شهید ستاری در تاریخ ۳۰ /۵/ ۱۳۲۷ در روستای ولیآباد از توابع شهرستان ورامین متولد شد. دوران طفولیت و تحصیلات ابتدایی را در همان روستا و تحصیلات متوسطه را در روستای پوینَک از توابع باقرآباد ورامین به پایان رسانید.
مرحوم حاج حسن پدر شهید ستاری است. وی درس مکتبخانهای خوانده و در کسوت درویشان درآمده است. او طبع شعر داشته و اشعاری را در مجلدی به نام «ماتمکده عشاق» جمعآوری کرده است. حاج حسن بعدها به واسطه خدمات بزرگی که به اهالی روستا نمود، از معتمدین محل شهرت یافته است. با این حال او یک زندگی فقیرانهای داشته، به طوری که وقتی شهید ستاری در ۹ سالگی پدر را از دست میدهد با مشکلات اقتصادی و معیشتی روبهرو میشود. ایاب و ذهاب فاصله ۶ کیلومتری محل سکونت شهید ستاری تا پوینَک همه روزه در تابستان و زمستان با پای پیاده مانع از ادامه تحصیل او نشد و فقر اقتصادی امکان خرید حتی یک دوچرخه را از او گرفته بود. تحصیلات شهید ستاری در دوران دبیرستان به خاطر فاصله ۲۰کیلومتری محل سکونت تا محلی که به آن کارخانه قند میگفتند با مشقات بسیاری گذرانده است.
شهید ستاری در بخشی از خاطرات خود از خطر تهدید گرگها و از دست دادن ناخنهای پاهایش به دلیل سرمازدگی در برف در این مسیر ۲۰ کیلومتری سخن گفته و هیچ یک از این موانع نتوانسته در عزم راسخ او بر ادامه تحصیل خللی وارد کند.
در ادامه، بخشی از خاطرات این شهید بزرگوار را میخوانیم.
بهترین دوستان و رفیقان من در نیروی هوایی کارگرند، آنهایی که آن پایین دارند کار میکنند و همه هم این را میدانند. بعضیها میگویند که ستاری چرا آن یکی را از من بیشتر دوست دارد؟
بحث فرماندهی و اینها نیست. من اینها را به هیچ وجه از خودم جدا نمیدانم. من از همینها هستم. من مال یک جای دیگر که نیستم. به یاد دارم بعد از فوت پدرم، ما کسی را نداشتیم. مادرم بود با چهار بچه صغیر. یک دایی در مشهد داشتیم که او کارمند ارتش بود و تانک تعمیر میکرد. دایی ما زندگیاش را در مشهد فروخت و به تهران آمد. از آن روز تا روز مرگش برای من حکم پدر را داشت. (دختر همین داییام همسر من است)
او در بخش تانک کار میکرد. یک کارمند جزء و کارگر آچار به دست روغنی بود. اما عجیب تانک درست میکرد. باور کنید که امروز پیرمرد هستید و در نیروی هوایی کار فنی میکنند، من هرگاه به چهره هر کدام آنها نگاه میکنم، سیمای داییام جلو چشمانم مجسم میشود. انسانهای پاک، انسانهای مؤمن و با خدا. انسانهایی که ریش سفید یک خانواده هستند و انسانهایی که چقدر غیرت کار کردن دارند! به این کار مسلطند و چقدر پاک کار میکنند. من اینها را از خودم و خودم را از اینها میدانم.
یکی از دلایلی که الان من کارگر و سربازم را دوست دارم، این است که تمام آن کارهایی که خودم میکردم، با نگاه کردن به چهره اینها، دستهای پینه بستهشان در چهرهشان، کف دستهایشان، زانوی پاره و آستین در رفتهشان همه آن کارها برایم تداعی میشود. من میدانم کارگری که نیمههای شب کار میکند، چه میکشد. چون خودم این رنج را حس کردهام. هر چشمی نمیتواند این را ببیند. من میفهمم یخ میکند یعنی چه، میدانم نوک ناخنهایش چه میشود، انگشتهایش چه میشود. ابزار و وسایل سنگینی را که دست میگیرد و میخواهد بلند کند، میدانم چه اتفاقی میافتد، همه اینها را میفهمم.
اعتقاد دارم که اگر «منم»، «منم» در کار باشد، کار خدایی نیست و این طوری کار پیش نمیرود. خدای ناکرده اگر روزی انقلاب ما از مردم جدا شود، کارش تمام است. حداقل دیگر انقلاب امام (ره) نیست. اینکه هر چیز را امام (ره) در مردم میدید، برای این بود که خودش به مردم تعلق داشت و مردم را از خود جدا نمیدانست.
عملیات خیبر وقتی در محاصره بمباران شیمیایی او ماسک خود را تقدیم به پیرمردی که راننده لودر بود کرد، همه به یاد دارند. بر اثر این اقدام وی تا زمان شهادت از شامه بویایی بیبهره شده بود و تا پایان عمر این موضوع را پنهان میکرد.
شهید ستاری و عملیات کربلای ۵هیچ یک از پرسنل نمیدانستند که عملیاتی در راه است. شب نوزدهم دی ۱۳۶۵، شهید سرلشکر ستاری فرمانده نیروی هوایی ارتش و شهید سرلشکر اردستانی یک ساعت پیش از عملیات با من صحبت میکردند، ولی خبر انجام عملیات را به من نگفتند.
