یكی از وجوه مهم نهضت مشروطه، نقشآفرینی روشنفكران غربزده و به انحراف كشاندن این حركت مردمی به سمت منافع بیگانگان بوده است. به مناسبت چهاردهم مرداد ماه، سالروز صدور فرمان مشروطه به بررسی دورههای گوناگون روشنفكری در ایران می پردازیم.
در تاریخ معاصر ایران و از آغاز ورود جریان روشنفكری به عنوان یك پدیده نامأنوس و جدید تا امروز، میتوان چهار موج روشنفكری را برشمرد: موج اول كه در دوران مشروطه شكل گرفت. موج دوم كه پس از مشروطه و در دوران پهلوی اول پدید آمد. موج سوم كه مربوط به دوره پهلوی دوم است و موج چهارم كه به سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی برمیگردد و تا امروز هم ادامه دارد.
موج نخست؛ روشنفكری در دوران مشروطهتجزیه و تحلیل مقوله روشنفكری در ایران نیازمند توجه به فرهنگ و محیطی است كه این جریان در آن پدید آمده و شكل گرفته است. لازمه شناخت و سنجش سلامت هر پدیده سیاسی اجتماعی، شناخت فرهنگ و محیط شكلدهنده آن است؛ بنابراین، برای تحلیل پدیده روشنفكری در ایران باید به خاستگاه این پدیده توجه كرد.
جریان روشنفكری در ایران از تحولات اجتماعی عصر مشروطه آغاز شد. واژه روشنفكری به معنی «انتلكتوئل» واژهای است كه در بستر تحولات جامعه غربی شكل گرفت. طبعاً این مفهوم، ویژگیها و برداشتها و رویكردهای نظری خاصی را در بر داشت كه كاملاً بین این واژه و محیط شكلگیری آن انس و الفت و همگونی ایجاد كرده بود. این واژه در دیگر جوامع نفوذ كرد و رشد نمود و كوشید تا خود را به باورهای محیط مقصد تحمیل كند؛ باورهایی كه مخاطب اصلی این تحول اندیشهای به حساب میآمدند، یعنی باورهای نخبگان.
بنابراین و از این منظر، فرهنگ حاكم بر جریان روشنفكری فرهنگی غربی همواره با ویژگیها و خصوصیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و دیگر جنبههای شكلدهنده به آن همراه است. واژه «روشنفكری» با بار معنایی و مفهوم غربی آن، واژهای است كه در قلمرو فرهنگی غرب و در جامعه غربی شكل گرفته است و محیط غرب با سابقه و دیرینه ویژه خود در پیدایش آن مؤثر بوده است. البته این مسئله با اهدافی مهم و كلیدی رخ داده است كه یكی از مهمترین آنها، خروج جامعه غرب از بنبست فرهنگی و یا قیام علیه اندیشههای ارتجاعی حاكم بر آن جامعه بوده است.
این واژه و این جریان فكری در كشورهای دیگر نیز توسعه یافت و نفوذ كرد. در جامعه ما هم از همان آغاز حضور، جریانهای روشنفكری به ویژه در جنبشهای اجتماعی ایران رشد یافت و طبیعی بود كه این جریان با چالش و مقاومت روبه رو شد، زیرا به دلیل ویژگیهای خاص فرهنگی و اجتماعی ما، كاملاً روشن است كه روشنفكری با همه ابعاد غربی آن نمیتواند در فرهنگ و محیط ما منشتر شود و رشد كند.
از سوی دیگر، محیط و جامعه ایران محیطی است كه باید با مختصات و چهارچوب ویژه خودش تعریف و تبیین شود و پذیرای نخبگان و روشنفكران بومی از جنس فضای مخصوص خودش باشد.
در اینجا باید باز تصریح كنم كه جریانهای فكری و فرهنگی با محیط تولیدشان نسبت دارند. این نكته همان حلقه مفقودهای است كه اگر مورد توجه قرار گیرد، مشخص میشود كه چرا جریانهای روشنفكری در ایران غیرطبیعی و بیمارگونه پا به عرصه وجود گذاشتند. این بیماری هم بُعد ظاهری را در بر میگیرد و هم بُعد فكری و اندیشهای را؛ مانند انسانی كه هم جسمش بیمار است و هم روح و روانش و در نتیجه نمیتواند عامل سلامتی و سعادتخواهی و فضیلتپروری در جامعه باشد.
