تهران امروز: عامل شليك مرگبار به چند نفر از دوستان خود با تاييد حكم قصاص خود در ديوانعالي كشور در چند قدمي چوبه دار قرار گرفت.
حامد متهم است كه دو روز قبل از مراسم عروسي با جنايتي خونين در كوهستانهاي سرد آذربايجانغربي براي دقايقي همراهان خود را زير آتش گرفته و حادثهاي بزرگ را رقم زده است.
آخرين سفر دسته جمعي تازه دامادحامد تازه از خدمت سربازي برگشته و قرار بود با مينا دختر عموي خود عروسي كند. دو برادر از بدو تولد اين دختر و پسر عمو را به نام يكديگر خوانده و وصلت آنها را مسجل دانسته بودند.
وقتي حامد لباس سربازي را از تن به در كرده و با گرفتن كارت پايان خدمت راهي روستاي خود شد، دو برادر در تدارك برگزاري جشن و مراسمي مناسب براي فرزندان خود برآمده بودند.
همه چيزمهياي عروسي و لباس عروس و داماد هم آماده شده بود كه چند نفر از دوستان حامد پيش او آمده و به او پيشنهاد كردند در آستانه ورود به دنياي تاهل به يك سفر يك روزه با دوستان مجرد خود برود.
ساعتي بعد اين تازه داماد شال و كلاه كرده و به اتفاق دوستان دوران كودكي خود سوار بر دو خودوري جيپ راهي كوه و كمر شد تا آخرين روزهاي دوران تجرد خود را بگذراند اما او نميدانست كه چه لحظات شومي درانتظار او و دوستانش نشسته است.
آتش نوشيدني شومچند جوان هم ولايتي باجمع آوري هيزم آتشي روشن كرده و دور هم نشسته بودند كه يكمرتبه يكي از آنها به نام جواد كه بر اثر مصرف الكل عقل و هوش خود را باخته بود رو به حامد كرده و گفت: از وقتي از سربازي برگشتهاي و ميخواهي ازدواج كني بدجوري احساس گردن كلفتي ميكني!
اين طعنه يا شوخي جواد با خنده بقيه همراه شد و حامد هم عصباني از اين حرف پاسخ داد: من گردن كلفتم يا تو كه قاچاقچي هستي و جنس قاچاق به مردم ميفروشي؟
همين مكالمات كوتاه باعث شد اين دو جوان به سر و كول هم پريده و درگيري فيزيكي شديدي پيدا كنند. اما كار به همين جا ختم نشد و حامد يكمرتبه با هجوم شديد ساير افراد حاضر در صحنه كه ظاهرا از اقوام جواد بودند مواجه شده و زير مشت و لگد گرفته شد.
هم ولايتيهاي حامد كه پس از اين كتك كاري در حال جمع كردن چادر و وسايل خود بودند البته توقع حادثه بعدي را نداشتند.
رگبار در كوهستانآنها به يكباره با صحنه وحشتناكي روبهرو شدند كه بيشتر به يك فيلمهاي جنگي مربوط به جنگ جهاني دوم ميمانست تا يك درگيري دوستانه.
حامد مسلسلي را از داخل كوله پشتي بزرگ خود خارج كرده و در حال مسلح كردن آن بود.
ابتدا همه فكر ميكردند او قصد ترساندن و زهر چشم گرفتن از آنها را دارد اما وقتي صداي گلوله با فرياد سوختم جواد همراه شد چشمانشان روي بدن غرق در خون و سوراخ وسوراخ جوادي خيره ماند كه ديگر روي زمين در حال دست و پا زدن بود. اما جوان خشمگين كه خون جلوي چشمانش را گرفته بود قصد پايان دادن به جنايت خود را نداشت وظاهرا بنا را بر يك كشتار دسته جمعي گذاشته بود.
