویسندگان و هنرمندان آشنا میکند و با خواندن تجربیات و نظرهایشان، به درک عمیقتری از قریحه ادبی و روند نوشتن میرسد.
نیویورک تایمز بوک ریویو که از اکتبر 1896 منتشر میشود، ضمیمه یکشنبههای روزنامه نیویورک تایمز و از پرمخاطبترین نشریات بررسی کتاب در آمریکاست.
ماهنامه فرهنگی ادبی «جهان کتاب» در شماره ۴۰۹ خود که ویژه بهمن-اسفند ۱۴۰۳ است و در پیشخان مطبوعات کشور عرضه میشود، ترجمه یکی از اینگفتگوهای نیویورک تایمز با میشل اوباما همسر رئیسجمهور پیشین آمریکا را منتشر کرده است.
اینگفتگو که توسط مژده دقیقی ترجمه شده، پیش از شروع، اینچندجمله را در پیشانی خود دارد:
بانوی اول پیشین آمریکا، که کتاب خاطرات جدیدش با عنوان «شدن» منتشر شده، «دندانهای سفیدِ زِیدی اسمیت» را به خاطر پیچیدگی و طنز این رمان تحسین میکند: «حتی اگر کتابی به موضوعات جدّی بپردازد، به نظرم خواندنش باز هم باید سرگرمکننده باشد.»
مشروح گفتگوی مورد اشاره با میشل اوباما که ۹ دسامبر ۲۰۱۸ منتشر و ترجمهاش در شماره جدید جهان کتاب چاپ شده، به اینترتیب است:
* چه کتابهایی روی میزِ کنار تخت شماست؟
موقع خواب، معمولاً یک دسته کتاب کنارم هست که هر کدام در مرحلهٔ متفاوتی از خواندن هستند. همین حالا روی میز کنار تختم تحصیلکردهٔ تارا وستُوور هست، و ازدواج آمریکاییِ تایاری جونز، فرار به غربِ محسن حمید، دندانهای سفیدِ زِیدی اسمیت، و ثروت مشترکِ آن پَچِت. همینطور نسخهٔ امضاشدهٔ گفتوگوهایی با خودم از نلسون ماندلا که مجموعهای از نوشتهها و سخنرانیهای اوست؛ میشود گفت ادامهٔ راه دشوار آزادی است. دوست دارم گهگاه آن را ورقی بزنم، چون هر وقت نیاز دارم، کمکم میکند. این کتاب خیلی برایم عزیز است، چون هم امضای او را دارد، هم خودش آن را در 2011، که با خانوادهام به خانهاش رفتیم، به من هدیه کرده.
* دوست دارید کِی و کجا کتاب بخوانید؟
در خانه خیلی فرصت کتاب خواندن ندارم، برای همین بیشتر کتابهایم را در سفر میخوانم. بسیاری از سفرهای هوایی طولانی را به کتاب خواندن میگذرانم، و هر وقت به تعطیلات میروم، همیشه دوست دارم با ولع کتاب بخوانم.
* آخرین کتاب درخشانی که خواندید چه بود؟
دندانهای سفید. سالها پیش خوانده بودمش، ولی تازگی دوباره آن را برای خواندن به دست گرفتم، چون مالیا از هواداران پروپاقرص زِیدی و کتابهای اوست. شیوهٔ در هم تنیدن آنهمه نیروی پیچیده و قدرتمند را در این داستان دوست دارم؛ نیروهایی که بر زندگی و روابط ما تأثیر میگذارند ــ خانواده و تربیت فرزندان، مذهب و سیاست، و خیلی چیزهای دیگر. علاوه بر این، بهوضوح بامزه است. عاشق کتابهایی هستم که گهگاه مرا به خنده میاندازند. امیدوار بودم کتاب خاطراتم، شدن، همینطور باشد، چون حتی اگر کتابی به موضوعهای جدّی بپردازد، به نظرم خواندنش بازهم باید سرگرمکننده باشد.
* اهل بازخوانی کتاب هم هستید؟ کتابهایی که بارها به سراغشان میروید کدامند؟
بهگمانم جواب این سؤال هم مثبت است هم منفی. در بیشتر دوران زندگیام در بزرگسالی، هر قدر هم که بعضی کتابها را دوست داشتم، فرصت چندانی برای بازخوانی آنها پیش نمیآمد. در کاخ سفید، هر روز برای تکتکِ دقیقههایم برنامه داشتم، اما حتی پیش از آن هم ناگزیر بودم میان یک شغل دشوار با دو دختر کوچک و شوهری که اغلب در رفتوآمد به واشینگتن دی.سی. یا کنگرهٔ ایالتی ایلینوی بود، توازن برقرار کنم. درنتیجه، با وقت مطالعهٔ محدودی که داشتم، ترجیح میدادم کتابهای تازه بخوانم.