در دوران مشروطیت، جریان روشنفكری با شعار تجددخواهی، سازندگی و تحول از جنس غربی شدن وارد جامعه ما شد كه طبیعتاً باید برای همبستگی و همگرایی بین اندیشه و عمل حركت میكرد، اما جامعه را به سوی واگرایی و از هم گسیختگی سوق داد، زیرا اصولاً با فرهنگ و محیط این جامعه بیگانه بود. طبعاً این جریان برای جامعه غربی یك فرصت بود، ولی برای جامعه ما تبدیل به یك تهدید شد؛ فرصتی كه جریان روشنفكری برای غرب پدید آورد، این بود كه وقتی این جریان به جامعه ما وارد شد، آن انسجام درونی اندیشههای تحولساز را از مسیر اصیل و واقعی خودش خارج كرد و ما نتیجه آن را در انقلاب مشروطه میبینیم. در واقع انقلاب مشروطه، مظهر مصداقی این قضیه است؛ یك حركت مردمی با مدیریت نخبگان و اندیشمندان برای رهایی و نجات، اما این حركت به لحاظ مبنایی و اندیشهای و فكری روشنفكری غربی با همان مضامین و افكار و اندیشهها مداخله میكند و آن را از اصل اصیل خودش منحرف میكند.
تلقی از واژه روشنفكری در ایران، بیمارگونه شكل گرفت و پا به عرصه وجود گذاشت. به همین سبب بود كه فرآیندهای شكلگیری روشنفكری در جامعه ما، فرآیندهایی ناسالم، غیر اصیل و نامأنوس بود كه فرهنگ و ویژگیها و مختصات خودش را داشت. طبیعتاً این روشنفكری چون خود بیمار بود، جامعه را هم مبتلا كرد و مانند یك بیماری واگیردار و خطرناك، همه حوزههای جسمانی و روحانی، اندیشهای و عملی، فردی و جمعی، راهبردی و كاربردی، جامعه را مبتلا كرد و به سوی انحطاط پیش برد؛ در دوران مشروطه چنین اتفاقی افتاد.
نكته مهم این است كه وقتی دیدگاه روشنفكران عصر مشروطه را مطالعه و بررسی میكنیم، میبینیم كه انقلاب مشروطه از منظر آنها تولید و احیای هویتی بوده كه حیات و پویایی آن را در اتصال به تمدن و فرهنگ غرب میدانستهاند. این یك خطا و یك بیماری بزرگ است كه انسان تلاش كند تا هویت خود را در غیر جستوجو كند. با این وضعیت، جریان روشنفكری ایران وارد موج دوم و عصر پهلوی اول میشود و دوباره همان اشتباه دوران مشروطه تكرار میشود.
موج دوم و سوم: دوران پهلویموج دوم ورود روشنفكری به ایران در دوره پهلوی اول است و موج سوم آن نیز در دوره پهلوی دوم واقع است. در موج دوم كه پس از مشروطه رخ داد، روشنفكری از حیطه و تسلط جریانهای صرفاً طبقاتی غرب خارج و وارد بسترهای مردمی شد. غرب برای تسلط بر این بستر نیز استراتژیهایی را تبیین كرد، اما در اینجا دیگر حاشیه امنیتی نبود و شكلگیری روشنفكری برای غرب پراكنده شد و دیگر متمركز نبود.
