سرویس فرهنگی (ویژهنامه ایام محرم) ـ سومین روز محرم، متعلق به بانوی خردسال است که در بیان فضایلش زبان قاصر است.
امام صادق(ع) میفرمایند: اهل بیت را در خانه مخروبهای نزدیک مسجد جامع دمشق با فاصله کمی از محل حکومت یزید جا دادند و چون آن خانه قابل سکونت نبود، در نوشتهجات از آن تعبیر به خرابه شده. وقتی اهل بیت را با آن عظمت و کرامت و شخصیتی که داشتند، در آن محل مخروبه جا دادند، به هم گفتند: (إنَّما جُعِلنا فی هذا البیت لِیَقَعَ عَلَینا فَیَقتُلُهُم) قطعاً ما را آوردهاند در این خانه خرابه که سقفهایش بریزد روی ما و ما را بکشند.
شیخ صدوق در کتاب امالی، سید ابن طاووس در لهوف نوشتهاند: خانه خرابهای که در آن اهل بیت را جا داده بودند، از گرمای روز و سرمای شب در امان نبودند، تا جایی که پس از مدتی، صورت دختران و زنان و کودکان پوست انداخت.
امام چهارم میفرماید: اهل بیت در آن خانه خراب، روزها را گرسنه میگذراند و شبها را به عبادت و گریه بر ابی عبدالله به صبح میرساندند و شهادت و کشته شدن ابی عبدالله و یاران و اهل بیتش را تا جایی که ممکن بود، از اطفال و کودکان پنهان میکردند.
ولی یکی از آنها دختری سه ساله بود، به نام رقیه. این دختر به شدت عاشق حضرت حسین بود. امام هم به شدت به او علاقه داشت. شب و روز در آن خانه خرابی که اهل بیت را جا داده بودند، گریه میکرد، بهانه پدر را میگرفت.
هر چه به او میگفتند، پدر به سفر رفته و منظورشان سفر آخرت بود، آرام نمیشد. تا یک شب، خواب پدر را دید. وقتی بیدار شد، خیلی بی تابی کرد. هر چه خواستند او را ساکت کنند، نشد، بلکه بیتابیاش بیشتر شد. زنان و دختران دیگر اختیار از دستشان رفت، از گریه و حال او به گریه افتادند.
منتخب تریهی میگوید: زنان و دیگر دختران با گریه او لطمه به صورت میزدند، خاک خرابه را به سر میریختند و مو پریشان میکردند و این همه ضجه و ناله یزید را از خواب بیدار کرد.
پرسید: چه خبر است؟ خواب دختر را گفتند. گفت: سر پدر را برایش ببرید، بچه است، متوجه نمیشود. دیدن چهره پدر آرامَش میکند. سر را در طبقی که روپوشی رویش انداخته بودند، آوردند و پیش بچه گذاشتند.
گفت: من طعام نمی خواستم، من پدر میخواستم. گفتند: پدر آمده است. وقتی روپوش را برداشت، سر بریده را دید، با آن دستان کوچک سر را برداشت و به سینه گرفت. مرتب میگفت: پدر، چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرده است؟ چه کسی رگهایت را برید؟ چه کسی مرا به این کودکی یتیم کرد؟ پدر چه کسی به فریاد یتیمان برسد؟ چه کسی از این زنان غصهدار پرستاری کند؟ چه کسی از این زنان شهید داده و اسیر دلجویی کند؟
چه کسی به فریاد این چشمهای گریان برسد؟ پدر، کدام دست موهای پریشان این بچهها را نوازش کند؟ پدر، پس از تو تکیه گاه ما کیست؟ وای بر حال زار ما، وای بر غربت ما، پدر، ای کاش برایت بمیرم. پدر، ای کاش پیش از این کور شده بودم و این منظره را نمیدیدم و بعد لب بر لب پدر گذاشت، چنان گریه کرد که غش کرد، ولی وقتی او را حرکت دادند، دیدند از دنیا رفته است.
وقتی غساله خواست او را غسل دهد دست از کار کشید و تا نگویید چه بر سر این طفل آمده او را نمی شویم. این طفل به مانند بانویی شکسته شده است و بدنش کبود است.
