هر بار که طناب کشیده میشود و شلاق در هوا میچرخد، خرس جستی میزند و تماشاچیان را به وجد میآورد، چرا که باور نمیکردند خرس هم بتواند بجهد! حیف که نمیتوانند از آن فاصله باقی ماجرا را هم ببینند!
به گزارش «تابناک»، از جمله رنجهایی که همواره دوستداران و فعالان حیات وحش با آن روبهرو بوده و هستند، تکلیفشان با گونههایی است که زنده از دستان شکارچیان و سودجویان بیرونشان میکشند، چراکه بیشتر این حیوانات به دلایل متعددی نمیتوانند به زندگی آزاد خود در طبیعت بازگردند.
اما این ماجرا وجهه عذاب آورتری هم دارد؛ هر چقدر تعیین تکلیف کردن حیوانات اسیر شده دشوار است، این وضعیت برای آن دسته از گونههایی که رسما برای نمایش و سودآوری اسیر شدهاند دشوارتر میشود. حیواناتی که در مجموعههای شخصی یا باغ وحشها اسیرند یا آن دسته که اوضاعشان وخیمتر است و جدای اسارت، باید تازیانه خوردن را هم تحمل کنند.
منظور خطای دیدی است که بیشتر ما به آن مبتلا هستیم و با دیدن هنرنماییهای انسانوار از حیوانات زیر چادر سیرک یا از دریچه تلویزیون و رسانههای دیداری، گمان میکنیم که همه این ادا و اطوارها با خوراندن قند و شرطی کردن حیوان حاصل آمده، نه ضرب و زور و تحت فشار گذاردن حیوان با روشهای وحشیانه!
اما هرچه از این رنج و محنت وارده به حیوانات بگوییم و خواستار ورود مسئولان برای پایان دادن به استفاده از نمایش حیوانات چه در اسارت و در قالب باغ وحش و چه همراه با شکنجه در سیرک باشیم، باز به کلیتی بزرگتر اشاره کردهایم که به نظر رتق و فتق آن به زمان زیادی نیاز خواهد داشت، ولی اوضاع و احوال سیرکها و مجموعههای نگهداری حیوانات در کشور، نشان میدهد که از این موضوعات مهمتر و اساسیتر هم وجود دارند که میتوان و باید به سرعت رفع و رجوعشان کرد.
از جمله این موضوعات، استفاده از گونههای حفاظت شده و بومی ایرانی است که گاه به قفس مجموعهداران راه مییابند و حتی به رغم نمایش عمومی، کسی پیگیر چرایی اسارت آنها نیست؛ انگار اتفاقی قانون رقم خورده و دستمایه مقابله با افرادی که خود را مالک این حیوانات معرفی میکنند وجود ندارد.
برای نمونه، با یادآوری ماجرای خرس مفلوک باغ وحش بابلسر که وضعیت وخیم نگهداریاش، آن باغ وحش را به شهرت جهانی رساند، از یکسو بیاد میآوریم مسئولان محیط زیست که برای نجات خرس رفته و آن را از باغ وحش گرفته بودند، از وابستگی شدید حیوان به مالکش سخن میگفتند که نگهداری از آن را برایشان دشوار و تقریبا ناممکن کرده بود و از سوی دیگر میبینیم که کسی به دنبال پاسخ این سوال نگشت که چرا خرس ایرانی که باید آزاد در جنگلها زندگی کند، مهر مالکیت یک باغ وحشدار را بر پیشانی دارد؟
از آن بدتر، حکایت خرس سیاه یقه داری است که در سیرک قهرمانی جست میزند و برای مالکان سیرک درآمدزایی میکند؛ خرسی که با نام خرس سیاه بلوچی شناخته میشود و از گونههای در معرض انقراض ایرانی است و اینقدر اوضاعش وخیم توصیف میشود که حتی برخی بر این باورند پروژهای مشابه یا حتی سنگینتر از پروژه حفاظت از یوز را باید برای نگهداری از آن تعریف و اجرا کرد.
اگر بدانیم حتی برآوردی از شمار خرسهای سیاه بلوچی باقی مانده در کشور در دست نیست و حتی محل زیست این حیوان کامل شناسایی نشده است، آنگاه درخواهیم یافت که جست زدنهای یکی از این خرسهای مانده در سیرک، یعنی تمایل دیگر مجموعهداران و مالکان زیست به داشتن نمونه مشابه آن، یعنی دست انداختن به سرمایه ملی همه ایرانیان جلو چشمان همه، یعنی ظلمی تاریخی به حیات وحش کشور و حتی جهان در سکوت مسئولان و... .
در این باره باید گفت، هر چه این اوضاع دردناک و نگران کننده به نظر میرسد، زمانی حکایت این خرس سیاه اسیر در سیرک قهرمانی میتواند دلمان را ریش کرده و احساس انزجار را در وجودمان فعال کند که به روایات تصاویر و گزارشهای رسیده درخواهیم یافت همه نمایشهای این خرسهای اسیر، به کمک حلقههای فلزی درشتی رقم میخورد که از میان پوزه حیوان گذشته و طنابی به آن متصل شده که مالک سیرک انتهای آن را گرفته و میکشد؛ طنابی که از لب و بینی حیوان عبور کرده و درد حاصل از آن حیوان را مجبور میکند بپرد، بجهد، غلت بزند و هر کاری که میخواهند انجام دهد، چرا که در غیر این صورت شاید به سرنوشت همتایش مبتلا شود که در قفسی محقر درد میکشد.
آن گونه که تلاش فعالان محیط زیست از پشت پرده این سیرک نشان میدهد، جایی نزدیک به محل نمایش و سوت و کف زدن مردم، خرس سیاه دیگری در قفس کوچک خود مرگ را انتظار میکشد، زیرا دیگر نمیتواند در نمایشها نقش داشته باشد؛ نمیتواند چون حلقه را محکم کشیدهاند و لبش پاره شده و دهانش باز مانده است. خرس سیاهی که اگر اجازه میدادند به آن نزدیک شویم، شاید متوجه میشدیم از نوع خرس سیاه بلوچی است و راز انقراض قریبالوقوع این گونه برایمان سر به مهر نمیماند!