اما با همه اینها که گفتم، بله چند کتاب هست که بیشتر از یک بار خواندهام. وقتی دخترهایم کوچکتر بودند، بعضی از کتابهایی را که در کلاس میخواندند، پابهپای آنها میخواندم. مثلاً، سرود سلیمانِ تونی ماریسن را تابهحال سه بار خواندهام. خوشههای خشم و زندگی پای را هم با دخترها دوباره خواندم. حالا که بزرگتر شدهاند، کمتر این کار را میکنیم، ولی برای مدتی داشتن یک باشگاه کتابخوانی کوچک در خانوادهٔ اوباما خیلی خوشایند بود.
* از خواندن کدام ژانرها بهطور خاص لذت میبرید؟
خودم را به هیچ فُرم ادبی محدود نمیکنم ــ تنها چیزی که میخواهم این است که خوب باشد. متوجه شدهام که اغلب جذب آثار داستانی میشوم، کتابهایی که در آنها میتوانم خودم را در دنیای جدیدی گم کنم. این ده سال اخیر، بیشتر وقتم را صرف خواندن صورتجلسهها و مطالعه درباره مسائلی مثل آموزش جهانی دختران، بهداشت کودکان یا سیاستهای مربوط به خانوادههای نظامی کردهام. البته همه این موضوعهای برایم جالب هستند، ولی هر وقت فرصت میکنم که برای خودم بخوانم، چیزی را ترجیح میدهم که مفرّ کوچکی برایم فراهم کند. این را هم بگویم که نیاز ندارم به جاهای خیلی دور فرار کنم ــ دنبال سفر به فضا یا دنیاهای خیالی نیستم. حقیقتاً علاقهای به داستانهای علمیـتخیلی ندارم.
خوشبختانه یک دسته دوست کتابخوان دارم که مرا در جریان کتابهای تازه و نویسندههای خوشآتیه میگذارند. رئیس دفترم همیشه مشغول خواندن کتاب جدیدی است، و البته باراک هنوز هم مثل زمانی که با او آشنا شدم، خوره کتاب است. معنیاش این است که هرگز برای خواندن کتاب بعدی پیشنهاد کم نمیآورم.
* حالا مشغول خواندن کدام کتاب «بعدی» هستید؟
تحصیلکرده از تارا وستُوور. این یکی پیشنهاد باراک بود. درواقع، تازه تمامش کردهام، و همانقدر که او ــ و دیگران ــ میگویند، فوقالعاده است. کتاب مسحورکنندهای است؛ نگاهی تازه به قدرت آموزش دارد، همچنین گواهی است بر اینکه با استقامت و انعطافپذیری میتوانیم زندگی خود را بسازیم. علاوه بر این، چون تازه از نوشتن کتاب خاطرات خودم فارغ شدهام، دوست دارم ببینم آدمها داستان زندگیشان را چطور تعریف میکنند ــ لحظههای کوچکی که بیانگر حقایق بزرگتر هستند، تکامل شخصیت، شهامتی که برای بازگفتنِ کاملِ داستان لازم است. تربیت تارا خیلی با تربیت من فرق داشت، ولی آگاه شدن از دنیای او باعث شد از زندگیها و تجربههایی شناخت پیدا کنم که در مسیر زندگی خودم جایی نداشتند. این کتاب برای من نمونهای عالی از قدرت شگفتآور قصهگویی است.
* میشود کتابهای محبوب دوران کودکیتان را نام ببرید؟ شخصیت یا قهرمان محبوبی داشتید؟
شخصیت محبوبم پیپیِ جوراببلند بود. شیفته تواناییاش بودم ــ فقط هم قدرت جسمانیاش نبود؛ عاشق این بودم که نمیگذاشت کسی تحقیرش کند. پیپیْ مستقل، باهوش و ماجراجوست ــ و بیتردید آدم خوبی است، آدمی است که همیشه با دوستانش رفتار خوبی دارد. بیشتر از همه شیفتهٔ آن بودم که دختر بود، و کمی فرق داشت، و با وجود این قویترین شخصیت آن کتابها بود.
شاید برای بعضیها عجیب باشد که پیپی جوراببلند، با گیسهای قرمز و صورت ککومکی، الگوی دختر سیاهپوستی در جنوب شیکاگو باشد. ولی در دوران کودکی من، کمتر شخصیت برجستهای پیدا میشد که شبیه من باشد. نه دکتر مکاستافینزی در تلویزیون بود نه پلنگ سیاهی در سینما. برای همین، وقتی خودم بچهدار شدم، دوست داشتم داستانهایی پیدا کنم که شخصیتهایشان شبیه دخترهای من باشند ــ اما درعینحال، لازم نبود محور این داستانها نژاد باشد. یکی از داستانهای محبوب ما روز برفی نوشته اِزرا جَک کیتس بود. داستان سادهای درباره ماجراهای پسربچهای در یک روز برفی. او فرشتهٔ برفی میسازد، از روی یک کپه برف سُر میخورد، و به او گلولهٔ برف میزنند. این پسر برحسب اتفاق سیاهپوست است و برحسب اتفاق در شهر زندگی میکند. بچهای است که فقط بچگی میکند، و همین کافی است.
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.