در این عصر كه همزمان با دوره سلطنت رضاخان است، تلاطمهایی را در حوزه روشنفكری میبینیم. در مرحله سوم اما میان موج روشنفكری و نگاه به سلطنت و پهلویت با همه مختصات آن، یك پارادوكس ایجاد شد. همین پارادوكس یك طیف روشنفكری جدیدی را سازماندهی كرد كه در سه عرصه قابل بررسی است:
الف) روشنفكری غربگرا كه همواره در تلاش برای حفظ وضع موجود است.ب) روشنفكری با غربگرایی مخالف است، اما دارای رویكرد غیر بومی؛ مثل چپها و ماركسیست هاپ) روشنفكری بومی با گرایش به مردم و جامعهگروه روشنفكری بومی، با گرایش زیادی كه به مردم و جامعه پیدا كرد، در جریان انقلاب اسلامی نیز نقش مهم و مفیدی را ایفا كرد. در واقع موج سوم كه در دوران پهلوی دوم واقع شد، ادامه روند تعامل همین سه عرصه است. البته روشنفكری در دوران پهلوی جای بحث و تحلیل بیشتری دارد كه در اینجا به همین مقدار بسنده میكنیم.
موج چهارم: روشنفكری پس از انقلاب اسلامیموج چهارم روشنفكری كه موضوع اصلی بحث ما نیز هست، پس از انقلاب اسلامی پدید آمد. این موج در دو قالب شكل گرفت؛ گروه روشنفكر مردمی كه مأنوس با انقلاب و جامعه ایران بود و طیف دومی كه علیه انقلاب و اصالت آن به اجماع رسید. ما امروزه همچنان تعارض بین این دو جریان را میبینیم.
در واقع پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یك جریان از روشنفكران جذب مردم و انقلاب شدند و به تدریج تلاش كردند كه حوزه روشنفكری را بومی كنند. با اینكه روشنفكری یك پدیده وارداتی غربی بود، این گروه كوشیدند تا این پدیده و این ویژگی را در روشنفكری بومی ایرانی مستحیل كنند. البته روشن است كه وقتی یك پدیدهای از یك فرهنگ خاص، در فرهنگ و مكتب دیگری استحاله شود، دیگر آن مورد قبلی به شمار نمیآید و به عبارتی، تبدیل میشود به یك جریان فكری آگاهانه دیگر و با ویژگیهای دیگر.
گروه دوم روشنفكران پس از انقلاب اسلامی، گروهی بودهاند كه بر همان فرآیند رویارویی با فرهنگ و محیط ایرانی پافشاری و ایستادگی میكنند. رویارویی با فرهنگ و جامعه ایران هم یعنی رویارویی با انقلاب و خصایص اصیل اسلامی و ایرانی جامعه. به معنی دیگر، این گروه هنوز به غرب و ایجاد تحول از نوع غربی آن امید دارند. امروزه و در اصطلاح جامعهشناسی، از اینگونه روشنفكری به عنوان اپوزیسیون یاد میكنند؛ یعنی خواهان براندازی و از بین بردن جامعهای كه پس از انقلاب شكل گرفته است.
این دو جریان پس از پیروزی انقلاب هم به حركت خود ادامه دادهاند و همچنان به جلو میروند. اینجانب معتقدم كه هرقدر هم انقلاب اسلامی به پیش برود، با توجه به وجود و حفظ اصالتهای اسلامی-ایرانی و حاكمیت ارزشهای بومی در جامعه ما، این شكاف بین دو حوزه روشنفكری بیشتر خواهد شد، زیرا جریان دوم، خواهان مخالفت و ایستادگی در مسیر بومی شدن اندیشهها، افكار، قابلیتها و توانمندیهای جامعه است.
گفتنی است كه هر جا انحراف یا آسیب یا ركودی میبینیم، زمانی است كه ما در عرصه تحولات، روشنفكرانی اقتباسگر و تقلیدگر داریم، اما هر جا كه حركت به جلو و پویایی و نشاط را میبینیم، حضور روشنفكران و نخبگان خودیاندیش و بومیاندیش كاملاً محسوس است.
امروزه و با همه این تفاسیر، ما با شرایطی روبهرو هستیم كه به هر حال باید بكوشیم تا این وضعیت جامعه فكری و اندیشهای كشور را مدیریت كنیم؛ یعنی اصالتها و بایدهای حوزه اصیل روشنفكری را تقویت كنیم و سره را از ناسره تشخیص دهیم و جدا كنیم. تحیكم رابطه میان روشنفكران با مردم، علاوه بر اینكه خاستگاه اصلی و پایگاه اجتماعی خیلی از آنها را شكل میدهد و تقویت میكند، خودآگاهی نسبت به شكل منفی روشنفكری در ایران را نیز تقویت خواهد كرد.
