۱ـ آنچه نظریه میپنداریم و قرار است واقعیات را روشن یا قوانین را بیان کند، خود، تک یا مجموعهای است از استعارهها که ما میکوشیم با آن تصویر یا تصوری از بخشی از هستی یا هستندگان به دست آوریم.
یک استعاره مسلط در دوره ما، کشورها را به دو دسته تقسیم میکند: نخست کشورهایی بیتاریخ که خود به خود در اکنون میزیند و در حال ساختن آیندهاند و در مقابل هم کشورها یا ملتهایی هستند که سابقه و تمدنی کهن دارند و به سبب این سنت کهن، توان زیستن در حال و آینده را ندارند و همچنان در گذشته پر افتخار خود به سر میبرند.
برای دسته نخست از استرالیا نام میبرند که اکنون کشوری کارآمد در اقتصاد جهانی است و برای دسته دوم نیز به یونانی اشارت میبرند که سربار اقتصاد اروپاست. میگویند استرالیا چون سنت سترگی ندارد، بیخیال گذشته در اکنون میزید و رو به آینده در حرکت است؛ اما در مقابل، یونانیان، گرانبار از افتخارات ملطی و ایونی و سربلند از نام سقراط، افلاطون، ارسطو، فیثاغورس، هومر، و چندین و چند نام مهیب و موثر دیگر در تاریخ فکر و فرهنگ بشر غربی و غربزده، توان زیستن در اکنون و اینجا را ندارند و همچنان در رویای دولتشهرهای شکوفای ۲۵۰۰ سال پیش خود متوقف ماندهاند.
در فراگیری این استعاره میتوان تشکیک روا داشت و موارد نقضی بر آن برشمرد؛ یکی از این موارد هند است که در سنت شرقی از جایگاه بینظیری برخوردار است و بسا که سابقه تمدنیاش از یونان هم قدیمتر باشد؛ اما اکنون در کار ساختن آینده بشر برخودار از سهم و نقشی مهم است. چین و ژاپن را هم میتوان همسایه همسرنوشت این سرزمین و سنت دانست.
۲ـ یکی دیگر از موارد مؤید و نقض این استعاره را میتوان در خاورمیانه پیدا کرد. در حالی که سرزمین فراعنه در سنت خود متوقف مانده است و انقلاب مردم آن دیری نپایید تا به گذشته بازگردد ـ اغلب گفته میشود که مرسی و دوستانش هم با مدلی سیاست میورزیدند که نه متعلق به اکنون که در گذشته ریشه داشت... جای تفصیلش اینجا نیست ـ و اکنون نیز پیدا نیست که کی به دوره معاصر بازخواهد گشت!
در مقابل میتوان از ملت ایران سخن گفت با گذشتهای هم تراز با دو سنت غربی و شرقی. پهنه و عمق سنت ایرانی چنان است که میتوان به جای دوگانه «شرقی ـ غربی» از سه گانه «ایرانی، شرقی، غربی» سخن گفت... ایران، ایستاده در میانه شرق و غرب، هم وامدار این دو سنت است؛ هم در به شکوفه نشستن این هر دو نقش داشته و هم خود سنت و تمدنی متمایز است. این است که دین خاتم اسلام هم که از حجاز برمیخیزد در ایران و به دست ساکنان این سرزمین به دیسیپلینهای مختلف ترجمه میشود و از اینجا گسترش مییابد.
۳ـ از جغرافیای ایران کمی مانده بود که شهروندانش به هوای حفظ عزت خود انقلاب کردند (و از قضا به امید کوچکتر شدنش بود که همسایهای بیخرد، بدون محاسبه، به اشاره دیگران بر آن آتش گشود).
هماکنون پرسش این است که چه فرق هست بین ایرانیان و مصریان که دومی انقلابشان به گذشته بازمیگردد، ولی بیش از سی سال است که میپوید و میبالد، انقلاب شهروندان ایران و بارها رقیبان و دشمنانش در منطقه و جهان از به پایان رسیدنش نومید ماندهاند؟ به عبارتی، چرا ایرانیان به سنت گرانـبار خود رو نماندند و میتوانند در اکنون بزیند و نیز بکوشند که سهمی داشته باشند از ساختن آینده بشر؟
این پرسش را از منظرهای گوناگون میتوان دید و کاوید و در پی فهمیدن و پاسخ بدان برآمد. اینک بگذارید از نگاه آن روانشناسی بدان بپردازیم که، با استفاده از موردی مشخص، از تاثیر فردیت آدمی در کنشهای اجتماعیاش سخن میگوید.
