چه می‌شود که اینچنین دلبسته‌ تهرانیم؟

باور کنید پادشاه لخت است. باور کنید کسی چیزیتان نمی‌گوید. باور کنید در خارج از آن مرزها هم زندگی هست. باور کنید رشد هست. باور کنید دانش و ارتباطات و فهم اجتماعی و چه و چه هست...
کد خبر: ۳۹۰۱۹۱
|
۱۵ فروردين ۱۳۹۳ - ۰۸:۴۵ 04 April 2014
|
10314 بازدید
یاسر میرزایی سیرویی در مطلبی در پارسینه نوشت:

در 6 ماه گذشته تقریبا 5 بار به تهران مسافرت کرده‌ام. هر بار نزدیک به یک هفته.

در این 35 روز پراکنده من هیچ روزی در آن کلان‌شهر هوای پاک استشمام نکرده‌ام. در چند روز مانده به عید که اخیرترین مسافرتم به تهران بود تقریبا داشتم خفه می‌شدم.

هیچ کس و یقینا هیچ کس نیست که باور نکرده باشد اوضاع آلودگی هوا و ترافیک تهران بحرانی است.

دوستان بسیاری دارم که از شهرستان‌های مختلف کشور برای تحصیل به تهران آمدند و پس از فارغ‌التحصیلی در آن‌جا ماندگار شده‌اند. عمده‌ی آن‌ها کار چندان پردرآمدی ندارند و نسبت درآمد به رفاهشان افتضاح است. به زحمت خانه‌ای نقلی رهن و اجاره می‌کنند و عمدتا مصارف روزمره زندگیشان در مقایشه با دوستان و آشنایانی که در شهرستان‌ها زندگی می‌کنند، در سطحی متوسط و رو به پایین است.

تقریبا یقین دارم که برای این دوستان در شهرستان‌های خودشان شغل‌هایی در سطح درآمدی و شأن اجتماعی شغل‌های تهرانشان یا حتی بالاتر وجود دارد.

دوستان تهرانی من چند ماه به چند ماه وقت می‌کنند هم را ببینند و آن هم با هزار دنگ و فنگ و برنامه‌ریزی از قبل و اعصاب‌خوردی ترافیک و عقب‌ماندن کارها و چه و چه. عمده‌ی ارتباطات و خبرگیری‌ها و خبررسانی‌ها از همین رسانه و امثالهم صورت می‌گیرد. من و دوست تهرانی‌ام در میزان ارتباطمان با آن دیگر دوست تهران‌نشین مشترکمان، به تقریب بالایی هم‌سطحیم.

چه می‌شود که «ما» اینچنین دلبسته‌ ـ و گرفتار ـ تهرانیم؟ من پاسخی برای آن ندارم. پاسخ‌های شایع هم قانعم نمی‌کند_عمدتا با این تم که آن‌جا مزیتی صریحا مادی وجود دارد.

خود من به طور کاملا اتفاقی موقعیتی برای فرار از تهران یافتم. البته که لبیک گفتن به این موقعیت نیازمند جسارتی بود که نه ناشی از همتی درونی در من که برآمده از روحیه‌ی ابن‌الحالی‌ام بود.

اما دلیل هر چه بود، بعد از خروج از تهران شدیدا از خویشتن در حیرت‌ام: چه بود که مرا دلبسته گرفتار تهران کرده بود؟ این هیچ لعنتی که جلوی این سوال پشتک و وارو می‌زند این روزها عمیق‌ترین دغدغه‌ی ذهنی‌ام شده.

این‌ها را نوشتم که بگویم فارغ از دغدغه‌ی تحلیلی ـ اجتماعی این روزهای من، خواهش می‌کنم و اکیدا خواهش می‌کنم که بکنید از آن ویران‌‌کلان‌شهر. باور کنید هیچ طورتان نمی‌شود.

باور کنید پادشاه لخت است. باور کنید کسی چیزیتان نمی‌گوید. باور کنید در خارج از آن مرزها هم زندگی هست. باور کنید رشد هست. باور کنید دانش و ارتباطات و فهم اجتماعی و چه و چه هست. پاره کنید این پوستین مسخره‌ای که دورتان مان را گرفته است. هی تز اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ارائه نکنید که اگر دولت فلان کند و بهمان کند، جمعیت تهران کم می‌شود و چه و چه می‌شود. خودتان، خود تحصیل‌کرده‌تان، خود چیزفهمتان همت کنید و آن خراب‌شده را برای خراب‌ها بگذارید و بگریزید. باور کنید اگر چنین کنید ایران جای قشنگ‌تری برای زندگی خواهد شد.

شاید خنده‌دار باشد اما با خودم عهد کرده‌ام که هر چند وقت یک بار اگر نظرم عوض نشده باشد و باورم تغییر نکرده باشد بیایم و اینجا ملت را هل بدهم که تهران‌گریزی کنند. باشد که رستگار شویم.

اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما تبلیغ پایین متن خبر
برچسب ها
مطالب مرتبط
برچسب منتخب
# قیمت طلا # مهاجران افغان # حمله اسرائیل به ایران # ترامپ # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سردار سلامی
الی گشت
آخرین اخبار
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
عملکرد صد روز نخست دولت مسعود پزشکیان را چگونه ارزیابی می کنید؟