داستان شکوفه‌ای در آتش!

من لياقت ندارم که يک «مادر» باشم. نوشين افزود: ۱۳ ساله بودم که پدرم براي چندمين بار به اتهام قاچاق هروئين دستگير و به اعدام محکوم شد. بعد از مرگ پدرم، مادرم که ياد گرفته بود پول هاي بادآورده او را خرج عياشي و رفيق بازي هايش کند، راه خودش را آزاد ديد و به فساد اخلاقي کشيده شد.
کد خبر: ۱۴۰۹۹۶
|
۱۸ دی ۱۳۸۹ - ۰۹:۳۸ 08 January 2011
|
4611 بازدید
خراسان: «مامان جون، دست هام اوف شده و مي سوزه! من را با خودت ببر، دوست ندارم اين جا بمونم و ...»، اين جملات را هر روز از زبان دختر ۳ ساله ام که کمي لکنت زبان هم دارد مي شنيدم اما نمي توانستم کاري بکنم. خودم را راضي کرده  بودم که هر طور شده بايد با اين زندگي نکبت بار کنار بيايم. اما امروز ظهر که به ديدن دختر کوچولويم رفته بودم وقتي شکوفه زخم هاي روي دست ها و گونه اش را نشانم داد قلبم گرفت. با عصبانيت به زن و مردي که از او نگهداري مي کنند، گفتم: اي آدم هاي بي رحم و سنگدل، چه طور دلتان آمد يک بچه بي گناه را اين قدر آزار بدهيد؟ من ۲ بسته مواد مخدر به آن ها دادم و با چشماني گريان از آن خانه لعنتي بيرون آمدم.

با خودم عهد کردم که هر طور شده بايد بچه ام را از آن خانه نجات بدهم. در حالي که سردرد عجيبي گرفته بودم به خانه اي رفتم که در آن غرق فساد و گناه شده ام و هنوز چند دقيقه نگذشته بود که ماموران کلانتري خواجه ربيع مشهد مرا همراه سه مرد غريبه در آن خانه لعنتي دستگير کردند.

زن ۱۸ ساله قبل از آن که قصه تلخ زندگي اش را تعريف کند، چند بار گفت: من لياقت ندارم که يک «مادر» باشم. نوشين افزود: ۱۳ ساله بودم که پدرم براي چندمين بار به اتهام قاچاق هروئين دستگير و به اعدام محکوم شد. بعد از مرگ پدرم، مادرم که ياد گرفته بود پول هاي بادآورده او را خرج عياشي و رفيق بازي هايش کند، راه خودش را آزاد ديد و به فساد اخلاقي کشيده شد.

در ۱۵ سالگي با مردي ازدواج کردم که ۲۰ سال تفاوت سني داشتيم. او کارگر ساده اي بود و زندگي آرامي را برايم مهيا کرد. ما صاحب دختري شديم که اسمش را شکوفه گذاشتيم. تازه در کنار دخترم داشتم احساس خوشبختي مي کردم که همسرم به علت عارضه قلبي فوت کرد.

با مرگ احمدرضا، دوباره طعم تلخ بدبختي و فلاکت را چشيدم و چون براي تامين هزينه هاي زندگي مشکل داشتم توسط مادرم به فساد اخلاقي کشيده شدم.

نوشين ادامه داد: از آن جا که بچه ام را مانعي در سر راهم مي ديدم و از طرفي بي سرپناه بودم شکوفه را به زن و مرد معتادي سپردم تا در قبال نگهداري از او، برايشان مواد مخدر تهيه کنم ولي افسوس هر روز که دست خالي به ديدن دخترم مي رفتم اين زن و مرد سنگدل بچه ام را با قاشق داغ مي سوزاندند. بارها تصميم گرفتم شکوفه را از آن خانه نجات بدهم اما شرايط مناسب نبود!

اگر پدرم به لقمه اي نان قناعت مي کرد و به راه خطا نمي رفت و مادرم زني متعهد و عفيف بود من و بچه ام اين لحظه هاي نکبت بار را نمي ديديم.
اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳
بلیط هواپیما تبلیغ پایین متن خبر
برچسب منتخب
# قیمت طلا # مهاجران افغان # حمله اسرائیل به ایران # انتخابات آمریکا # ترامپ # حمله ایران به اسرائیل # قیت دلار
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات