خراسان: با ذوق و شوق لباس سفيد عروسي را پوشيدم و سر سفره عقد بله گفتم، اما افسوس که گل لبخند در کمتر از چند روز روي چهره ام خشک شد و فهميدم عجب غلط بزرگي کرده ام.
من همان روزهاي اول زندگي مشترک مان متوجه شدم شوهرم به کريستال اعتياد دارد و مي خواستم موضوع را به خانواده ام اطلاع دهم ولي از ترس پدرم و برادرم که بسيار مغرور و خودخواه هستند صدايم در نيامد و سوختم و ساختم.
۳ سال از زندگي سرد و بي روح ما گذشت و مادرشوهرم مي گفت: اگر يک بچه داشته باشيد شوهرت به خودش خواهد آمد. اما تولد فرزندمان نيز هيچ تغييري در زندگي ما به وجود نياورد و من که واقعا خسته و بي حوصله شده بودم فريب محبت هاي دروغين پسرخاله ام را خوردم.
غلامعلي مي گفت: تو حيف هستي و چرا بايد سرنوشت خودت را در خانه مردي معتاد و بي عاطفه تباه کني؟ پسرخاله ام با اين حرف ها و خريد کادو و هديه توانست مرا خام کند.
زن جوان افزود: متأسفانه رابطه مخفيانه من و پسرخاله ام حدود يک سال ادامه يافت تا اين که او تشويقم کرد طلاق بگيرم و به پشتوانه قول وقرارهايي که گذاشته بوديم و با آرزوهاي واهي که داشتم مسئوليت فرزندم را برعهده گرفتم و از شوهرم جدا شدم.
پس از گذشت ۷ ماه با غلامعلي ازدواج کردم و زندگي مشترک ما به شادماني آغاز شد. الآن ۳ سال از آن موقع مي گذرد و ما صاحب يک پسر هم شده ايم اما افسوس که شک و ترديد مثل موريانه روح و روانش را ويران کرده است. او مدام با تهمت هاي ناروا و زشت مرا تحقير مي کند و مي گويد: تو همان کسي هستي که به راحتي تعهدات زناشويي ات را زيرپا گذاشتي و يک سال با من رابطه مخفيانه داشتي حالا از کجا معلوم که به اين زندگي وفادار بماني؟!
شوهرم مرا در خانه زنداني مي کند و صبح تا ظهر که به سر کار مي رود بايد با در و ديوار حرف بزنم و بدتر از همه اين که پسرخاله ام مي خواهد دوباره ازدواج کند.
زن جوان در پايان گفت: اگر در زمان ازدواج اولم خانوده ام تحقيقات درستي انجام داده بودند من گرفتار مردي معتاد نمي شدم و اگر براي رهايي از مشکلات نيز تصميم منطقي و درستي مي گرفتم به اين حال و روز نمي افتادم.