صداي شليكهاي متوالي براي دقايقي كوهستان را در هول و هراس فرو برده و چند نفري كه حامد را كتك زده بودند مثل برگ خزان روي سنگها افتادند. حامد كه چندين خشاب گلوله را خرج خشم كنترل نشده خود كرده بود پس از پايان تيراندازي با نگاه كردن به اطراف خود به سرعت از محل دور شد. در حالي كه حامد در كوهستان راه افتاده و به جستوجوي مخفيگاهي براي خود بود يكي ازمجروحان حادثه ترتيب انتقال دوستان خود را به بيمارستان داد.
تماس تلفني درباره نتيجه حادثهفرداي آن روز تلفن يكي از ساكنان آن روستا زنگ خورد و حامد كه از آن سوي خط مشغول صحبت بود از وضعيت دوستان سابق خود خبر گرفت: جواد كشته شده و علي هم قطع نخاع شد. دو همراه ديگرتان هم زخمي شده و در بيمارستان بستري شدهاند ولي خطر مرگ آنها را تهديد نميكند. وقتي حامد مشغول اين مكالمه بود دو اتومبيل پليس مشغول بررسي صحنه جنايتي بودند كه خبر وقوع آن به سرعت برق در همه جا پيچيده بود. علاوه بر تعداد صدمهديدگان آن چيزي كه كارآگاهان را حيرتزده ميكرد تعداد پوكههاي فشنگي بود كه از لابهلا و روي سنگها و خاكستر آتش خاموش شده جمعآوري شد. ماموران موفق به پيدا كردن 340 پوكه از محل جنايت شده بودند اتفاقي كه كمتر سابقه داشت. با توجه به عمق فاجعه بلافاصله حامد تحت تعقيب قرار گرفت و تمام مكانهايي كه احتمال پناه بردن وي به آنها داده ميشود تحت جستوجو و نظارت قرار گرفت اما هيچ ردپايي از وي بهدست نيامد.
تسليم شدن قاتل خسته16 تير 1385، درست هفت ماه و نيم بعد از اين ماجراي تلخ در حالي كه تلاش پليس براي دستگيري اين مجرم به هيچجا نرسيده بود مردي با چهرهاي خاك آلود و لاغر و لباسهايي پاره پاره به كلانتري بخش آمده و خود را متهم اصلي اين جنايت خونين معرفي كرد.
حامد بلافاصله به پليس اگاهي برده شده و شروع به اعتراف كرد: نميدانم چه شد ايكاش آن روز پايم ميشكست و به درخواست هم روستاييهايم جواب مثبت نميدادم. يك مرتبه خون جلوي چشمانم را گرفت خشاب پشت خشاب خالي كردم. وقتي ديدم همه آنها روي خاكوخل افتادهاند پا به فرار گذاشتم. به غاري رفته و از ترس دستگيري در آنجا زندگي كردم. به ندرت وآن هم براي تهيه مواد خوراكي به شهر ميرفتم و با عجله به پناهگاه خود برميگشتم. روزهاي خيلي سختي بود از اينكه با خشم خود چند خانواده را در آتش سوزاندم و خودم و همسرم را هم بدبخت كردم به شدت پشيمانم. با اين اعترافات متهم به محل جنايت برده و پس از بازسازي صحنه جرم پرونده وي راهي دادگاه كيفري استان آذربايجان غربي شد.
حامد در اظهارات خود در جلسه محاكمه اين قتلها را ناشي از جنون لحظهاي خود دانست ولي هيات قضات او را به اشد مجازات محكوم كرد.
قضات دادگاه اين متهم را به خاطر قتل عمد به قصاص و بهعلت قطع نخاع يك نفر و مجروح ساختن دو نفر ديگر به پرداخت 90 ميليون تومان ديه محكوم كردند. حكم حامد سرانجام در ديوانعالي كشور تاييد شده و متهم در نوبت استيذان قصاص از رئيس قوهقضائيه قرار گرفت.