غلام خاوری، کارگر 50سالهای است که وقتی کیفی حاوی 50میلیونتومان پیدا کرد، آن را به دست صاحبش رساند. او در دهیاری روستای حصار شهرستان طرقبه-شاندیز کار میکند،این کارگر دهیاری روستای حصار شهرستان طرقبه-شاندیز در گفتوگو با شرق، جزییات ماجرا را شرح داده است. وقتی از خاوری خواستیم عکس خودش را برای چاپ در روزنامه ایمیل کند، گفت امکان اینکار را ندارد یکی از کارمندان دهیاری نیز اگر چه حاضر بهکمک بود ولی توضیح داد آنها هم امکان دسترسی به اینترنت ندارند.
کیف پول را چطور پیدا کردی؟
شش روز پیش بود. حدود ساعت 10صبح با همکارانم در روستای حصار مشغول جمعآوری زبالهها بودیم که در یکی از کوچهها کیفدستی زنانهای پیدا کردم، برداشتم و در ماشین گذاشتم. تصمیم داشتم به مسجد بروم و به خادم مسجد بگویم در بلندگو اعلام کند کیف پیدا شده است. هنوز زیاد از جایی که کیف را پیدا کرده بودم دور نشده بودیم که زن و شوهری با عجله به سمت ما میآمدند. مرد با همسرش دعوا و زن هم گریه میکرد. وقتی به ما رسیدند از آنها پرسیدم جریان چیست. مرد در حالی که عصبانی بود گفت همه زندگیام از دست رفت، بدبخت شدم. باز هم اصرار کردم و پرسیدم مگر چه شده است که بدبخت شدی. آن آقا درحالیکه گیج و سردرگم بود، گفت: «اصلا به شما چه ربطی دارد؟»
من باز هم اصرار کردم و گفتم: «شاید کاری از دست من بربیاید.» جواب داد: «زمین و مغازهای داشتم که آنها را فروختم و میخواستم با پولش در اینجا زمین بخرم. پولها در کیف همسرم بود و او کیف را گم کرده است.» از آنها خواستم مشخصات کیف را بدهند. گفتند: «کیفدستی زنانه پلنگی که یک شیشه شیر بچه و دستمال داخل آن بود.» با مشخصاتی که دادند مطمئن شدم کیفی که پیدا کردهام مال آنهاست. آن موقع بود که داخل کیف را باز کردم و فهمیدم 50میلیونتومان نقد داخلش است.
وقتی کیف را به آن زن و شوهر دادی چه اتفاقی افتاد؟
خیلی خوشحال شدند و کلی تشکر کردند. آن آقا درحالیکه گریه میکرد مرا بغل کرد. همسرش هم گریهاش گرفت و مثل دختر خودم به دست و پایم افتاد. بعد آنها در کیسه پول را باز کردند و گفتند هرچقدر میخواهی بردار؛ اما من که وضع آنها را دیدم، بدون اینکه چیزی بردارم کیف را پسشان دادم. در نهایت، آنها 300هزارتومان به من دادند که من هم آن را به بچه خودشان دادم و گفتم همین که من را دعا کنید برایم کافی است و من این کار را برای پول نکردهام.
ماجرا به همین جا ختم شد؟
چند ساعت بعد از آنکه من به خانه رفتم، یک ماشین مدلبالا آمد جلوی در خانه ما و یک فیش کربلا به من داد و گفت این برای کار خیری است که انجام دادهای.
فهمیدی ماجرای فیش کربلا چیست؟
نه کامل. ظاهرا آن مردی که من کیفش را پیدا کرده بودم، کارگر بدبختی مثل خودم بود که در یک باغ کار میکرد. او ماجرا را برای صاحبکارش تعریف کرده و صاحبکارش هم آن فیش را برای من فرستاده بود.
حقوق خودت چقدر است؟
تا چند وقت قبل 390هزارتومان میگرفتم، اما تازگیها 500هزارتومان شده است.
غیر از این حقوق منبع درآمد دیگری مثل زمین کشاورزی یا شبیه آن داری؟
نه. من فقط در دهیاری حصار کار میکنم و همه درآمد من همین است.
چند بچه داری؟
شش فرزند دارم؛ سه تا دختر که عروس کردهام و سه پسر که هنوز ازدواج نکردهاند.
مستاجر هستی یا صاحبخانه؟
خانهای 200متری دارم که آن هم به نام همسرم است.
از کاری که انجام دادهای راضی هستی؟
چرا راضی نباشم؟ من با همین روزی حلالی که به دست میآورم روزگار را میگذرانم؛ روزی حلال است که برکت دارد. از روزی که این کار را کردهام، خدا از زمین و آسمان برایم میفرستد. درست همان روزی که من این کار را کردم، پسرم که سوار موتور بود نزدیک بود با یک کمپرسی تصادف کند که خدا را شکر به خیر گذشته و خدا رحم کرده بود.
تا قبل از اینکه کیف را به صاحبش پس بدهی، وسوسه نشدی آن را باز کنی؟
راستش دست و پایم میلرزید و یکجوری شده بودم. این حال هم تا موقعی که کیف را به صاحبش بدهم ادامه داشت. وقتی کیف را به صاحبش دادم، حالم خیلی خوب شد و خوشحال شدم و خودم هم گریهام گرفت و دیگر نتوانستم بایستم و رفتم سوار ماشین شدم.