سرویس دفاع مقدس– عملیات کربلای 4 کربلایی بود که به چشم خود دیدیم . هم از آن رو که بچه ها در مظلومیت به شهادت رسیدند و هم به دلیل آنکه شهادتشان در اوج گمنامی بود . شهدای این عملیات که در شب دی ماه 1365 در جزیره بوارین با رمز مقدس یافاطمه الزهرا(س) آغازشد به جاودانگی شهادت و قرب به حق رسیدند آنهم در حماسه ای که با خیانت منافقین و همکاری شان با ارتش بعث عراق به غریبانه ترین شهادتها گره خورد و هنوز یاد آن مظلومیتها دلها را به آتش می کشد. غربتی سنگین که با پیروزی رزمندگان در عملیات کربلای 5 کمرنگ شد .
... و سردار شهید سید جمشید صفویان از فرمانده غواصان یکی از گردانها ی عمل کننده در این عملیات از شهدای صادق و مخلصی است که پیش ار شهادت به او الهام شده بود که این ، آخرین عملیاتی است که در آن شرکت می کند . حکایت ساعتهای آخرین دیدار " سید" ، خواندنی است .
اول :سوم دی ماه 1365 - فرودگاه آبادان .
سالن فرودگاه شلوغ و عده ای آماده می شوند تا پرواز کنند . این پرواز با پروازهای ذیگر فرق دارد چون این مسافران مقصدشان بهشت است ! و در برج مراقبت فرودگاه چه خبر است ؟
اینجا برج مراقبت یا اتاق فرماندهی گردان بلال است ، شلوغ تر از هر روز و سید جمشید متفاوت تر از همیشه .
کسانی که سید جمشید را می شناختند ، شخصیت چند وجهی او را بخوبی بیاد دارند .
انسانی با ویژگی های خاص : از بعد مدیریت بسیار توانا . هر کجا که لازم بود تا گرهی را از مشکلات بگشاید با تدبیر خود حل مشکل می نمود .
از بعد نظامی ، فرماندهی آگاه و توانمند ، بگونه ای که آموزش نیروهای گردان از حیث ماموریت های متعدد و مختلفی که بعهده اش بود را برنامه ریزی و اجرا ء می کرد . هرگاه گردان در مناطق خشکی ماموریت داشت انواع رزم های متناسب با نوع ماموریت گردان را برای نیروها طراحی می کرد . ماموریت گردان آبی خاکی که می شد خود مربی شنا و قایق رانی آ نها می شد . در کربلای چهار خود مسئولیت آموزش غواصی به نیروهای گردان را عهده دار شد .
شاخص ترین ویژگی شخصیتی سید جمشید ، بعد فرهنگی او بود ، آگاهی وی نسبت به معارف دینی و کلام شیوای او در بیان آموزه های دینی چنان بود که اگر ساعت ها صحبت می کرد سخنش شنونده را جذب خود کرده موجب خستگی کسی نمی شد .
چهره خندان سید جمشید حتی در سخت ترین شرایط کاری و جنگی را همه بچه های گردان بلال بخوبی بیاد دارند . اگر چه در موقع آموزش نظامی جدی و محکم برخورد می کرد ولی بلافاصله با تبسمی و لطیفه ای خستگی را از تن بچه ها بیرون می آورد .
و ... عملیات کربلای چهار برای سید جمشید ، فصل رسیدن بود .
دوم :نقل است در حادثه کربلا حضرت ابی عبدالله (ع) هر چه که به ساعات آخر نزدیکتر می شد ، چهره اش بر افروخته تر می شد ...
این برافروختگی چهره برای سلاله پاکش " سید جمشید" در آخرین روز زندگی اش در این دنیا نیز تداعی می شد .
صبح زود که برای نماز صبح بیدار شدیم ، پس از نماز که معمولا به امامت سید جمشید برگزار می شد ، اولین جلسه توجیهی فرماندهان گروهان ها را برگزار کرد . پس از تشریح ماموریت و مانور گروهان ها و تبادل نظر در این مورد و مرخص کردن آنها بنا به توصیه ما چند لقمه صبحانه خورد و بلافاصله دومین جلسه ، برنامه توجیه فرماندهان دسته ها بود و متعاقب آن جلسه ای با نیروهای غواص گردان که قرار بود بعنوان خط شکن باشند گذاشت و آخرین توصیه ها را به آنها کرد . این جلسات توجیهی تا ظهر طول کشید .
با اذان ظهر و خواندن نماز فرصتی پیش آمد تا سید جمشید برای آخرین بار وصیت نامه اش را باز بینی و نکاتی را به آن اضافه کند . لذا در گوشه ای از اتاق نشست و شروع به نوشتن کرد .
سالها بود که همدیگر را می شناختیم و بارها با یکدیگر در جبهه ها و عملیات ها شرکت کرده بودیم . در طول این سال ها هیچ وقت سید را این گونه جدی ندیده بودم .
به شوخی گفتم : سید وصیت نامه را باز هم تغییر می دهی ؟ اما جوابم را نداد .
حسین موتاب رفت و زد زیر دستش که چرا داری وصیت می نویسی ؟! نمی گذازیم شهید بشوی ! اگر تو شهید بشوی ما چکار کنیم ...
معمولا در چنین مواقعی سید جمشید به شوخی چیزی می گفت ولی آن روز خبری از لطیفه گویی ها نبود .