جملات بالا بخشی از خاطره سرهنگ «خسرو جهانی» فرمانده «سایت موشکی کوثر ۸» در عملیات کربلای ۵ است.
وی در ادامه خاطرهاش میگوید: فکر کردم سرلشکر منصور ستاری و سرلشکر اردستانی برای سرکشی آمدهاند. من در آن زمان در «سایت کوثر ۸» در جاده اهواز ـ خرمشهر مستقر بودم. در مورد وضعیت پرسنل پدافندی حاضر در منطقه و کارکرد تجهیزات و ادوات رزمی موشکی و توپی استقرار یافته، بسیار عادی به صحبت نشسته و حتی به من فرمانده سایت و کارکنان پدافندی که نزدیکترین نفرات به آنها بودیم، زمان اجرای عملیات را خبر ندادند.
بدون اطلاع از سایت خارج شدند و یکباره زنگ تلفن صحرایی که در اتاق عملیات «هاگ» مستقر بود به صدا درآمد. سرلشکر ستاری با صدای دلنشین و گرمش یورش رزمندگان اسلام به مواضع دشمن را خبر داد و فرمان روشن کردن دستگاهها را صادر کرد.
این قدر در مسائل حفاظتی و نگفتن اسرار نظامی دقیق بود که حتی از چهرهشان هم نمیشد فهمید که عملیاتی در راه است. هیچ استرسی نداشت و با اطمینان قلبی خاصی همه کارها را انجام میداد. تازه فهمیدم که الا بذکرالله تطمئن القلوب.
تکیه بر توان ملی
شهید ستاری منطقی ترین راه را برای کاهش اثرات محدودیت اعتباری و روبرویی با شرایط پس از جنگ انتخاب کرد و آن، خودکفایی هرچه بیشتر نیروی هوایی بود که این مهم را از پدرش یاد گرفته بود.
به این وسیله علاوه بر آنکه از خروج اعتبارات نیروی هوایی جلوگیری می کرد، توان تولیدی و خدماتی را افزایش داده و درآمدهای حاصل از این قبیل فعالیتها را همواره تحت کنترل و نظارت دقیق قرار داد که به عنوان پشتوانه ای برای اجرای برنامه های سازندگی مورد بهره برداری قرار گرفت.
شهید ستاری با کمک فرماندهان و پرسنل غیور نیروی هوایی، پروژه های بلند مدت را طراحی کرد که یکی پس از دیگری جامه عمل می پوشد؛ یکی از این پروژه ها هواپیمای جنگی «آذرخش» بود که بعد از شهادت وی، با حضور رهبر معظم انقلاب در سال ۱۳۷۶ به پرواز درآمد.
یکی از مهمترین فعالیتهای سرلشگر شهید منصور ستاری طی سالهای ۶۶ تا پایان جنگ تحمیلی، اسکورت ناوگان تجاری کشتیهای نفتکش ایران در خلیج فارس و دریای عمان تا خروج آنها بود؛ انجام عملیات اسکورت با توجه به حجم عملیات جنگی و مضافاً حجم عملیات عادی و روزانه نهاجا کاری بس عظیم بود.
نگهداری مجتمع پتروشیمی بندر امام، حفاظت از میدان گازی کنگان و مواردی نظیر اینها یادآور اقدامات و جانفشانیهای عقابان تیز پرواز و پرسنل پدافندی نیروی هوایی تحت فرماندهی و مدیریت این بزرگوار، همیشه به یاد ماندنی است.
پرواز آخردر روز چهاردهم بهمن سال ۱۳۷۳ از دفتر فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران سرلشکر شهید منصور ستاری با دفتر اردستانی تماسی برقرار میشود، به این مضمون: «فردا صبح ساعت ۳۰ /۶ اردستانی و یا جانشین وی، در فرودگاه مهرآباد حاضر باشند تا به همراه فرمانده محترم نیروی هوایی و چند تن از فرماندهان این نیرو، جهت شرکت در جلسه هماهنگی فرماندهان نیروی هوایی که در کیش برگزار میشود، حاضر شوند».
روز موعود فرا میرسد. هواپیمای حامل فرماندهان ارشد نیروی هوایی، از فرودگاه مهرآباد به پرواز درآمده و پس از ساعتی در کیش فرود میآید. فرماندهان تا بعداز ظهر در کیش میمانند و سپس به سمت پایگاه هوایی اصفهان حــرکت کرده و توقف کوتاهـی نیز در آنجا میکنند.
در ساعت ۴۲/ ۲۰ شب، خلبان هواپیما را به قصد تهران به پرواز درمیآورد. هنوز چند لحظه از پرواز نگذشته بود، که خلبان با برج مراقبت فرودگاه اصفهان تماس میگیــرد و اعلام میکند به دلیل باز شدن پنجره کابین، مجبور به فرود اضطراری است و در حالی که هواپیما مشغول گردش برای نشستن در اصفهان بود، در ۶۴ کیلومتری جنوب پایگاه اصفهان با زمین برخورد میکند و ستاری به آرزوی دیرینه خود میرسد و به دیدار دوستانش میرود.
فرمانده رشید نیروی هوایی برای همیشه خاموش شد. ولی یاد و خاطره دلاوریهای او هرگز از ذهن هیچ ایرانی وطن پرستی پاک نمیشود. ما از یاد نمیبریم که اگر نبود شجاعتهای او و دیگر رزمندگان اسلام، کشور ما اکنون استقلال نداشت و الگوی بیداری اسلامی سایر ملتهای آزاده جهان نمیشد.