وقتی ما امروزه صحبت از جنگ نرم و قدرت نرم در دنیا میكنیم، قطعاً یكی از مهمترین كارگزاران این عرصه همین روشنفكران هستند. باید با دقت و مراقبت عالمانه و نه احساسی و غیر عالمانه، برای رویارویی با آنها استراتژی مناسبی داشت. اگر این روند پیش برود، ما میتوانیم در حوزه روشنفكری تحولات دقیقی را ببینیم.
آینده ما در همین راستا، آیندهای است كه همبستگی و وحدت میان جریان روشنفكری با مردم و دیگر عرصههای مؤثر فكری جامعه مانند حوزهها و دانشگاهها میتواند جبههای بسیار محكم پدید آورد. اگر این گونه باشد، رویارویی با طیف مخالف، یعنی غرب و روشنفكران غربگرای دگراندیش، مؤثرتر انجام میشود و آنها را در فرهنگ بومی و دینی حل خواهد كرد.
این مقوله كه از چالشهای آینده جامعه ماست، چالشی است كه به هر حال با آگاهبخشی و به ویژه تأكید بر بحث علوم انسانی بومی و اسلامی باید برطرف شود.
ما به خوبی می دانیم كه جامعه ما جدای از علوم انسانی مولود انقلاب اسلامی است؛ بنابراین، این انسان باید به وسیله علوم انسانی كه توسط انقلاب اسلامی متحول شده، مورد بازتعریف قرار گیرد.
درواقع انقلاب اسلامی باید علوم انسانی را متحول كند و جهت بدهد، چرا كه موتور انقلاب اسلامی و دستاوردهای كلان آن در آینده وابسته به علوم انسانی است. انسان انقلاب اسلامی با انسان انقلاب فرانسه یا انگلیس یا بلژیك و ... متفاوت است. این تفاوتها را چه زمانی میتوانیم آشكار كنیم؟ وجوه برتریها یا آینده متأثر از این رویكرد فكری را چه زمانی میتوانیم مشخص كنیم؟ زمانی كه علوم انسانی ما بتواند راه خودش را برود. چه كسانی میتوانند این مطلب را جامه عمل بپوشانند؟ فكرهای سالم، دلسوز و اصیل دانشگاهی و حوزوی كه خاستگاه ایشان، همان خاستگاههای روشنفكری بومی و خودی است.
باید بكوشیم تا میان دو واژه روشنفكری و بومی، روشنفكری و خودی، روشنفكری و اصالتخواهی و اصالتپروری، پیوندی درست و جدی برقرار كنیم. این مسأله افزون بر اینكه میتواند مبنای خوبی برای جاذبه و دافعه باشد، موجب میشود كه آن گروه از روشنفكران كه پس از دیدن این همه حجت و نشانه، باز نمیخواهند از خواب غفلت بیدار شوند، سرانجام واقعیت را ببینند و به آن پی ببرند.
بنابراین، موجب تأسف است كه پس از گذشت این همه سال و پس از این همه تجربههای تاریخی متفاوت، باز یك نفر پیدا شود و با گذاشتن عنوان روشنفكر بر خود، تأكید كند كه راه نجات ما پیروی از غرب است و اینكه دنبالهروی از كشورهای بیگانه، ما را نجات خواهد داد. این ادبیات و نگاه، ادبیات و نگاه تازهای نیست، بلكه همان نگاه و حرف كهنه و قدیمی و دورافتادهای است كه در تاریخ ما بوده است؛ این پدیده نشانه خودناباوری و ناتوانی برخی افراد است و البته به هر حال باید مورد توجه قرار بگیرد.
* دكتر محمدرحیم عیوضی، پژوهشگر و استاد دانشگاهمنبع: khamenei.ir