آن روز فکر می کنم جدّی ترین روز زندگی اش بود .
بعد از نوشتن وصیت نامه دستی به صورتش کشید و به من گفت : فلانی قدری صورت مرا اصلاح کن . و من با ماشین اصلاح دستی شروع به کوتاه کردن ریش او کردم در همان حال احساس می کردم این آخرین باری است که سید جمشید اصلاح صورت می کند . و سکوت و نگاه تنها کلامی بود که بین ما رد و بدل می شد و من می دیدم که سید از من دور و دورتر می شود .
حوالی عصر که نیروها ی گردان آماده می شدند تا راهی منطقه شوند ، جلوی ساختمان برج مراقبت ایستاده بودم ، تویوتا وانتی به سرعت به سمت ما آمد ، وقتی ایستاد دیدم حاج صادق آهنگران از عقب آن پیاده شد و با عجله آمد و گفت : سید .. سید جمشید کجاست ؟ با دست اشاره کردم و گفتم : همینجا بالا. او از پله ها بالا رفت تا با سید جمشید خدا حافظی کند دقایقی بعد برگشت و موقع رفتنش بخوبی معلوم بود که روز پرواز سید را می داند بهمین خاطر برای خداحافظی با او اینقدر بی تاب بود ...
سوم :سید جمشید لباس غواصی پوشیده و همراه گروهان غواص در سنگری بر لبه رود اروند متفکرانه نشسته و متنظر دستور حرکت است .
حاج حسین موتاب می گوید :
آن شب من به سید جمشید گفتم باید من اولین نفر ستون غواص در پشت سر شما باشم نمی گذارم کسی بجز شما جلوتر من حرکت کند . سید برگشت و گفت : برو ته صف .
من ناراحت شدم و رفتم آخر ستون ایستادم . موقع خداحافظی رسید ، سید با تک تک بچه ها وداع کرد وقتی به من رسید لبخندی زد و من دولا شدم و دست او را بوسیدم در حالی که گریه امانم را بریده بود .
سید دستی به شانه ام زد و گفت : بیا اول صف .
اول ستون پشت سر سید جمشید ایستادم ، جلو تر از ما بچه های تخریب و اطلاعات بودند .
چهارم :وقتی به آن طرف اروند رسیدیم روی موانع دشمن توقف کردیم تا بچه های تخریب راه را باز کنند . دشمن بشدت منطقه را زیر آتش گرفته بود . با هواپیما بمب منور انداخت و آسمان مانند روز روشن شده بود . نفرات جلویی ستون یکی یکی تیر می خوردند یک لحظه صدای تیری آمد و برگشتم نگاه کردم تیر به سر سید جمشید اصابت کرد و او بدون اینکه سخنی بگوید به شهادت رسید .
قرار بود سید جمشید در نوک گروهان غواص حرکت کند و از طریق بی سیم با فرماندهی گردان در تماس باشد . کم کم هوا رو به تاریکی گذاشت و با اعلام حرکت ، غواصان به آب زدند سید لحظه به لحظه حرکت خود را گزارش می کرد .
ساعتی گذشت درگیری شروع شده بود وقتی با بی سیم غواص ها تماس گرفتیم ، بجای سید جمشید حاجی محمد سعادت صحبت کرد ! از سید پرسیدیم گفت : سید جمشید هم رفت !
به ساحل دشمن که رسیدیم در کنار معبری که توسط غواصان باز شده بود جنازه غواصی افتاده بود ، حسین موتاب در حالی که مجروح شده بود گفت : این جنازه سید جمشید است ...
سید ، آرام در میان چولان ها در کنار ساحل اروند خوابیده بود.
پنجم :" سید " در لحظه گم شدن، ۲۴ سال و اندی از خدا عمر گرفته بود. برخی ادعا میکنند از چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ به آسمان رفته و لی حقیقت این است که او سالها بود که دل به آسمان داشت و ذرهای به این کره خاکی، وابسته نبود.
ششم :بخشی از وصیتنامه سردار شهید سید جمشید صفویان :
عزیزان من، بر امواج دریا و ابرهای آسمان خانه نسازید و فریب خروش و بزرگی این و بلندی و تندی آن را نخورید که تا اسفل السافلین به سقوطتان میکشانند و از مرتبه بلند احسن التقویم محرومتان میسازند.
مردم، عزت واقعی آن است که سر تسلیم و رضا به آستان مقدس حضرت حق فرود آورده و وجود را وجود او دانسته و در اوج درد و رنج از عمق جان حمد و سپاس او را به جای آورده و فریاد بزنید که «الهی کفی بی عزا ان اکون کل عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا» و بدانید که جز این هر کس بجوید در فنا ضلال است؛ پس «من اعتز بغیر عزالله اهلکه عزه»، به هر حال اقامه نماز کنید تا یکتاپرستتان خوانند و روزه بگیرید تا از عذاب و آتش قهر خدا در امانتان گیرد و صدقه بپردازید تا سپر بلایتان گردد و در راه خدا با مال و جان خود به جنگ و جهاد برخیزید تا از خاصان محبوب او شوید و از دروازه بزرگ شهادت وارد بهشت گردید.
-----------------
با تشکر از برادر رزمنده آقای مصطفی آهوزاده