«ماجرای فحاشی منتسب به ایرانیان در صفحه فیسبوک لیونل مسی، یک خرابکاری سازماندهی شده برای ضربه زدن به حیثیت ایرانیهاست»؛ این تحلیلی شبهکارشناسی از یکی از چند رفتار پیشبینی نشده بخشی از جوانان ایرانی در ماجراهایی است که در چند سال اخیر تکرار شده و هر بار نیز عدهای را غافلگیر کرده است.
به گزارش «تابناک»، از اولین روزهایی که گسترش فضای مجازی، حضور پررنگ ایرانیها در یک موضوع خاص را شاهد بود، قریب به ده سال میگذرد. وقتی که در پاییز و زمستان سال ۱۳۸۳، فدراسیون جهانی وزنهبرداری شروع به نظرسنجی از کاربران اینترنت برای انتخاب وزنهبردار جهان در قرن اخیر کرد، فکرش را هم نمیکرد که ایرانیها، مردم ترکیه و یونانیها ـ که هر کدام یک وزنهبردار بزرگ به ورزش جهان معرفی کرده بودند ـ این انتخاب را به کجا خواهند کشاند. تمام رسانههای ارتباط جمعی ایران معطوف به این قضیه شد و سایت فدراسیون جهانی طی چند روز، شاهد هجوم هزاران نفر اینترنتباز و انواع و اقسام هکرها و متقلبهای اینترنتی شد تا جایی که حتی سایت طراحی شده هم در برابر آنها کم بیاورد.
این اتفاق در چند سال اخیر در حوزههای مورد توجه جوانان و به ویژه ورزش، بارها و بارها تکرار شد. حمله به صفحه زایتسف، بازیکن تیم ملی والیبال ایتالیا، حمله به صفحه فیسبوک مسی و مدل برزیلی شرکتکننده در مراسم قرعهکشی جام جهانی فوتبال و پس از آن علیه داور بازی ایران و آرژانتین، نشان داد فضایی در حال تولد است که اغلب سیاسی نیست، جوانان بازیگر اصلی آن هستند و دولت هم توان کنترل کامل آن را ندارد.
مورد حمله به صفحه فیسبوک مسی، تمرکز بر برخی برنامههای تلویزیون بر این برنامه و اعلام قصد یک هنرپیشه برای عذرخواهی، به عیانترین وجه ممکن نشان داد که در مسألهای که جمعیتی میلیونی متوجه آن است، دستگاههای دولتی نهایت واکنشی که میتوانند از خود نشان دهند، در حد پوشش رسانهای ماجراست.
از دنیا رفتن مرتضی پاشایی که موسیقی جوان پسند و به عبارت بهتر نوجوانپسند دقیقترین توصیف کار هنری اوست و توجه جدی بخشی از جامعه ـ هرچند عاری از زشتیهای موارد پیشین بود، شباهتهای قابل توجهی نیز با آنها دارد ـ موضوع مورد توجه غیرسیاسی است، کنجکاوی در کنار احساسات نقشی قابل توجه در آن داشته و فراغت کلمهای است که در بروز پدیده سهمی قابل توجه دارد.
جامعه موسیقی، هنر و ادبیات ایران در همین سالها چهرههای معروفی مانند پرویز مشکاتیان، محمدرضا لطفی، خسرو شکیبایی و سیمین بهبهانی را از دست داده، ولی هیچ یک این گونه مورد توجه قرار نگرفتهاند و این نشان میدهد که موسیقی و هنر عامهپسند در به خیابان آوردن جوانان و نوجوانان، موفقتر از آن چیزی است که به فرهگ فاخر نزدیکتر است و حتی کسانی که فقدان ساختارهایی مانند احزاب را مانع فهم جهتگیری افکار عمومی و در نتیجه غیرقابل پیشبینی بودن رفتارها میدانند، حداقل در این مورد هم نمیتوانستند چشم امیدی به ساختارهایی از آن دست داشته باشند.
شکاف مورد اشاره حتی فراتر از شکاف بین فرهنگ پاپ و فرهنگ و نظام ارزشی فرهیختهتر است و میتوان در آن فاصله گرفتن از الگوی قدیمیتر الگوگیری از نسل قبل را هم مشاهده کرد.
مسأله مهمتر البته همان دور ماندن و دور بودن دستگاههای دولتی از همه ماجراست. اگر چه مورد توجه قرار گرفتن یک سال بیماری مرحوم پاشایی در صدا و سیما و پخش برخی کارهای وی از صدا و سیما، جغرافیای تأثیرگذاری وی را وسیعتر کرد، ولی معدود واکنشهای دولتی یعنی پیامهای وزیر ارشاد و معاون اجرایی رئیسجمهور حتی اگر به گوش تشییعکنندگان خواننده جوان رسیده باشد، بعید است برای قاطبه آنها اهمیتی داشته باشد.
هرچند این وضعیت به معنای تقابل و مخالفت این جمع با فرهنگ و ارزشهای رسمی نیست، ولی یک جدایی اتفاق افتاده است که دستگاههای دولتی حتی اگر آن را به رسمیت بشناسند و در برنامهریزیهای خود برای آن جایی در نظر بگیرند، باز هم نمیتوانند کار خاصی برای آن بکنند.