حضرت را در همان خرابه به خاک سپردن و بر حال زار خود گریستند.وحالا مزار او مامن عاشقان و دلسوختگان است.
در وصف کرامات آن بانو، مرحوم آيتالله حاج ميرزاهاشم خراساني (متوفاي سال1352 هجري قمري) در منتخب التواريخ مينويسد:
عالم جليل، شيخ محمد علي شامي كه از جمله علما و محصلين نجف اشرف است به حقير فرمود: جد امي بلاواسطه من، جناب آقا سيد ابراهيم دمشقي، كه نسبش منتهي ميشود به سيد مرتضي علم الهدي و سن شريفش از نود افزون بوده و بسيار شريف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند.
شبي دختر بزرگ ايشان جناب رقيه بنت الحسين(ع) را در خواب ديد كه فرمود: به پدرت بگو به والي بگويد ميان قبر و لحد من آب افتاده و بدن من در اذيت است؛ بيايد و قبر و لحد مرا بازسازی كند.
دخترش به سيد عرض كرد و سيد به خواب ترتيب اثري ندارد. شب دوم، دختر وسطي سيد باز همين خواب را ديد. به پدر گفت و او همچنان ترتيب اثري نداد. شب سوم، دختر كوچكتر سيد همين خواب را ديد و به پدر گفت، ايضا ترتيب اثري ندارد. شب چهارم، خود سيد، مخدره را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودن: «چرا والي را خبردار نكردي؟!»
صبح سيد نزد والي شام رفت و خوابش را براي والي شام نقل كرد. والي امر كرد علما و صلحاي شام، از سني و شيعه، بروند و غسل كنند و لباسهاي پاک در بر كنند. آنگاه به دست هر كسي قفل درب حرم مقدس باز شد، همان كس برود و قبر مقدس او را نبش كند و جسد مطهرش را بيرون بياورد تا قبر مطهر را تعمير كنند.
بزرگان و صلحاي شيعه و سني، در كمال آداب غسل کرده و لباس نظيف در بر كردند. قفل به دست هيچ يك باز نشد، مگر به دست مرحوم سيد ابراهيم. بعد هم كه به حرم مشرف شدند، هر كس كلنگ بر قبر ميزد، كارگر نميشد تا آنكه این سيد، كلنگ را گرفت و بر زمين زد و قبر كنده شد. بعد حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند. ديدن بدن نازنين مخدره ميان لحد قرار دارد و كفن آن مخدره مكرمه صحيح و سالم ميباشد، لكن آب زيادي ميان لحد جمع شده است.
سيد بدن شريف مخدره را از ميان لحد بيرون آورده بر روي زانوي خود نهاد و سه روز همين قسم، بالاي زانوي خود نگه داشت و متصل گريه ميكرد تا آنكه لحد مخدره را از بنياد تعمير كردند.
اوقات نماز كه ميشد سيد بدن مخدره را بر بالاي شيء نظيفي ميگذاشت و نماز ميگزارد. پس از فراغ باز برميداشت و بر زانو مينهاد تا آنكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند. سيد بدن مخدره را دفن كرد و از كرامت اين مخدره در اين سه روز سيد نه محتاج به غذا شدند و نه محتاج آب و نه محتاج به تجديد وضو. بعد كه خواست مخدره را دفن كند، سيد دعا كرد خداوند پسري به او مرحمت فرمود مسمي به سيد مصطفي.
در پايان، والي تفصيل ماجرا را به سلطان عبدالحميد عصماني نوشت و او هم توليت زينبيه و مرقد شريف رقيه و مرقد شريف ام كلثوم و سكينه را به سيد واگذار کرد. هماکنون نیز آقاي حاج سيد عباس، پسر آقا سيد مصطفي پسر سيد ابراهيم سابق الذكر متصدي توليت اين اماكن شريفه است.
آيتالله حاج ميرزا هاشم خراساني سپس ميگويد: گويا اين قضيه نزدیک سال هزار و دويست و هشتاد رخ داده است.