۴ـ مشهور است که اگر میخواهی یک بختیاری سخنت را با دقت بشنود و پاسخت را دقیق بدهد، بهتر است او را «خان» بخوانی. گویندگان این سخن این دقیقه را به طنز بیان میکنند؛ اما هیچ نمیکوشند جان و آن نهان در آن را دریابند!... مسأله اما این است که این قوم که در بلندترین قلههای این سرزمین (زاگرس) میزید و به اعتبار همسایگی و همسرنوشتی با طبیعت سبز و سخت و رفیع این منطقه خود را بزرگ و بلندمرتبه تصور میکند و دشواریهای معاش هم نمیتواند او را خرد و خراب کند. این است که بختیاری هرگز نه رعیت و فرمانبر که آزاد و مستقل متولد میشود... و حتی اگر واقعیت زندگی او را به رعیتی وادارد، او همچنان رابطه «ارباب ـ رعیتی» را به روابطی از قبیل «همخونی»، «همتباری» و «همطایفهای» تغییر میدهد و بدین طریق اجازه نمیدهد سختی واقعیتهای بیرونی، ستبری عزت درونیاش را در هم بشکند و درست به همین دلیل، بختیاریها در جغرافیای قومی خود مردمانی سازمان و انتظامپذیرند؛ اما در بیرون از آن سخت سرکش و ناسازگار با جغرافیای سازمانی مینمایند. زیرا برای یک فرد بختیاری در وضعیت غیر قومی، این امکان نیست که از آن، چنان تفسیری ارایه دهد که هم عزت درونیاش را نگه دارد و هم به سلسله مراتب ضروری برای کار جمعی و سازمانی تن دهد.
بنابراین، تا آنجا میتوان به داراییهای یک بختیاری چشم داشت که گرفتنش با عزت او سازگار باشد و به همین دلیل است که از یک همسایه یا دوست بختیاری میتوان انتظار همه جان و نانش را داشت؛ اما ذرهای و لحظهای هم نمیتوان به حریم و حرمتش نظر افکند.
همین بختیاری اما تا تاریخ میداند در کنار بقیه اقوام ایرانی، ایرانی مانده و از جغرافیای ارضی و تمدنی آن دفاع کرده و در پویش و کوشش آن برای بالندگی و سازندگی سهیم بوده است، زیرا جزیی از مجموعهای بوده درست با همین ویژگیها؛ مجموعهای که گذر حوادث در زمان به او آموخته که حرمت حریم همسایهاش را به اندازه حریم و حرم خود پاس بدارد. این است که اقوام ایرانی تجسم راستین یک مجموعه بسیار متنوع با دغدغهها و آرمانهای مشترک هستند و درست همان گونه که تنوع طبیعت به پایندگی و بالندگی آن مدد میرساند؛ تنوع جامعه ایرانی هم آن را بالنده و پویا نگه داشته است و این است که گاه اقوام ایرانی در ارتباط درونی با یکدیگر دچار اشتباه تاکتیکی میشوند؛ اما ایستادن در زیر لوای ایران آنان را به وحدت استراتژیک رسانده است. یکی از بروزهای جالب این امر را میتوان در تنوع آیینهای این سرزمین در پاسداشت قیام عاشورا دید؛ تنوعی که مبتنی بر تفسیری واحد از حرکت اهل بیت پیامبر اسلام (ص)؛ یعنی تنوع در بزرگداشت یک چیز در عین وحدت در تفسیر از آن. نمونه دیگرش هم در دفاع هشت ساله ایران خود را نشان داد که تنوع سلیقه و روشهای رزمی و رقابت داخلی لشکرهای ایرانی همه متوجه هدف واحد دفاع از مرزهای عزت ایران و ایرانی بود.
۵ـ در نتیجه اشتباهی فردی، یکی از اقوام ایرانی احساس کرد که در یکی از پرشمار برنامههای سیما به فرهنگ او نه با احترام شایسته نظری افتاده است. اما احساسات برانگیخته شده در کوتاهترین زمان ممکن، به مسیر خرد ایرانی هدایت و با سرعت حریمها به رسمیت شناخته شد تا یادمان باشد که سهم ما از اینک ایران نه با هم در افتادن که ساختن است. سهم ما وظیفهای است که هم وجدان جمعی امروزمان و هم چشمان تیزبین فرزندان آینده ما از ما انتظار دارند.
۶ـ بنابراین، قرار گرفتن چندین قوم قدرتمند در شمال، جنوب، غرب، شرق، و مناطق مرکزی ایران باعث شده که آنان همواره همدیگر را به تلاش و تکاپو وادارند و لوای ایران موجب شده که این کوششها وحدت راهبردی داشته باشد. این است که ایرانی به طور طبیعی نمیتواند در گذشته بماند؛ حرمت گذشته را نگه میدارد میکند، ولی با اتکا به آن رو به آینده دارد.